میتوان سخن درباره منجی موعود ابدی را از جایی متفاوت آغاز کرد که به حسب ظاهر ربط چندانی به خود مبحث منجی ندارد و آن اینکه: جهان بدون شاخصهای معتبر چگونه جایی است و با شاخصهای معتبر چگونه جایی؟ به عنوان مثال، جهان بدون امام حسین(ع) که امروز جهان به شاخصیت شخصیت او پی برده و به صورت جهانی روزی را به نام او اختصاص داده است یعنی «روز حسین(ع)» آن هم به صورت خودجوش در غیراسلامیترین ممالک جهان، چگونه مکانی است و با حسین(ع) چگونه مکانی؟
پاسخ این پرسشها به شکلی واضح خود را در سطری کوتاه بازمیتاباند و آن اینکه: حسین(ع) بدون جهان همان حسین(ع) است و همچنان حسین(ع) اما جهان بدون حسین جایی است که هیچ کس نمیتواند احساس کند به واقع در زمینی مطهر زندگی میکند؛ در سرزمینی که در میان قوانین و فرامینش جایی هرچند اندک و محدود برای اثبات کرامت انسان و نفی ننگ ظلم و خفت ستم و فساد از دامان بشری در نظر گرفته شده است. از همین دریچه میتوان وارد مبحث منجی شد و درباره جهان و منجی سخن گفت و اندیشید: جهان با منجی ابدی و جهان بدون منجی ابدی و یا منجیان بشری.
میدانیم که جهان به طور مطلق، منجی را نه به عنوان یک واژه یا لغت که به عنوان یک واقعیت درخشان کاملا به رسمیت میشناسد. در صحت این موضوع دست کم به عنوان گزارهای تاریخی تردید نیست؛ هیچ تردیدی. مصادیق متعدد و متنوعی که هر گوشه از جهان هرچند وقت یک بار فردی را به عنوان مصلح و منجی آن هم نه به عنوان الگویی محلی بلکه الگویی جهانی مطرح و معرفی میکند، دلیل واضح این ادعاست که جهان انسانی از دیربار نه تنها با منجی به عنوان یک امر واقعی و یک تفکر ملموس بیگانه نبوده بلکه آن را به رسمیت شناخته است. امروز نیز چنین است و به نظر میرسد در این مورد به خصوص تغییری در نظام اندیشه بشری روی نداده است.
در واقع، در پذیرش اصل منجی اختلاف نیست. اختلاف و بهتر بگوییم اشکال آنجا بروز میکند که میبینیم منجیهایی که بشر خود را به پذیرش آنها عادت داده است مثل خود او فانی بوده و بی بهره از اصالت و تعالی، جنبه ابدی ندارند.
بر این اساس منجیهایی که تا امروز توسط بشر کشف و ارائه و عرضه گشتهاند، در مجموع با ناپایداری خودشان، با مرگهای به هنگام و نابهنگامشان و با نقض و ابطالها و نیز ابطال شدنهایشان به دست منجیهای دیگر و عمدتا منجیهای بعدی، موفق شدهاند هوش و گوش بشر را در ماورای غرضورزی و لجاجت با این واقعیت پاک و پیراسته آشنا سازند که منجی بشری هرچند میتواند چیزی مطلوب و حتی لازم باشد اما کفایت لازم را ندارد و مطلقا کافی نیست. به همین دلیل ساده، بی تردید در کنار منجیهای بشری، منجی فرابشری لازم است تا ساحت بشر را از آلودگی به آلودگیهای منجیان بشری و حداقل جستجوی بیهوده در جهانی که منجیانش چهرههای مخوفی چون آبراهام لینکن، ناپلئون بناپارت، ژوزف استالین، آدولف هیلتر و جناب چنگیز و تیمور و در ساحتی دیگر کارل مارکس و هگل و انگلس و نیچه و فیشته و فیخته اند، مبرا کند.
اینکه چگونه و با چه مکانیسمی استالین و هیتلر و چنگیز به منجیان بشری تبدیل شدهاند از محل بحث این نوشته خارج است. با اینکه موضوع به نظر شوخی میرسد اما خوب یا بد، مقبول یا نامقبول، این شوخی تلخ به وضوح در تاریخ انسان روی داده است آن هم با هویت و زندگی انسان. اشکهای سوزان کسانی که روز مرگ استالین و مائو و سحرگاه خودکشی غافلگیرکننده هیتلر شکست خورده از استالین منتظر سیاه شدن ابرهای سفید جهان و درهم پیچیدن ناگهانی طومار خلقت و اتصال دامنه جهان به قیامت بودند و اعتقاد کسانی که هنوز که هنوز است چنگیز را پیامبری بزرگ از دسته پیامبران مغولستان میدانند، آنگونه که در سطور کتابها درج است، نشان دهنده این واقعیت بی بدیل است که غیر از استعداد ویرانگر آدمی در فریب خوردن و فریب دادن، مبحث منجی در خلط مبحثی هولناک تا چه اندازه لیز و لغزنده شده است. در این میان این نیز شایسته اندیشه است که منجیهای بشری، انسان غافل بیخبر از واقعیت منجی و منجی حقیقی را تا کجا در باتلاق عمیق سفسطهها و مغالطههای پایدار به سرگردانی میکشانند و او را تا کجا به انتظارهای واهی وادار کرده تا کجا در بیراهههای تاریک و پرتگاههای مخوف انتظار برای انتظار سرگشته و منتظر نگاه میدارند.
