ناگزیر از گریز؛ مهاجرت برای مقاومت
کد خبر: 4006566
تاریخ انتشار : ۲۸ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۴۰
یادداشت وارده

ناگزیر از گریز؛ مهاجرت برای مقاومت

شب گذشته فیلم «دیپورت» ساخته امیر سجاد حسینی در حوزه هنری به نمایش درآمد و احمد مدقق درباره این فیلم یادداشتی نوشته و در اختیار ایکنا گذاشته است.

ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون باد

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟ مگر می‌شود از خویش گریخت

«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد... (فاضل نظری)

فیلم نیمه‌بلند «دیپورت» داستان گریز است. گریز از خود و مرزهای دست‌ساز. روایتی گلایه‌مند از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران بخصوص کسانی از آنها که سابقه جهاد و هم‌رزمی با هم‌زبانان ایرانی خود نیز داشته‌اند. قصه از مرز خسروی نزدیک عراق شروع می‌شود و در مرزهای افغانستان به پایان می‌رسد. ابوذر که اصالتی افغانستانی دارد -ولی بنا بر گفته‌های خودش در فیلم در ایران متولد شده- از نظر مدارک اقامتی دچار مشکلات عدیده است. او در بازگشت از جبهه‌های نبرد علیه داعش در عراق، به جای اینکه با دیگر همرزمانش با پرواز به تهران برگردد به هوای زیارت از آنها جدا می‌شود و چند روز بعد که از مرز زمینی خسروی تصمیم به ورود دارد به خاطر نداشتن مدارک اقامتی دچار مشکل می‌شود. ابوذر اصرار دارد در ورود او به ایران مسامحه شود چون به دلیل مسائل امنیتی امکان بازگشتش به افغانستان وجود ندارد و از سویی دیگر پدرش که جانباز سال‌های جنگ تحمیلی ارتش بعثی عراق است به او نیاز دارد. البته اینها اطلاعاتی است که از خلال گفتگوهای او با مأمور مرزبانی به مخاطب منتقل می‌شود اما بدنه اصلی قصه فلاش‌بکی طولانی است از صحنه‌های مختلف گذشته او. آشنایی‌اش با دوستی ایرانی به نام مصطفی که می‌خواهد لهجه فارسی افغانستان را یاد بگیرد تا بتواند به لشگر فاطمیون در سوریه بپیوندد، عشق و دلبستگی که به دختری به نام محبوبه دارد ولی پریشان‌احوالی و بلاتکلیفی اقامتی‌اش آینده را برایشان غبارآلود کرده، پسرعمویش کم سن و سالش سمیر که به طور غیرقانونی وارد ایران شده و به هوای آلمان از مرزهای غربی خارج شده، پدری که مشکلات متعدد تنفسی و عصبی ناشی از جراحت‌های سال‌های دفاع مقدس او را آزار می‌دهد و چندین خرده روایت دیگر که همچون تکه‌های پازل گذشته و حال‌وروز ابوذر را می‌سازد تا مخاطب با او نهایت همدلی را داشته باشد و با تصمیم نهایی او که مأموران مرزبانی را شگفت‌زده کرده، همدلی و همراهی کند.

چنانکه در تیتراژ پایانی به آن اشاره می‌شود قصه دیپورت برگرفته از چندین قصه واقعی است. التزام به چند ماجرای پراکنده ممکن است ما را با قصه‌ای چندپاره مواجه کند اما هوشمندی نویسنده یا نویسندگان این بوده که این روایت‌ها را در دل موقعیتی واحد و به صورت فلش بک به کار بگیرند. صحنه‌های متعدد گریز و دویدن مثل زمانی که خبر رفتن محبوبه و پدرش را می‌شنود، زمانی که خودش از گیر مأموران در مرز افغانستان می‌گریزد یا صحنه آمدن پسرعمویش و یا حتی فرار او از دوستش مصطفی در بالای کوهپایه‌هایی که مشغول به چوپانی است و ... به خوبی برای مخاطب مضمون گریز و بی سروسامانی شخصیت را می‌سازد و روایت گلایه‌مندش را پیش می‌برد. البته این گله‌مندی متوجه سیستم و بعضی قانون‌هاست نه مردم عادی و نه حتی مأموران اجرایی قانون. مثل دیالوگی که مأمور مرزی در آن می‌گوید: «من که قانون‌گذار نیستم تبصره بزنم، قانون را گذاشته‌اند جلوی من تا آن را اجرا کنم..» و اشاره به صدها پرونده بلاتکلیف از خود جانبازان رزمندگان ایرانی که قوانین بی‌احساس همه را به یک چوب رانده است و همه را به سویی گریزان کرده است. اما آیا این گریزها را پایانی هست؟ راه‌حلی که مصطفای قصه پیش پای ما می‌گذارد نزدیک شدن و همدلی است. او به خاطر اعتقادات و بعضی هدف‌های شخصی خودش به ابوذر نزدیک می‌شود تا لهجه و گویش او را یاد بگیرد ولی همین نزدیکی منجر به همدلی و پشتیبانی از او می‌شود تا جایی که ابوذر بعد از صحنه یک ایست و بازرسی می‌گوید: برای اولین بار به خاطر تو فرار نکردم.

«دیپورت» دغدغه‌ای قابل احترام دارد و می‌تواند نقطه عطف درخشانی باشد برای خروج از مرحله فرافکنی و شعار همیشگی «سال‌ها پذیرایی بدون چشم‌داشت در یک مهمانی طولانی» بدون در نظر گرفتن نقش مهاجران در تولید ناخالص ملی و نیروی ارزان کار و ... اگرچه صادقانه باید بگویم این فیلم ایده‌آل من نیست چون هنوز یک افغانستانی در ایران را فقط در قالب یک مجاهد و یا یک مسافر می‌بیند. با وجود محدودیت‌های بسیار حقوقی، چهار دهه زندگی در ایران و به دنیا آمدن نسل‌های دوم و سوم سبب شده تعاملات گسترده‌ای بین این طبقه و توده‌های اجتماعی مردم ایران شکل بگیرد و قصه‌های جذاب زیادی خلق شود اما رسانه‌ها کمتر مجال یافته‌اند این جنبه‌ها را هم نمایش دهند.

انتهای پیام
captcha