به گزارش ایکنا، بیست و نهمین جلسه دوره تفسیر پژوهی با عنوان «خاورشناسان و تفسیرپژوهی» با سخنرانی محمدعلی طباطبایی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شب گذشته یازدهم اردیبهشتماه در آکادمی بینالمللی حکمت برگزار شد که خلاصه آن را در ادامه میخوانید؛
نکته اولی که باید به آن اشاره کنیم تعریف واژگانی است که عنوان بحث را تشکیل میدهند. باید بدانیم معنای خاورشناسان چیست، معنای تفسیر پژوهی چیست و بعد وارد بحث شویم. ابتدا با تفسیر پژوهی شروع میکنم. وقتی تفسیر میگوییم منظور هر فعالیت علمی درباره تفسیر است، نه فعالیتهای علمی که برای تفسیر متن قرآن انجام میشوند.
کلمه بعدی «خاورشناسان» است. این کلمه اصطلاحی است که درباره هر کس که درباره فرهنگ شرق و اسلام کار علمی میکند اطلاق میشود. حوادثی حول این کلمه در طول تاریخ پدیده آمده که باعث شده امروز به خاطر بار معنایی منفی که آن حوادث داشتند کمتر این اصطلاح خاص به کار برده شود. دلیلش این است خاورشناسی همزاد پدیده استعمار است. از قرن پانزدهم میلادی که غربیان کشورگشایی را به سمت کشورهای شرقی آغاز کردند، به همراه تلاشهای استعمارگرایانه نوعی فعالیت شناختی هم شکل دادند که در نتیجه آن استشراق شکل گرفت. این شرقشناسی تا قرن نوزدهم همراه استعمار ادامه داشت. در قرن نوزدهم بساط استعمار برچیده شد و همین باعث شد فعالیتهای علمی که از آن به بعد درباره اسلام انجام میشد، تحت عنوان شرقشناسی شناخته نشود و به عنوان مطالعات غربی شناخته شود.
دلیل دیگری وجود دارد که مرا متمایل میکند از این اصطلاح استفاده کنم. وقتی میخواهم درباره کارهایی که غربیان درباره تفسیر قرآن انجام دادند صحبت کنم اولین سوال این است چه فرقی میان مطالعات تفسیری آنها و ما وجود دارد. چیزی که تفاوت ایجاد میکند بستگی به موقعیت جغرافیایی دوطرف دارد. مهم است بدانیم چیزهایی در تاریخ و جغرافیای غرب وجود داشته و دارد که باعث تمایزهایی میان کار تفسیری آنها و ما میشود. به عنوان مثال اساسا طرز تفکر غربیان در موضوعات ادبی و علوم انسانی آمیخته با تاریخینگری است، چیزی که در شرق غایب است. خود این باعث تفاوتهای بزرگی میشود.
یک موضوع مهمتر که باعث میشود نوع نگاه غربیان تفاوت پیدا کند این است؛ تمام کارهایی که غربیان درباره قرآن انجام دادند، فارغ از اینکه کسی که آن را انجام میدهد غربی است یا شرقی، بسیار تحت تاثیر مطالعات ادبی در غرب است و خود آن مطالعات ادبی تحت تاثیر مطالعات بایبل است. اهمیت این کتاب در اندیشه غرب، باعث شده مطالعات ادبی تابعی از پیشرفتهای مطالعات بایبلی باشد. مطالعات تفسیر قرآن هم تابع تحولاتی است که در ادبیات ادبی غرب اتفاق میافتد. این باعث میشود وقتی به نوع مطالعاتی که غربیان درباره متن قرآن انجام میدهند نگاه میکنیم، میبینیم عامل تفاوت بزرگ بین اینها همین است. نوع نگاه مسلمانان به کتاب خودشان یعنی قرآن که نگاهی آمیخته با تقدس و احترام است باعث شده دو جبهه متفاوت یا دو رویکرد کاملا متفاوت نسبت به تفسیر و تفسیرپژوهی داشته باشیم.
با این نگاه به مصادیق تفسیرپژوهی غربیان بپردازیم. روحیه تاریخنگری که به آن اشاره کردم و از ویژگیهای همیشهحاضر در مطالعات غربی است، باعث شد زمانی که غربیان پس از دوران استعمار به مطالعات قرآنی پرداختند، یک اتفاق بسیار بزرگ در مطالعات قرآنی غرب بیفتد که به جهت بزرگی، باید آن را اتفاقی در کل جهان مطالعات قرآنی قلمداد کنیم و آن نگارش کتاب «تاریخ قرآن» توسط تئودور نلدکه بود. اهمیت این کار به این سبب است که تا آن زمان هیچ کتابی درباره تاریخ قرآن نوشته نشده بود. اولین بار بود کسی به این فکر افتاده بود برای قرآن هم باید تاریخی نوشت. خود کتاب موضوع بحث ما نیست ولی چیزی که باعث میشود از این کتاب آغاز کنیم این است که نلدکه در کتاب خودش به موضوع تاریخ تفسیر هم پرداخته است. همه بحثهایی که در کتاب میبینیم کاملا با رویکرد تاریخی است و حاوی یک رویکرد شکاکانه نسبت به روایتهای تاریخی است. این چیزی بود که در بخشهایی از کتاب تاریخ قرآن به عنوان اولین رگههای تفسیرپژوهی غربی خودنمایی کرد.
