به گزارش خبرنگار ایکنا؛ رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر ادبیات در یادداشتی به مناسبت گرامیداشت یاد و نام بلند علامه حسن حسنزاده آملی، به نسبت عالمان دینی با شعر و راز گرایش آنها به شعر و شاعری پرداخته است. مشروح این یادداشت که برای انتشار در اختیار ایکنا قرار داده است، در ادامه آمده است.
ره عشق است و نوش و نیش دارد
هزاران گردنه در پیش دارد
برو راه خود و امثال خود گیر
که این ره لایق درویش دارد
کجا ره میبرد در بزم خوبان
هر آنکو نفس بداندیش دارد
به کام دل رسیدن آرزو نیست
که سالک را اسیر خویش دارد
شنیدم عاشقى فرزانه مى گفت
چو من دیوانه دیگر کیش دارد
عجب بزمى است خلوتگاه معشوق
که در شب عاشق دل ریش دارد
«حسن» را ار تمناى وصال است
دلش را دور از تشویش دارد
(علامه حسن حسنزاده آملی)
علامه حسن حسنزاده آملی، عالم عامل و عارف کامل به دیار باقی شتافت. انسان وارستهای که آیینه بیغبار فضایل معنوی و کرامتهای انسانی بود. آن عزیز سفر کرده علاوه بر دین و حکمت و عرفان، به شعر و ادب نیز تعلق خاطر داشت و در شمار ادیبان و شاعران روزگار ما نیز بود. اشعاری که از او در قالب دیوان شعر به یادگار مانده، گواه صادقی بر این ادعاست. شعری که در طلیعه این یادداشت آمده نیز برگرفته از دیوان آن عارف وارسته و به حق پیوسته است. به همین مناسبت، در این یادداشت بحثی خواهیم داشت درباره «نسبت عالمان دینی با شعر».
با بررسی و واکاوی زندگی ادیبان و شاعران نامآور پارسیزبان درمییابیم که اکثر این بزرگان پیش و بیش از آنکه شاعر باشند، حکیم، فقیه، فیلسوف، مفسر، و محدث بودهاند و شعر و شاعری دغدغه و دلمشغولی اصلی آنها نبوده است. چنانکه سعدی در غزلی میگوید: «همه قبیله من عالمان دین بودند».
حال این سؤال پیش میآید که اگر بزرگان و عالمان دینی دغدغه شعر و شاعری نداشتند، چرا شعر میسرودند؟! و راز این گرایش چیست؟ در پاسخ باید گفت که عالمان دین هیچگاه داعیه شاعری نداشتهاند و بیشتر از این منظر که شعر محملی مناسب برای رمزگشایی از دقایق فلسفی و عرفانی، رسانهای قدرتمند برای ارتباط با مردم، و هنری تأثیرگذار برای تبلیغ و ترویج معارف و آموزههای دینی و اخلاقی است، به وادی شعر و شاعری کشیده میشدند.
در واقع عالمان، عارفان، و فیلسوفان شاعری، چون حکیم خیام نیشابوری، میرداماد، سهروردی (شیخ اشراق)، شیخ بهایی، ملاهادی سبزواری، علامه حلی، ملامحسن فیض کاشانی، شیخ محمود شبستری، علامه اقبال لاهوری، حکیم فیاض لاهیجی، آخوند لاری، محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)، میرزا حبیب خراسانی، شیخ علی نقی کمرهای، ادیب نیشابوری، علامه جلالالدین همایی، علامه سیداسماعیل بلخی، الهی قمشهای، علامه طباطبایی، علامه حسنزاده آملی، حضرت امام راحل و... از هنر شعر به عنوان وسیلهای در خدمت نشر و اشاعه آموزههای اصیل وحیانی و قرآنی، مبارزه با جهل و خرافه و گزافه و احیای کرامتهای انسانی در جامعه استفاده میکردند.
همچنان که نسل عالمان و عارفان روزگار ما نیز امروز در این مسیر روشن گام برمیدارند. با مرور و بازخوانی زندگی این چهرههای ماندگار به روشنی میتوان دریافت که آوازه و شهرت آنها در سایر علوم عقلی و نقلی بسیار بیشتر از شعر و شاعری بوده است. ولی امروز – به هر جهت – صبغه شاعری بعضی از آنها همچون خیام و شیخ بهایی بر سایر وجوه علمیشان تفوق و برتری پیدا کرده است. آنچه مسلم است بسیاری از این بزرگان تعلق خاطر جدی به شعر و شاعری نداشتهاند، تا جایی که در بعضی از تذکرهها آمده است که اشعار آنها بعدها توسط مریدان و شاگردانشان گردآوری و منتشر شده است.