همه چیز با وضوحی قابل درک گواه آن است که کار جهان _ جهانی که ما اینک در آن محکوم به زیست و زندگی ظاهرا انسانی هستیم _ بدون منجی الهی به چیزی فراتر از اندیشه باطل دور و تسلسل منتهی نمیشود. واقعیت این است که در غیبت یک منجی الهی، سرنوشت انسان مدرن با کارنامه درخشان و غیردرخشانی که دارد روال و رویهای بهتر از آنچه تا امروز یافته، نمیتواند بیابد و طبعا بعد از این هم بهتر نخواهد نشد.
در حد ارائه یک نمونه از منجیان بشری میتوان اشاره کرد، در جغرافیای نسبتا وسیعی که امروزه قاره آمریکا خوانده میشود، رؤسای جمهوری که یکی پس از دیگری و بعدی بعد از مقام قبلی بر سر کار میآیند، دست کم زمانی که میخواهند کسوت منصب مورد علاقهشان «ریاست جمهوری» را از دست هم بربایند که دورهای است چهار ساله و هشت ساله شدنش صرفا با تجدید انتخاب ممکن است، چهره یک منجی طاهر نیرومند را به خود میگیرند؛ منجی قاره آمریکا و تا حدودی جهان از مفسدههای شخصی که قبل از آنها رئیس جمهور بوده است! درنگی کوتاه در این چرخه عیان، در گردشی سخیف و فلاکتی سخیفتر، سیر و تطور زیر را از منجیان شناخته شده بشری روزگار ما آشکار میکند. (بنگرید به پی نوشت)
دروغ چرا، ماشین اندیشه بشر امروز و نه فقط مردم آمریکا، در ساحت تفکر به منجی و فهم مفهوم منجی و انتظار از منجی، آنجا که پای دین و مبانی الهی در میان نیست، در جایی از همین بزرگراههای سخیف و در گوشهای از همین آزادراههای نامعقول متوقف شده و به گل نشسته است. برداشتی که حتی در حد درک دیروز هم نیست که فی المثل گاندی مبارز را با آن تن پوش کتان سفید بدون دوختش و آبراهام لینکن سیاهپوست سخنور را منجی و مبشر تلقی میکرد!
در واقع، روح سخن درباره باور و نگاه احمقانهای است که بشر امروز نسبت به مردان و بازیگران و سیاستمداران کم مایه خود دارد و متاسفانه در گمگشتگی خود، مفهوم معتبر «منجی» را نیز در اعماق گمراهی خود گم کرده و به جایگاه افرادی گمراهتر از خودش تنزیل داده است. بدون اینکه بداند، طبق برهانهای بسیار ساده عقلانی، محال است منجی بشریت، بشری از نوع افرادی باشد که مشوب به آلودگیهای اولیه اخلاقی و انسانیاند که حتی خود شیطان رجیم هم از انتساب آنها به خود ابا دارد!
در اینجا سخن درباره بشر است نه شخص منجی، بشری که از کارل مارکس و فردریش نیچه و ایمانوئل کانت و آرتور شوپنهاور و هگل صاحب دوگانه تز و آنتی تز و دیگر بنیانگذاران جهان جدید به عنوان «منجی» یاد میکند که به فرض اثبات طهارت مولد و احراز اخلاقیات اولیهای مثل دوری از آفتهای سطح پایین نفسانی، در منتها الیه تسامح، جایگاه آنها را در حد یک منجی بشری تثبیت خواهد کرد و نه بیشتر. در حالی که در مورد منجیانی که کارشان فی المثل از نگارش قوانینی مثل حقوق بشر یا قانون اساسی فرانسه در قرن هفده و هجده و تفسیر آن فراتر نمیرود، در اولیات موضوع بحث وجود دارد.
تعارف و تجاهل چرا، سخن بدون پردهپوشی، در طهارت مولد است، نه عصمت؛ در حلالزاده بودن، نه شرافت نسب و اتصال به بلنداهای رفیع اصالت و سیادت. بیایید تعارف را کنار بگذاریم و بدون احتیاج و استناد بر براهین دینی و مذهبی که در آیات و بینات و روایات اسلامی و شیعی به وفور وارد است، بپذیریم که جهان بدون منجی موعود الهی، آشوبزدهتر از آن است که جای خوبی برای زندگی باشد؛ به خصوص زیست سالم.
