به گزارش ایکنا، دومین روز دوازدهمین همایش بینالمللی فلسفه دین معاصر با موضوع «مسئله شر در اندیشه جدید و اسلامی» عصر امروز ۲۶ اردیبهشت در دانشگاه شهید بهشتی پیگیری شد.
در این نشست عاطفه مروی؛ پژوهشگر فلسفه دین با موضوع «واکاوی مسئله شر از چشمانداز معنای زندگی» سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
مسئله شر از دیرباز مهمترین چالش پیش روی خداباوران بوده و خداناباوران به اهرمی محکمتر از این برای رد وجود خدا متوسل نشدند. من در این مقاله دنبال این هستم از دیدگاه وجودی به این مسئله نگاه کنم چون عمده مسئله شر را ماهیت ذهنی و انفسی شر تشکیل میدهد لذا باید رویکرد اگزیستانسی به مسئله داشت. اساسا رنج ناشی از نحوه مواجهه ما با واقعیتها است و به خودی خود شر تلقی نمیشود. مواجه ما با رنجها آنها را به شر یا خیر تبدیل میکنند. مثلا کییرکگور نه تنها رنج را بازدارنده و عامل شر نمیداند بلکه عامل ضروری برای رشد فردانیت انسان میدانند و لازمه وجودی اگزیستانسی میداند. تفاوت انسان با سایر موجودات در همین است که انسان میتواند مواجهه با رنج را به نحوی رقم بزند که به صیرورت او کمک کند.
آن چیزی که رنج را به شر تبدیل میکند بیمعنایی رنج است بنابراین اگر رنج معنادار باشد نه تنها امری ضروری برای زندگی است، بلکه دیگر شر تلقی نخواهد شد. اگر رنجها معنادار باشند ضروری تلقی میشوند و هر امر ضروری شر تلقی نمیشود. بنابراین بحث ما به تفسیری که از معنای زندگی داریم برمیگردد. کسی که زندگی را محدود به این دنیا میداند مواجهه با رنجها برایش تلخ و بیمعنا است ولی کسی که تفسیرش از معنای زندگی مقدمهای برای حیات ابدی انسان است، این فرد نه فقط رنج را بازدارنده نمیبیند بلکه رنج را یک عامل تعالیبخش برای روح خودش میداند و میداند این رنجها انسان کاملتری از او خواهند ساخت.
یکی از کارکردهای رنج شناخت خود است. ما در رنجها میتوانیم خودمان را بشناسیم. دومین کارکرد رنج این است وجه گریز ناپذیر وجود انسانی است که موجب میشود صیرورت انسان شکل بگیرد. افرادی که زندگی سرشار از آسایش دارند آنقدر تربیتیافته نمیشوند نسبت به کسی که در معرض رنجها قرار گرفته و توانسته با مقابله صحیح با آنها به تعالی برسد. بنابراین آنچه باید در بحث شرور حل شود این است که معنای زندگی داشته باشیم، بعد از آن تمام مولفههای وجودی معنادار میشوند.
اگر کسی معنای زندگی را در این دنیای محدود ببیند طبیعتا رنج بیمعنا خواهد بود و تبدیل به شر میشود ولی کسی که این دنیا را مقدمه حیات ابدی میداند رنج برایش امری ضروری است و شر نیست. بنابراین وقتی رنجها برای ما معنادار بودند چند مرحله را طی میکنیم اول پذیرش رنج برایمان آسانتر میشود، بعد رنج تبدیل به فرصت میشود، فرصتی برای تعالی بیشتر. ما هرگز نمیتوانیم برهان شرور را با توجیه منطقی پاسخ دهیم چون بخش عمده شرور به ماهیت ذهنی و انفسی شرور برمیگردد و طرز تلقی ما از رنج باید به نگرش اگزیستانسی به این مسئله منتهی شود.
در این نشست اکبر قربانی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان درباره «تبیین هستیشناختی شرور با توسل به مفهوم نسبیت الهی» سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
مسئله شر از مسائل اندیشهساز و اندیشهسوز در تاریخ تفکر فلسفی بوده و هم برای بحث معنای زندگی و هم باور به خدا چالش جدی است و یکی از پایههای اصلی خداناباوران برای حمله به باور به خدا مسئله شر است. اگر بتوانیم نسبت خدا را با جهان درست تبیین کنیم خود شرور را هم میتوانیم بهتر تبیین کنیم. برای اینکه بتوانیم به این نگاه هستیشناسانه برسیم چند تمایز را در یک نگرش مابعدالطبیعی عرض میکنم؛ یکی تمایز مطلق و نسبی، دوم تمایز خدا و جهان، سوم تمایز ملک و ملکوت. اگر این تمایزات را در نظر داشته باشیم میتوانیم چهار مرحله برای هستی بشماریم. من کاری با تعداد این مراتب ندارم اصل مراتب واقعیت مهمتر است. فهم اینکه عالم هستی ذومراتب است اهمیتش بیشتر از تعداد مراتب است.
در این مراتب تعالی و تدانی، اگر تدانی را در نظر نگیرید رابطه خدا با جهان قطع میشود، اگر تعالی را نادیده بگیرید کل واقعیت را به ممکن الوجودها کاهش دادید. نسبیت الهی در آفرینش با توجه به این مسئله معنا میشود که تعالی به مطلق بودن خدا و تدانی به حضور خدا در تمام مراتب وجود ناظر است. اگر بپذیریم خدا نامتناهی است آن وقت خلقت به معنای فاصله گرفتن از آن وجه متعالی خداوند است که این فاصله گرفتن خودش محدودیت و نسبیت است. آفرینش به معنای تجلی نامتناهی در صورتهای متناهی است.
با عنایت به این تجلی و این محدودیت و نسبیت یک نقص وجودی و شر شکل میگیرد. بنابراین ریشه تمام شرور در نقص نسبت به خدا است. شر نامی است که به دوری موجودات از واقعیت اعلی یعنی خدا میدهیم. به تعبیر دیگر هر چیزی غیر خدا شر به همراه دارد. سوالی که اینجا مطرح است این است جهان بدون شر ممکن است؟ اگر خدا در وجه متعالی خودش باقی میماند و تجلی نسبی و متدانی نداشت اصلا آفرینش انسان و جهان میسر نمیشد. بنابراین تصور جهان بدون شک تصور امر پارادوکسیکال است. بنابراین جهان ممکنات با نقص آمیخته است. این تبیین هم برای شرور طبیعی و هم برای شرور اخلاقی مفید است.
انتهای پیام