در احسن القصص به وجودش اشاره شد
با انبیا مسافر چندین هزاره شد
پیراهنی عتیق که میراث انبیاست
اکسیر اولیا شد و شهد عصاره شد
نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید
پیراهنی برای بلا استعاره شد
زهرا به سوز و اشک، نخ و سوزن آفرید
از داغ پیرهن همه جانش شراره شد
پیراهنی به تار غم و پود آه دوخت
آنگونه که به قد حسینش قواره شد
سالم رسید از آدم تا خاتم رسل
اما تن حسین که شد پاره پاره شد
سالم رسیده بود به صبح دهم، ولی
تا ظهر، ردٌ زخم برآن بیشماره شد
در آسمان پیراهن خونی حسین
هنگام ظهر، زخم فزون از ستاره شد
شاهی که چاره همه عالم به دست اوست
از دست غیر، ملتمس راه چاره شد
تیر سه شعبه آمد و پیراهن پدر
هفت آسمان پر زدن شیرخواره شد
اصغر به خواب رفت روی سینه پدر
انگار کن که پیرهنش گاهواره شد
در واپسین نفس، نگران خیام بود
رو کرد سوی خیمه و گرم نظاره شد
شیرازه تن، آن تن بسمل، ز هم گسست
با مصحف ورق ورقش استخاره شد
پیراهنش که رفت به غارت، ولی تنش
مهمان نعل تازه چندین سواره شد
لبتشنه جان سپرد گلی در کنار بحر
اینگونه شد که بحر غمش بیکناره شد
محمود حبیبی کسبی
با نسیم سحر برای پدر
میرسد این خبر برای پدر
خبر از مادری که اورده
پسری گل پسر برای پدر
پسری با وجود مثل خودش
با جنم با جگر برای پدر
غیر از این شیر زن که می ارد
مثل این شیر نر برای پدر
چند خورشید دارد و حالا
میدمد یک قمر ربای پدر
مثل یک قرص ماه میماند
خواهرش ان یکاد میخواند
محو این عشق نا تمام حسین
اولین حرف او سلام حسین
قصد دارد میان گهواره
پیش پایت کند قیام حسین
اولین حرف مادرش این بود
دین و دنیات یک کلام حسین
گفت ام البنین که آقا جان
تو امیری و او غلام حسین
لبش انگار میکند تکرار
ذکر لبیک یا امام حسین
به خدایش سپرده ام بنین
انه خیر و ناصر و معین
بی نظیر است این وزیر حسین
بی نظیر است بی نظیر حسین
پای عهدی که بسته میماند
با تو تا آخر مسیر حسین
هر کجا هست سربلند است و
در کنار تو سر به زیر حسین
رو به تو در رکوع میگوید
لک لبیک یا امیر حسین
هر نفس از تو اذن میگیرد
تو بگویی بمیر میمیرد
این مسیحا چقدر با ادب است
ادبش ریشه دار در مثل است
جلوه دارد به طرز رفتارش
هرچه آداب خیر و مستحب است
از زمین چشم برنمیدارد
تا کنار عقیله العرب است
همه جا همره حسین است و
دائما یک قدم از او عقب است
هم غصب دارد هم آرامش
جمع اضداد جمع روز و شب است
مکه و بیت و زمزم و عرفات
کاشف الکرب کاشف الکربات
شبل مولا ابالحسن حیدر
بطل است و دلیر و جنگآور
بوده لالاییاش به کودکیاش
قصه فتح قلعه خیبر
مستقر میشوند پشت سرش
همه رزمندهاند او سنگر
مکتبی دارد و مریدانی
قاسم و جعفر و علی اکبر
پهلوانی که از هر اسطوره
یک سر و گردن است بالا تر
به پدر رفته اشجع الناس است
لا فتی سهم الارث عباس است
در صف اول مصاف است او
تیغ پولاد بی غلاف است او
مرد میدان و مرد محراب او
مرد شبهای اعتکاف است او
محرم زینب است و محرم او
حاجی دائم الطواف است او
پرده کعبه چادر زینب
پاسداری در این مطاف است او
گفتهاند عالمان علم رجال
که خود عین شین و قاف است او
قمر آسمان لاهوت است
شرف الشمس و در و یاقوت است