بیایید بپذیریم که جهان بدون منجی موعود ابدی، جهانی است منتظر، نه منتظر رستگاری و سعادت که منتظر هلاکت. دلیل موضوع روشن است: طغیان ماده و فوران چشمه شور مادیگرایی و افتادن زمام قدرت جهان به دست ثروتهای کور و ثروتمندانی که اسمشان در همان حال که در جریده خوبان و نیکوکاران جهان ثبت است، در جریده ظالمان و مفسدان عالم هم حک است، همه و همه پارهها و اضلاع براهین ساده این مدعاست که جهان بدون منجی ابدی یک موجود سرگشته در دستان موجوداتی سرگردانتر از خویش است. بنابراین، عقل حکم میکند تا زمانی دیگر و تا روزگاری که ظرف ظهور حقیقت است، همچنان در انتظار منجی ابدی بمانیم و با تمام نیرو به براهینی چنگ بزنیم که ما را از سقوط در دام فریبهای رنگارنگ منجیان دروغین غیرالهی و غیرابدی بر حذر میدارند.
شاید یک معنای آنچه آیه شریفه «بقیه الله خیر لکم آن کنتم مومنین» درصدد بیان آن است این باشد که آنچه خداوند متعال به عنوان بقیه و منجی برای بشر محفوظ نگاه داشته است، مطلقا قابل قیاس با منجیهای بشری نیست. در برخی از تفاسیر در ذیل آیه شریفه به این نکته اشاره شده است که «خیر» در آیه شریفه به معنای «اخیر» یا «برتر» نیست بلکه به معنای «خیر مطلق» است که با خروج موضوعی از حوزه دلالت افعل التفضیل، در واقع طرف دوم ندارد تا با آن سنجیده شود و عاقبت او که منجی موعود است، درست روزی از همین روزها همراه نسیمهای رحمت الهی خواهد وزید و مفهوم روز را نورانی خواهد کرد. آن روز داخل واژه صبح، صبح خواهد شد.
به قلم کریم فیضی
_____________________________________
پی نوشت:
مردی به نام جورج بوش پدر با امکانات و موقعیت هایی که بشر به غلط یا درست در ریاست جمهوری کشوری به نام آمریکا متمرکز کرده و به دست او سپرده و باور هم کرده است، کار را با جنگ سرد و موشک گرم و دیگر مخربها چنان خراب کرد که تردیدی در ضرورت ظهور منجی بعدی باقی نماند؛ مردی به نام بیل کلینتون. بدینگونه این منجی قبلی بود که منجی بعدی را دقیقا با مفاسد خودش و دقیقا با ادعای اصلاح روی کار آورد. چند سال بعد درست زمانی که کار همین منجی جوان و مصلح خوش سیما با افشاگریهای غیر قابل مهار بانویی به نام مونیکا لوینسکی به رسوایی و فضیحت مشهورش منتهی شد، منجی بعدی به نام جورج دبلیو بوش پسر با کمترین مقبولیت در تاریخ رای دهندگان ایالات متحده از گرد راه رسید تا خرابکاری های منجی کثیف قبل از خودش را از چهره دنیا و بشریت تطهیر کند و بزداید. اتفاقا خود او در کسوت رئیس جمهور آنقدر فتنه و آشوب و جنگهای خرابکارانه به بار آورد که ضرورت اقتضا کرد نفر بعدی به نام باراک حسین اوباما این بار با نام نامی تغییر (change) وارد میدان شود؛ میدان اصلاح آمریکا و جهان. منجی اخیر که موفق به دریافت جایزه نوبل صلح هم شد، در نهایت با اذعان به شکست خودش، عرصه را به منجی بعد از خودش که اتفاقا از سالها قبل در انتظار بروز و ظهور بود واگذار کرد: دونالد ترامپ که از لحظه ظهور خودش تا لحظه افول، در کمتر از چهار سال مناسبات جهان آشفته را چنان بهم ریخت و به قدری فساد و تباهی به بار آورد که طاقت منجی بعدی طاق شد و نتوانست صبر کند تا منجی قبل از خودش ریاست جمهوری مصلحانه از نظر خودش و مفسدانه از نظر او و دیگران را تا چهار سال دیگر هم تداوم بخشد و چنین بود که با رسوایی و فضیحت شرم آوری که دیدیم و جهان از پشت دوربینهای دیجیتال لحظه به لحظه شاهد بود، کار از او به عنوان منجی قبلی گرفته شد و به منجی بعدی سپرده شد و اینک جهان در دست مردی است که تصور میرود آمده است تا مثلا سایه فاجعه و فساد ترامپی را بزداید و از پیش میدانیم که عاقبت این منجی چگونه خواهد بود. آنچه گفتیم در واقع، خلاصه و عصاره داستان منجیان بشری روزگار ماست.
البته نیک میدانم که انصافا هیچ یک از اسمهای مورد اشاره، در اصل کمترین شایستگی برای درج شدن در ذیل عنوان مقدس «منجی» را ندارند ولی...