هم‌مسیر با «سایه» تا روشنی ابدی
کد خبر: 4080832
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۲
گزارش ایکنا از بدرقه استاد امیرهوشنگ ابتهاج در تهران

هم‌مسیر با «سایه» تا روشنی ابدی

پیکر استاد هوشنگ ابتهاج (ه. الف.سایه)، صبح روز جمعه چهار شهریورماه در میان جمعیت دوستدارانش در تالار وحدت بدرقه و رهسپار منزلگاه ابدی در رشت شد.

بدرقه پیکر استاد هوشنگ ابتهاج در تهران

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ صبح جمعهِ تابستانِ تهران است و خلوتِ خوبی در خیابان‌های شهر جریان دارد. این خلوتی در خیابان فردوسی کمی راه خود را گم می‌کند و تا به بن‌بست شهید انوشیروانی برسیم، کم‌کم جای خود را به شلوغی می‌دهد.

ساعت به اندازه چند دقیقه از 6 صبح گذشته که به پلاک 22 در بن‌بست انوشیروانی می‌رسیم. درب روی هر دو پاشنه چرخیده و رو به همگان باز است.

حیاط و راهروهای خانه در تصرف جمعیتی است که عموما سیاهی به تن و بعضا نم اشکی به چشم دارند. بلندگو مدام شعر سایه به گوش اهالی خانه می‌خواند و آنان را در انتظار ورود پیکر «پیر پرنیان‌اندیش» شعر معاصر فارسی که راه دوری از غربت تا به وطن طی کرده است، همراهی می‌کند.

در میان جمعیت، درخت ارغوان میان باغچه، با آن همه شمعدانی که در سایه دارد، بیشتر از همه به منتظران می‌ماند. هرچه نباشد او بیشتر از اهالی امروز این خانه در شعر سایه رفت و آمد داشته است.

دقیقه‌ها هنوز به هفت صبح نرسیده‌اند، یلدا و کیوان «فرزندان استاد ابتهاج» هم به جمع خانه پدری اضافه شده و پاسخ‌گوی تسلیت‌گویان روزهای بدون سایه‌اند.

همهمه‌ای کوتاه دیگر بار مسیر نگاه‌ها را به ورودی خانه می‌کشاند، ارغوان همراه نسیم صبح پایتخت، شاخه تکان می‌دهد و سایه برای آخرین بار روی دوش و «لا اله الا الله» دیگران، به خانه خاطراتش پای می‌گذارد و اول بار به سراغ ارغوانش می‌رود.

چند دقیقه کوتاه، تمام سهم سایه و ارغوان در آخرین دیدارشان است. دیداری که هم سایه سکوت کرده و هم ارغوان؛ شاید هم در خفا صحبتی بین آن دو در جریان است که گوش غیر نمی‌شنود؛ مصداق همان شعر سایه که:

«نشود فاش کسی آنچه میان من و تست

تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست

 گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست»

نماز آیت‌الله سیدمصطفی محقق‌داماد بر پیکر سایه زیر درخت ارغوان، آخرین خاطره‌ای است که از سایه‌ شعر فارسی در خیال ارغوان ثبت می‌شود.

هم‌مسیر سایه راهی تالار وحدت می‌شویم تا استاد را در جمع دوستدارانش بدرقه و راهی رشت زیبا کنیم تا خاکش کمی بیشتر بوی شعر بگیرد.

پیش از قرار موعد ساعت هشت به تالار وحدت می‌رسیم. آفتاب تازه قامت راست کرده و مشت مشت نور بر سر جمعیتی می‌پاشد که با عکس‌هایی از سایه منتظر آن شاعر مسافرند، کسی چه می‌داند برای چند نفر از آن جمعیت، مانند من، امروز اولین و آخرین دیدار با شاعر «ایران، ای سرای امید» است.

بلندگو اینجا هم از زبان سایه برای «ارغوانش» می‌خواند و بار دیگر به همگان ثابت می‌کند، «تنها صداست که می‌ماند».

بدرقه پیکر استاد هوشنگ ابتهاج در تهران

چند دقیقه بعد آمبولانس حامل پیکر استاد در نزدیک‌ترین حالت خیابان حافظ به تالار وحدت توقف می‌کند و استاد سایه را خفته در تابوتی چوبین و ترمه‌پوشیده، در میان شور و شوق مردم، به جایگاهی که از قبل برای همین مناسبت تهیه شده بود، منتقل می‌کنند.

چند آیه از کلام خدا که بدرقه راه استاد شاعر ماست، برای اعلام شروع رسمی برنامه قرائت می‌شود و بعد یلدا، دختر بیشتر شناخته شده استاد ابتهاج به سخنرانی می‌ایستد و می‌گوید: «سایه بالاخره به سرزمین خود بازگشت و با هفت هزار سالگان سر به سر شد. بازگشت سایه دشوار بود ولی خوشحالم که با همکاری وزارت ارشاد، سفارت ایران و همکاری مردم، این اتفاق رخ داد و با مشایعت شما راهی زادگاهش می‌شود.»