تا که روحم در آب او حل شد
پای تا سر به دل مبدل شد
چشم وا کرد و برد دلها را
قصه عاشقی مُتَوَن شد
از عنایات فاطمه این که
کار عالم به او محول شد
از تب عشق مور مور شدم
دلم آباد و هوش مختل شد
پای رفتن کجا و سرعت نور
پای شل شد و عقل معضل شد
در صف زائران بماند که
چند ساعت چه کس معطل شد
علم او همین که دست خداست
جایگاه خودش ببین که کجاست
شکر از دولت تو مامورم
از غم و غصه امشبی دورم
مست مست و خرابم و از من
راه رفتن مخواه معذورم
غیر روی تو را نمیخواهم
هیچ کس را نشان مده کورم
هرچه باشی به فکر من خوب است
هرچه باشم به مهر تو جورم
گر بخواهی که از درت بروم
گر بخواهم نمیرسد زورم
هر که در عشق خویش مختار است
من همینم به عشق مجبورم
امشب ای یار یک عنایت کن
سر من را بگیر و راحت کن
ای فدای قد صنوبری ات
در سپاه حسین رهبری ات
در صف حشر میشود معلوم
جایگاه رفیع و سروری ات
فاطمی بودن تو پیدا در
جلوه های شبیر و شبری ات
یطل هاشمی فدای تو و
برق شمشیر و شیر مادری ات
قبضه ذوالفقار بی تاب
پنجه های قوی خیبری ات
ای شهاب زمینی صفین
کشته مانده ز رد حیدری ات
هر کجا عرصه دلاور هاست
نقش پیشانی تو یا زهراست
ای پناه همه حرم آقا
باب حاجت کریم آقا
یا ابالغوث خانه ات آباد
سایهات هست بر سرم آقا
غیر درگاه تو بمیرم هم
عرض حاجت نمیبرم آقا
شیر شیر خدا ولایت تو
بوده در شیر مادرم آقا
یار و مولا و رهبر و عشق و
ای عمو جان رهبرم آقا
از تو فرمان و از همه عالم
چشم آقا نوکرم آقا
از تو فرماندهی و از ما هم
چشم آقا نوکرم آقا
پینه سجدههات نور بهشت
یا ابالفضل ذکر شور بهشت
می جز از جام بوتراب نخورد
بر رخ سیرتش نقاب نخورد
با امان نامه آمدند اما
او فریبی از آن سراب نخورد
در حرم هیچ کس برای مشک
غصه اندازه رباب نخورد
آه امکان ندارد اما او
در دل آب رفت و آب نخورد
یاد لبهای خشک اصغر بود
آب را روی این حساب نخورد
ماه را غرق در افق کرده
آب را مرقدش قُرُق کرده
محمد صمیمی
گذشته از دل تاریخ از دل اسرار
در آرزوی رسیدن به سید الاحرار
لباس معجزه ارثیه ی پیامبران
گذشته از سفری سخت و جاده ای دشوار
کدام جامه؟ چه قد و قواره ؟ معدت وجی
چه آستین؟ چه گریبان؟ که مطلع الانوار
محال بود بسوزد قمیص ابراهیم
که بود نخ به نخش از قنا عذاب النار
چه پیرهن که به خود احسن القصص دیده
چه پیرهن که انیس است با اولی الابصار
بعید بود گزندی به انبیا برسد
چنانکه گرد نبوت کشیده بود حصار
ودیعه ای که از آدم بگیر تا خاتم
برای روز مبادا گذاشتند کنار
مجید تال
دفتر خاطرات کودکیام
عین آئینه، فطری و ساده است
قلمِ بغض کردهام امروز
یاد شبهای عید افتاده است
خلق در های و هوی سال جدید
فکر خانهتکانی و سفرند
رسم خوبی ست، اینکه با دلِ خوش
بهر اطفال، رخت نو بخرند
آه... یادش بخیر باد، پدر،
-او که مهمان سیدالشهداست-
گاه میگفت: رختِ نو، شبِ عید،
همه، احسان سیدالشهداست
به تنم رخت تازه تا میدید
دلش انگار میشکست، حسین
باور کودکانهام این بود
از پدر، مهربانتر است، حسین
پدرم مست روضههایت بود
"همه حتّیالورید و الشّریانهاست"
بغض میکرد و زیر لب میگفت:
"السلام علیک یا عریان"
کودکانه، خیال میکردم
روضهخوانی، همینقَدَر ساده است!
