کد خبر: 4111951
تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۴
ابراهیم آزادگان بیان کرد:

مواضع فلسفه اسلامی در مقابل عدم تساوی‌گرایی در زمینه وجود

عضو هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف با اشاره به بحث اصالت وجود در فلسفه اسلامی، گفت: اینجا این سؤال طرح می‌شود که اگر به وجود اصالت دهیم، آن وقت برای عدم تساوی‌گرایی چه توجیهی ارائه می‌دهیم؟ در این زمینه می‌توانیم سه موضع داشته باشیم که یکی از مواضع این است که همانند ارسطو معتقد باشیم یک واجب‌الوجودی داریم که عملاً همه وجود را توضیح می‌دهد.

ابراهیم آزادگان

به گزارش خبرنگار ایکنا، ابراهیم آزادگان، عضو هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف، امروز سه‌شنبه، 13 دی‌ماه در مدرسه زمستانی «نسبت فلسفه دین و دین» که از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار می‌شود، به سخنرانی پرداخت.

در ادامه متن سخنان وی را می‌خوانید:

وقتی پدیده‌ای را در جامعه مشاهده می‌کنیم، به دنبال تبیین آن هستیم تا به نتیجه‌ای از این تبیین‌ها برسیم که نقطه نهایی است. به نظر می‌‌رسد نمی‌توانیم تقاضای تبیین خواهی را در مورد پدیده‌هایی که مشاهده می‌کنیم در جایی کنار گذاشته و در جایی با آن‌ها زندگی کنیم بلکه ناچاریم بررسی کنیم چرا برخی چیزها وجود دارند و نمی‌توانیم به راحتی بگوییم خوب هستند پس نباید با آن‌ها کاری داشته باشیم. یکی از اصولی که همیشه در فلسفه مطرح بوده و افراد مختلفی از جمله لایب نیتس به آن‌ها پرداخته‌اند، این بوده که هر حقیقتی که با آن مواجه می‌‌شویم، در یک رابطه تبیینی با امری مافوق خود قرار دارند و در واقع با یک جهانِ ساختاریافته بر اساس تبیین‌ها مواجه هستیم و این تبیین‌ها با تبیین‌های مرتبه پایین‌تر از خود رابطه دارند.

مراد از الهیات سلبی چیست؟

پس اگر بپذیریم در ساختار جهان رابطه‌ای تبیینی وجود دارد و موجوداتی در سطوح مختلف، همدیگر را توضیح می‌دهند لذا وقتی با چنین ساختاری از حقیقت جهان مواجه شویم، می‌توانیم دو نوع موضع‌گیری در مقابل آن داشته باشیم. موضع اول این است که جهان دارای ساختاری غیر برابر میانِ وجود داشتن و وجود نداشتن است و باید به یکی از آن‌ها برتری دهیم. اگر ساختار جهان، عدمی باشد، می‌توانیم اشیاء را تبیین کنیم. در این وضعیت با این موضوع مواجه می‌شویم که انگار مسائلی در خلأ وجود دارند و جهان با عدمیتی در اصالت خود مواجه بوده و آنچه وجود دارد، انحرافی از عدمیت به وجود و دوباره بازگشت به آن عدم است.

این نوع نگاه، تعبیری الهیاتی و عرفانی دارد. در الهیات یهودی، از این نوع نگاه حمایت می‌شود و انگار که جهان از یک الهیات صد درصد سلبی پدید می‌آید و به تعبیر ابن عربی هیچ صفتی نمی‌توان به آن داد و از آن، بقیه پدیده‌ها به وجود می‌آید. این الهیات را الهیات سلبی می‌نامند. این تعبیری بسیار سخت‌ فهم است زیرا جهان را بر اساس برآمده شدن از عدم توضیح می‌دهیم. اما موضع دیگر این است که جهان را دارای ساختار برابر بدانیم و به هر چیزی، نمره و ارزش یکسانی در وجودداشتن بدهیم. در این صورت اتفاقی که می‌افتد، این است که مجموعه چیزهایی که وجود دارند نسبت به آن چیزهایی که وجود ندارند، بر‌تری پیدا می‌کنند.