تا قبل از این تاریخ، اگر کسی به سراغ تفاسیر اسلامی و تحولات مربوط به آن میرفت صرفا با نگاه جدلی و مدافعهجویانه بود ولی نلدکه اولین کسی بود که با نگاه علمی و فارغ از دغدغههای مسیحی یا یهودی و مقابله با اعتقادات اسلامی، چیزی درباره قرآن مینوشت. به همان نسبتی که در جهان اسلام تا آن زمان درباره تاریخ التفاتی صورت نگرفته بود درباره تاریخ تفسیر هم وضعیت همین بود. بعد از مدت زمانی از نگارش کتاب تاریخ قرآن، عالمان مسلمان به تکاپو افتادند خودشان چیزی درباره تاریخ قرآن بنویسند. چندی بعد نگارش کتابهای تاریخ تفسیر هم در میان مسلمانان شروع شد.
اولین کتابی که درباره تفسیرپژوهی نوشته شد کتاب گلدزیهر بود. برای اینکه بفهمیم وقتی یک غربی میخواهد تفسیرپژوهی کند چه چیزهایی نظرش را جلب میکند فصلبندی کتاب گلدزیهر میتواند به ما کمک کند. کتاب او شش فصل اصلی دارد که با شکلگیری تفسیر آغاز میشود. در فصل دوم سراغ تفسیر روایی میرود، بعد از آن فصلی را به تفسیر اجتهادی اختصاص میدهد و اینکه مسلمانان از چه زمانی اجتهاد کردند و صاحب رای شدند. بعد از آن فصلی را به تفسیر عرفانی اختصاص دهد و اینکه چگونه مشرب عرفانی در مورد قرآن آغاز شد که ویژگیهای متفاوتی از تفاسیر قبلی داشت. در فصل پنجم تمام فصل را به تفسیر شیعی اختصاص میدهد و آن را متمایز میکند. نهایتا فصلی را به تفاسیر مدرن اختصاص میدهد. اگر یکبار دیگر به این فصلبندی که گلدزیهر آورده نگاه کنیم میبینیم نگاه تاریخی اینجا هم حاضر است و گویی دارد سیری از تحولات تفسیری را بیان میکند در عین حال این فصلبندی صرفا تاریخی نیست، موضوعی هم هست و هر فصل به یک نوع خاصی از تفاسیر اختصاص دارد حتی در جایی این فصلبندی غیر تاریخی هم میشود. مبنا و ملاک دستهبندی تفاسیر برای گلدزیهر فقط ملاک تاریخی نیست بلکه موضوعی در چارچوب تاریخی است.
بعد از نگاشته شدن این دو اثر علمی بسیار مهم در غرب، اتفاقاتی در جهان غرب افتاد که باعث شد تفسیرپژوهی کمکم سمت و سوی دیگری پیدا کند. دو اتفاق مهم در غرب میافتد که باعث میشود از میانه قرن بیستم شاهد تحولات مهم در تفسیر پژوهی باشیم. اولین اتفاق وقوع دو جنگ جهانی است. تا آن زمان پرچمدار مطالعات تفسیر سنت آلمانی بود ولی بر اثر شکستهای فاجعهباری که آلمان در دو جنگ جهانی متحمل شد و به ویرانه تاریخ پرتاب شد، مرجعیت مطالعات علمی درباره اسلام به جهان انگلیسیزبان منتقل شد. همچنین ظهور نوعی شکاکیت و عبور از سنت مدرن به سنت پستمدرن و راه افتادن جنبش پساساختارگرایی از دیگر تبعات جنگهای جهانی بود که پسلرزههای آن را در تفسیر پژوهی هم میبینیم.
اتفاق متفاوت دیگری هم در آن زمان افتاد که آن هم موثر بود. آن اتفاق کشف طومارهای بحرالمیت پس از جنگ جهانی دوم بود که باعث یک انقلاب در مطالعات بایبلی شد. وقتی این طومارهایی که قدمت آنها به دو هزار سال میرسید کشف شد و توسط دانشمندان مورد مطالعه قرار گرفت، معلوم شد متعلق به یک سنت مذهبی متفاوت از سنت مذهبی غالب در جهان یهودی و مسیحی بوده است. هرچه مطالعات بر روی آنها بیشتر صورت گرفت معلوم شد چقدر تفوتهای ریزی که در این متون نسبت به بایبل وجود دارد تاثیرگذار است و موجب میشود فهم ما از تاریخ مسیحیت و یهودیت دستخوش پیشرفت شود.
در نهایت یک جریان معتدل تفسیر پژوهی در غرب شکل گرفت که امروز هم ادامه دارد که حامل نوعی نگاه تلفیقی از توجه بافت و متن به طور همزمان است، یعنی استفاده همزمان از متن و تاریخ برای رسیدن به واقعیتهای صحیحتر درباره آن چیزی که در تاریخ اتفاق افتاده است. این جریانی است که تا امروز در غرب در حال پیگیری است.
انتهای پیام