یلدا ابتهاج ادامه می‌دهد: «پدر من انسان شریفی بود؛ تا آخرین لحظه تمام فکر و ذکرش مردم ایران بود و همیشه عشق مردم ایران را در دل داشت. سایه پیامش را با شعرش منتقل کرده و هیچ پیام و حرف اضافه‌ای به غیر از آن نگفته است. او با شعرش، مهرش به ایران، فرهنگ و هویت آن را حفظ کرد و امروز ما همه وارث گفته‌هایش هستیم. در شعر او به غیر از مهر، دوستی و حرمت این خاک را نگه داشتن چیزی بیشتری نگفته است».

در میانه‌های صحبت‌های دختر استاد ابتهاج، مردم با تشویق او را همراهی می‌کنند و او می‌گوید: «پدرم همیشه می‌گفت مردم کسی که با صداقت حرف می‌زند را می‌فهمند و امروز مردم ایران با هر سلیقه‌ای این سخن او را پاسخ دادند. سایه اگرچه در زندگی خود سختی کشید، اما تلخ نشد و امید را به ما بخشید و ما با این امید زندگی کردیم.»

بدرقه پیکر استاد هوشنگ ابتهاج در تهران

دختر استاد سایه همه مردم ایران را شریک غم بزرگ خود می‌داند و بعد با بغض ادامه می‌دهد: «امیدوارم این امانت را از ما بپذیرید و در این خاک حفظ کنید. من وقتی به آلمان برگردم یا از رشت به تهران برگردم، دیگر امکان این را ندارم که هر روز سر این خاک بیایم، هرکدام از شما به هر شکلی که می‌توانید چه در سر مزارش -که امیدوارم مزار آبرومند و آنطور که شایسته اوست باشد- در باغ محتشم و چه در لحظاتی که در خانه‌های خودتان در تمام لحظات خوب و بدتان قرار دارید، با شعرش، او را یاد کنید و همراه خود نگه دارید.»

احمد جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو هم که چند روز آخر زندگانی سایه در کلن را کنار او بوده به تصدیق سخنان دختر استاد ابتهاج در ایراندوستی این شاعر بزرگ معاصر می‌ایستد و می‌گوید استاد سایه حتی در بیماری هم با شعر جان می‌گرفت.

هرچه دقیقه‌ها پیش‌تر می‌روند، هوا گرم‌تر و جمعیت افزون‌تر می‌شود. عده‌ کمی به سایه‌ها پناه برده اما بیشتر جمعیت زیر نور مستقیم آفتاد ایستاده و دستی حایل چشم کرده‌اند تا آخرین دیدار را با دقت بیشتری از نظر بگذرانند؛ صحنه‌ای که مصداق خوبی برای این مصرع حضرت حافظ است: «شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار»

در میانه جمعیت چشم زیادی دنبال یار دیرینه سایه، استاد شفیعی کدکنی می‌گردد و گاه صدایی از میانه جمعیت بلند می‌شود که بگویید استاد شفیعی صحبت کند. نزدیک‌ترین صداها به من مرد میانسال کت و شلوار پوشیده و اتوکشیده‌ای است که بلند می‌پرسد: «استاد شفیعی کجاست؟ او جانش برای سایه در می‌رفت» و خانمی از جلوتر پاسخ می‌دهد: «استاد همین‌جا است، اما خودش قصد ندارد صحبت کند»...

کمی به آخر مراسم مانده که دو دختر دبستانی با لباس مدرسه روی سن می‌روند و شعرهای سایه را می‌خوانند. شاید در حالت معمول، شعرخوانی دو دختر دبستانی حتی آخرین گزینه برای مراسم استاد ابتهاج هم قرار داده نمی‌شد، اما بعد با توضیح دختر استاد ابتهاج معلوم می‌شود این دو دختردر زمان حیات استاد به‌صورت تماس تصویری در ارتباط بوده و برای او شعر می‌خواندند و سایه هم بسیار آن‌ها را دوست داشته است.

بدرقه پیکر استاد هوشنگ ابتهاج در تهران

پخش تصنیف «ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید...» چه پایان خوبی برای این مراسم و بدرقه پایانی استاد در میان جمعیتی بود که همصدا با صدای خواننده از سرای امیدشان می‌خواندند؛ مراسمی که می‌توانست بهتر و پربارتر در بدرقه سایه‌ شعر فارسی تا رسیدن به روشنی باشد.

روحش شاد و یادش برقرار

گزارش از مطهره میرشکاری

انتهای پیام
captcha