واجب الوجود در الهیات اسلامی و مسیحی

بحث اصالت وجود در فلسفه اسلامی مرسوم است. حال سؤال این است که اگر به وجود اصالت دهیم، آن وقت برای عدم تساوی‌گرایی چه توجیهی ارائه می‌دهیم. در این زمینه می‌توانیم سه موضع داشته باشیم. موضوع اول این است که همانند ارسطو معتقد باشیم یک واجب‌الوجودی داریم که عملاً همه وجود را توضیح می‌دهد. این موضع برای توجیه خودش معمولاً به نوعی از برهان هستی‌شناختی نیاز دارد و معمولاً فیلسوفان طرفدار اصالت وجود از این برهان برای تبیین‌های فلسفی خود استفاده می‌کنند که البته الان بنا ندارم چندان وارد آن شوم چون برهان‌های هستی‌شناسی همانند یک اقیانوس هستند اما به نظر می‌رسد می‌توان این اشکال را به صورت کلی به برهان وجودشناختی گرفت که برهان‌های وجود‌شناختی پیش از آنچه واجب‌الوجود را اثبات کنند، باید امکان واجب‌الوجود را اثبات کنند.

موضع اول که موضوع سنتی در الهیات اسلامی و مسیحی است، ما را وارد وضعیتی می‌کند که به توضیح واجب‌الوجود بپردازیم. موضوع دوم به ما می‌‌گوید جهان همین است که هست و لازم است در جایی در مورد توضیح دادن آن توقف کنیم چون اگر بپذیریم چیزی توضیحی لازم ندارد، دیگر موضع سوم واقعیت ندارد. در این صورت در یک موضوع ناسازگار یا پارادوکسیکال قرار می‌گیریم چون ادعا کرده‌ایم دیگر جهان احتیاجی به توضیح ندارد اما همین احتیاج به توضیح نداشتن، خودش نیاز به توضیح دارد؛ بنابراین وارد موضع سوم می‌شویم، یعنی به چیزی نیاز داریم که خودش را توضیح دهد یعنی به تبیین نهایی جهان بپردازد.

معنای حقیقت چیست؟

وقتی کانت از ضرورت اخلاقی صحبت می‌‌کند، در نهایت به قانون نهایی اخلاق می‌رسد و مثلاً در قانون دوم می‌گوید همه انسان‌ها دارای ارزش هستند و حق نداریم از هیچ انسانی به عنوان ابزار استفاده کنیم. وقتی کانت می‌خواهد این قانون را توضیح دهد به نظر می‌رسد نمی‌تواند چیزی غیر از این قانون را توضیح دهد و مثلاً اینکه هدف از آن چیست را توضیح نمی‌دهد بلکه صرفاً به خاطرِ خودِ این قانون است که من می‌خواهم به قانون عمل کنم، یعنی علت عمل کردن به قانون، در درون خودِ این قانون اخلاقی قرار گرفته است. بنابراین می‌توانیم در جهان در مورد مسائلی صحبت کنیم که ما را به نقطه‌‌ای با عمق بی‌نهایت می‌‌رسانند و ما را دچار یک دور باطل نمی‌کنند. با این اوصاف می‌توان نتیجه گرفت حقیقت چیزی غیر از یک واقعیت خودتبیین کننده نیست.

حال سؤال این است که آیا می‌توان یک موضع الهیاتی خاص را از این مباحث بیرون کشید؟ در کتاب مقدس آیه‌ای وجود دارد که شبیه آن هم در قرآن آمده است. حضرت موسی(ع) از خداوند در کوه طور می‌پرسد که تو کی هستی؟ خداوند خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید من آنم که هستم. در قرآن کریم آیه 17 سوره طور هم گفته شده «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛ منم خدای یکتا که هیچ خدایی جز من نیست، پس مرا (به یگانگی) بپرست و نماز را مخصوصاً برای یاد من به پادار»؛ تفاسیر بسیار زیادی در این مورد هم وجود دارد اما باید گفت در اینجا ما با موجودی مواجه هستیم که به معرفی خودش می‌پردازد لذا اگر ما اصالت وجود را بپذیریم، در نهایت به یک خودِ خودآگاه و خودبسنده می‌رسیم.

انتهای پیام
captcha