چرخه معکوس شاعری در روزگار ما
امروز، اما با کمال تأسف این چرخه معکوس شده است. در این روز و روزگار هر کس که از راه میرسد و احساس میکند طبع شاعری دارد – بینیاز از آموختن و فارغ از همه امور – و بدون آنکه ریاضت شاگردی در محضر بزرگان شعر و ادب را بر خود هموار کرده باشد، تنها و تنها به مدد «طبع روان» به شعر و شاعری میپردازد و به طور شبانهروزی وقت شریف کلمات را با تخیلات و توهمات خویش میگیرد و از همه جالبتر اینکه – مکتب نرفته و درس نخوانده - در طرفةالعینی به چاپ چند فقره کتاب نائل میشود!
در واقع بسیاری از شاعران روز و روزگار ما مصداق بارز این بیت ایرج میرزا هستند که گفت: شاعری طبع روان میخواهد/ نه معانی، نه بیان میخواهد!
واقعیت این است که بسیاری از شاعران روزگار ما جز «طبع روان» سرمایه دیگری ندارند. یعنی از شعر و شاعری فقط وزن و قافیه و ردیف را بلدند و لاغیر. بدیهی است شاعری که از علوم زمانه خویش هیچ بهرهای نبرده و تنها با اتکا به «بخت جوان» و «طبع روان» پا به وادی ادبیات گذاشته است، در «صورت» متوقف میماند و جز «زبانبازی» و «خیالپردازی» متاع دیگری برای عرضه کردن نخواهد داشت. چنین شاعری وقتی میبیند حرفی برای گفتن ندارد و دچار «فقر اندیشه» است، به ناگزیر در دامچاله صورتگرایی محض سقوط میکند و سر از ترکستان ابتذال و سطحینگری درمیآورد. در نتیجه عاشقانههایش آیینه عریانی، آیینیهایش آیینه غالیگری و کژتابیهای مضمونی و اعتقادی و شعر طنزش نیز آیینه لودگی و بیهودگی میشود.
شاعری که به «فقر اندیشه» مبتلاست، ناگزیر از پرداختن صرف به مشاطهگری و دلبرانگی کلام و فرو افتادن در چاه و چاله صنعتگری و زبانآوری است. چنین شاعری، گاهی نیز برای پنهان کردن مُشت خالی خویش در عرصه شعر، در جاده مُغلقگویی میافتد و خلق الله را با جادوی کلمات پرطنطنه «هیپنوتیزم» و مرعوب میکند تا کسی نفهمد که حنایش رنگی ندارد! ولی پشت پرده خیالپردازیهای تردستانه او هیچ حکمت و حقیقتی پنهان نیست و در نهایت همه این شعبدهبازیهای ادبی، به هیچ و پوچ میانجامد. شگرد مرعوب کردن مخاطب با کاربرد واژگان دشوار و دیریاب، شگردی است برای خام کردن مخاطب عام. آن گونه که مخاطب تصور کند علت اینکه شعر فلان شاعر پرادعا را نمیفهمد، حرفهای بزرگی است که خارج از دایره درک و فهم اوست، حال آنکه اینگونه نیست و شاعر با افراط در پیچیدهگویی، مشاطهگری و آرایش کلام – چگونه گفتن - پردهای بر روی بیدانشی خویش میکشد.
شعر هدف غایی و نهایی نیست
آنچه در آموزههای اصیل دینی مورد تأکید است، این است که نباید شعر، غایت و نهایت تلاش یک شاعر مسلمان باشد. نگاه قلههای شعر پارسی به شعر و شاعری نیز دقیقاً مشابه نگاهی است که علامه اقبال به شعر دارد: «شعر را مقصود اگر آدمگری است/ شاعری هم وارث پیغمبری است».
نگاه قلههای سربه فلک کشیده شعر باشکوه پارسی از جنس چنین نگاهی بوده است. همچنان که «اخوان» گفته است: «شعر، محصول بیتابی آدمی است؛ در لحظاتی که آدمی در پرتو شعور نبوت قرار میگیرد.» نگاه بنیانگذار شعر نو «نیما یوشیج» به شعر و شاعری نیز نگاهی ارجمند و انسانی است. چنانکه در کتاب «درباره هنر شعر و شاعری» میگوید: «شاعری نیز مرتبهای است که به اصطلاح قدما باید آن را متصل به افق ملائکه تصور کنیم، یعنی حد بلوغ طبیعی نفس.»
در اینجا برای پیشگیری از سوء برداشت لازم است بگویم، کسی مُنکر این نیست که شعر باید از جوهره شعری و عنصر شاعرانگی و کیفیت ادبی برخوردار باشد. ولی فاجعه زمانی اتفاق میافتد که شعر برای یک شاعر تبدیل به هدف غایی و نهایی میشود و در دنیای او جای همه چیز را میگیرد.