پدرم با لباس تازه من
یاد اطفال شاه افتاده است
دفتر خاطراتم آکنده است
از شب عید و از عزا شدنش
مانده در یاد، جای لالایی،
داستان حسین و پیرهنش...
احمد بابایی
حال مرا نگاه کن ای اشک جاودان
در این دو چشمه، این دو قنات، این دو ناودان
افسوس اوج گریه به پهنای صورت است
باید گریست بر تو به پهنای آسمان
گفتیم یا حسین و دل سنگ هم شکست
همواره، هر دقیقه، هر آینه، ناگهان
این قتلگهگاه از نفس افتاده جان ماست
ما را مصائب تو گرفته است در میان
پیراهنت برای هزاران ستاره زخم
آغوش باز کرده به پهنای کهکشان
ای پیش چشم محرم و نامحرم آشکار
عریانترین تجلی توحید در جهان
ای راز بر ملا شده پیراهنت کجاست؟
ای سر ذات این چه ظهوری است در عیان؟
در حیرتم چگونه تو را حرز جان نشد
پیراهنی که داده به پیغمبران امان
در حیرتم که غیرت ذات خدا کجاست
عریان حسین و پیرهنش دست دیگران
پیراهنی که هر نخی از تار و پود آن
ما بین آسمان و زمین است ریسمان
در هر زمانه بر تن یک حجت خدا
تنپوش جمع غیب و شهود است توأمان
پیراهنی که شاهد پاکی یوسف است
سوگند میخورد به گناه برادران
روزی برای دیده یعقوب روشنی
روزی برای کشتی نوح است بادبان
آتش شود اگر همه عالم وجود
در جامه تو جان خلیل است در امان
پیراهنی که چله گرفته در آن کلیم
پیراهنی که خضر از آن گشته جاودان
عیسی در آن لباس تجرد عروج کرد
با آن لباس جانب معبود شد روان
پیراهنت توسط خیل فرشتگان
تقدیم شد به ختم رسولان به سر زنان
پیراهن شریف تو میراث انبیاست
ای وارث مصائب و رنج پیمبران
نصب است در طلیعه ماه عزای تو
بر سر در حسینیه عرش خونچکان
صدیقه میدمد به تنور عزای تو
ما را چراغی کن ای داغ مهربان
در روز حشر فاطمه پیراهن تو را
میآورد به عرصه پریشان و نوحهخوان
در آفتاب داغ قیامت نمیشود
جز سایه تو بر سر عشاق سایهبان
پیراهن تو پرچم خونین قائم است
عجل علی ظهورک یا صاحبالزمان
هادی جانفدا
همواره حسن مطلع و حسن ختامم
حتی برای شمر و خولی من امامم
من آمدم از سنگها هم دُر بسازم
از کوفیان تا میتوانم حُر بسازم
بگذار ابر تیرها بارش بگیرند
شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند
باید بمانم گر چه تیغ و دشنه باشد
شاید یکی از این جماعت تشنه باشد
شاید یکی یک جلوهی روشن بخواهد
شاید یکی انگشتری از من بخواهد
پیراهنم وقتی که سهم این و آن است
آغوش من با نعل اسبان مهربان است
شاید دل سنگ کسی را نرم کردم
شاید تنور خانهای را گرم کردم
تاریخ را پای کلام خود نشاندم
من خطبهام را با زبان زخم خواندم
تاریخ را آزاد کردم با قیامم
همواره حسن مطلع و حسن ختامم
سیدحمیدرضا برقعی
گشتهام در تمام دنیا نیست
هیچ جایی شبیه اینجا نیست
دو علی در بهشت مرقد توست
بیجهت کربلا، معلی نیست
هر که امروز دل به عشق تو داد
در دلش آرزوی فردا نیست
شک ندارم که هیچ چشمی را
غیر دیدار تو تمنا نیست
من چه دارم به جز نم اشکی
گر چه با قطره شور دریا نیست
بس که زنگار بسته چشم مرا
دیده را فرصت تماشا نیست
چشم تا کار میکند پیداست
که به غیر از تو هیچ پیدا نیست
هیچ نامی به سیدالشهدا
مثل نامت حسین زیبا نیست
در دلم جز هوای بندگیات
به خدا نیست، نیست، آقا نیست
با هزاران امید آمدهام
وای اگر گفته باشی از ما نیست
پرچمی بر فراز گنبد عرش
مثل پیراهن تو بالا نیست
ناصر فیض