مشخصه شاعر اصیل آیینی
از منظر اسلام و قرآن، شاعر آیینی اصیل کسی است که شعرش حاصل جمع «تعهد ادبی» و «تعهد دینی و انسانی» باشد. تعهد ادبی یعنی «چگونه گفتن»، یعنی صورت و ساختار و تکنیک. «تعهد دینی و انسانی» نیز یعنی در کنار چگونه گفتن، به «چه گفتن» بها دادن. یعنی شعرمان محصول تلفیق هنرمندانه «فرم و محتوا» و آمیزهای مقبول از «چگونه گفتن» و «چه گفتن» باشد. یعنی ساختار، تکنیک و مؤلفههای زیباشناختی را در خدمت و استخدام مضمون و محتوای فاخر و ارجمند در آوردن. یعنی به شعر به چشم هدف «غایی و نهایی» نگاه نکردن، بلکه از هنر شعر به عنوان وسیلهای برای ابلاغ پیامهای انسانی و اخلاقی بهره گرفتن.
وجه تمایز یک شاعر مذهبی معمولی و یک شاعر مذهبی اصیل نیز چیزی جز این نیست. شاعر مذهبی در «اسلام» متوقف است و فقط به صورت و پوسته دین (شعائر و مناسک) توجه میکند. اما شاعر اصیل مذهبی به گفته خداوند در قرآن اهل «ایمان و عمل صالح» است و به سیرت، درون و حقیقت دین توجه دارد. این دقیقه مهمی است که از نگاه بسیاری از شاعران دینی و آیینی روزگار ما پنهان مانده است. در اینجا بار دیگر یادآوری و تأکید این نکته ضروری است که شعر دینی تنها شعری نیست که به صورت بیواسطه، مستقیم و صریح در ستایش بزرگان دین سروده شده باشد. باوجود چنین ذهنیتی، گاه اشعاری بدون «موضوع صریح دینی» و کدها و کلیدهای مذهبی سروده میشوند که به خاطر برخورداری از موضع و مضمون فاخر و ارجمند ملهم از آموزههای دینی – همچون غزلهای حافظ و صائب، قصیدههای ناصر خسرو، و قطعههای پروین اعتصامی - مصداق شعر اصیل آیینی به شمار میآیند.
برای مثال اشعاری که با محوریت مکارم اخلاق و با موضوعاتی چون تزویرستیزی، مظلومنوازی، احسان و نیکوکاری، نوعدوستی، تکریم ایتام یا احترام به والدین سروده شدهاند، در نگاه اول و به اعتبار موضوع ممکن است از دایره شعر آیینی به معنای مُصطلح امروز خارج باشند، حال آنکه باوجود چنین برداشتی - از نظر موضع و مضمون – دقیقاً مصداق شعر اصیل آیینی هستند. شاعرانی که چنین موضعی دارند - حتی اگر شعرشان عاری از واژگان دینی باشد – شاعر آیینیاند، چون سیرت و حقیقت دین در شعرشان به بهترین شکل تجلی پیدا کرده است. این چنین شعری ارزشمندتر از شعری است که فقط به صورت و پوسته دین توجه میکند و در مواردی نیز – باوجود داشتن موضوع دینی – در تقابل با آموزههای اصیل وحیانی و قرآنی است.
با آرزوی آمرزش و آرامش برای روح پرفتوح علامه حسنزاده آملی، به عنوان حسن ختام، شما را به زمزمه غزلی دیگر از آن عزیز سفرکرده دعوت میکنم. غزلی که حضرت علامه در شادباش تولد دوباره خویش در عالم ملکوت سروده و ما در این تولد خجسته به شادباشی و «سور و سرور» فرا خوانده است:
مژده ای دل که شب هجر به پایان آمد
پیک روح القُدُس از جانب جانان آمد
زان دل آرا که در این باغ وجودت آراست
جنت ذات طلب کردی و خواهان آمد
جز خداوند نبودهست در اندیشه تو
که جزای تو خداوند به احسان آمد
سنگ زیرین رحی بودهای از گردش چرخ
عرصه گردش تو روضه رضوان آمد
هرچه بُد محنت ایام، زَبَد بود و برفت
هرچه باقیست همه منحت یزدان آمد
آنچه در مزرع دل تخم وفا کاشتهای
همه نور و همه حور و همه غلمان آمد
آفرین بر قلم صنع که لوح و قلمی
همه برهان، همه عرفان، همه قرآن آمد
چشمه آب حیاتست دهانی که از او
همه درس و همه بحث و همه تبیان آمد
تن خاکی به سوی خاک روانست، ولی
دل عرشی به سوی عرش خرامان آمد
ای عزیزان من! این نشئه دنیاوی را
به مَثَل این که چو زندان و چو زهدان آمد
چو به گورم بسپردید، نشینید به سور
نه که در سوگ کسی باشد و نالان آمد
خویش را بهر ابد نیک بسازید به علم
«عمل و علم» دو سازنده انسان آمد
حمدُلِلّه که حَسَن تا ز ندای خوش دوست
ارجعی را بشنیدهست، غزلخوان آمد
(علامه حسن حسنزاده آملی)
انتهای پیام