به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین محمدباقر علوی تهرانی؛ استاد حوزه علمیه، شب گذشته ۲۵ تیرماه در مراسم عزاداری شب عاشورای حسینی، در مسجد حضرت امیر(ع) به سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانیم؛
بنده در دو محرم گذشته چرایی حرکت سیدالشهدا(ع) را بیان کردم و در این محرم توفیق پیدا کردم چگونگی حرکت سیدالشهدا(ع) را از مدینه تا کربلا بیان کنم. البته باید فصلی جداگانه برای کوفه بیان کنیم لذا تصمیم گرفتم آن را در جلسات هفتگی بیان کنم چون تا وضعیت کوفه را ندانیم تمام قضایای کربلا برای ما مبهم خواهد ماند بنابراین باید زمان تأسیس کوفه، چرایی تأسیس کوفه، شخصیتها و گروههای مؤثر در آن را بدانیم. ما در جلسه قبل به توقفگاه ششم یعنی زرود رسیدیم که در آنجا زهیر بن قین به امام حسین(ع) پیوستند در حالی که فرزدق شاعر شیعه به ایشان نپیوستند. این موارد نیاز به تحلیل دارند. در زرود، دو نفر از قبیله بنی سعد قصد پیوستن به امام را داشتند، اینها با کسی برخورد کردند که از کوفه میآمد، آن شخص را که بررسی کردند متوجه شدند هم قبیلهای خودشان است، گفتند از کوفه چه خبر؟ گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و به شهادت رسیدند و مردمان طناب به پای این دو نفر بستند و پیکر مطهر آنها را در مسیر بازار روی زمین میکشاندند.
امام به توقفگاه «ثعلبیه» رسیدند و آن دو نفر خودشان را در اینجا به امام رساندند و سلام کردند، حضرت جواب دادند و به آنها فرمودند رحمت خدا بر شما باد. این دو نفر از شهدای کربلا نبودند اما امام حسین(ع) با آنها بسیار با احترام برخورد کردند. آنها گفتند خبری داریم که میخواهیم به شما بگوئیم و به امام گفتند که در زرود، هنگام غروب یک اسب سوار دیدید که رد شود؟ امام فرمودند بله و میخواستم مطلبی از او بپرسم که آن دو گفتند ما از او سؤال کردیم از اوضاع کوفه چه خبر؟ وی هم از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و کشاندن بدن مطهر آنها در بازار سخن گفتند. امام فرمودند «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» بعد این دو نفر به امام فرمودند به خاطر خدا و به خاطر جان خودتان و خانواده از همین جا برگدید و مسیر را ادامه ندهید چون شما در کوفه یار و پیرو ندارید و بیم آن میرود که دشمنان همین کار را با شما انجام دهند. امام حسین(ع) فرمود زندگی بعد از این اتفاقات، دیگر خیری ندارد بنابراین ما به مسیر خود ادامه می دهیم.
در ادامه به توقفگاه «زباله» رسیدند که در اینجا پیکی آمد و نامهای به همراه داشت. نامه به درخواست مسلم بن عقیل نوشته شده بود که گفته بود اوضاع در کوفه به شدت به هم ریخته و حاکی از بیوفایی اهالی کوفه است. حضرت قبل از شنیدن شهادت مسلم بن عقیل، شخصیتی به نام عبدالله بن یقطر، را که از دوران کودکی با سیدالشهدا بزرگ شده و همانند برادر وی بود را به سمت مسلم بن عقیل فرستادند و نامهای هم به وی نوشتند که جناب عبدالله در مسیر به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد افتاد. عبیدالله از او خواست که نزد مردم برود و علیه سیداشهدا(ع) سخن بگوید اما او به مردم گفت که ای مردم، حسین(ع) را یاری کنید لذا عبیدالله او را به شهادت رساند. وقتی خبر شهادت عبدالله به امام رسید، ایشان نامهای را رو کردند که در آن آمده بود که شیعیان ما را تنها گذاشتهاند بنابراین همراهان من میتوانند برگردند و حقی از طرف ما به گردن آنها نیست لذا مردم از چپ و راست از اطراف امام پراکنده شدند و حدود چهل نفر در اینجا باقی مانده بودند. این موارد نشان میدهد که حسین(ع) میدانست که کجا میرود.
امام به توقفگاه دیگر یعنی «عقبه» رسیدند که در اینجا استراحت کردند و خوابی دیدند و وقتی بیدار شدند خواب را برای اصحاب خودشان بیان کردند و فرمودند دیشب در عالم رؤیا، خوابی دیدم و پیشبینی من این است که به شهادت میرسم چون دیدم در بیابانی هستم که سگها به من حمله کردند و سگی که سیاه و سفید بود شدیدتر به من حمله کرد. در روز عاشورا نیز شمر را دیدند که به بیماری پیسی گرفتار شده و صورت وی چنین وضعیتی پیدا کرده بود. منزلگاه دیگر «شراف» بود که پس از استراحت و موقع حرکت، از دور لشکر حر بن یزید ریاحی را دیدند. امام به دو نفر از همراهان خود که به مسیر آشنا بودند فرمودند آیا راه مفری از این گروه هست؟ گفتند اگر قبل از آنها به توقفگاه بعدی که «ذوحَسَم» است برسیم راهی وجود دارد لذا مقارن رسیدن کاروان سیدالشهدا لشکر حر بن یزید ریاحی هم به آن توقفگاه رسید که حدود هزار نفر بودند.
در گرمای نیمروز به این توقفگاه رسیدند که امام به همه یاران خود فرمودند به همه اینها و اسبهای آنها آب بدهید. وقتی نماز ظهر شد امام به یکی از یاران فرمودند اذان بگویید. ایشان قبل از نماز گفتند ای مردم این سخنم اتمام حجت با شماست. من به سوی شما حرکت نکردم مگر اینکه نامه شما به دستم رسید و پیشوایان شما گفتند که بیائید چون ما پیشوایی نداریم لذا اگر به دعوت خود پایبند هستید به شهر شما وارد میشوم وگرنه به همان جایی برمیگردم که از آنجا آمدهام. امام فرمودند ما اهل بیت برای حکومت بر شما سزاوارتر از کسانی هستیم که به شما ظلم میکنند. بعد به حر بن یزید ریاحی رو کرده و گفتند آیا نماز را با ما میخوانید یا جداگانه؟ حر گفتند که به شما اقتدا میکنیم.
در ادامه حر بن یزید ریاحی به امام گفتند که من از این نامهها هیچ خبری ندارم و خودم هم از نامهنویسان نبودهام و شما را به اینجا دعوت نکردهام، من مامور دولتی هستم و عبیدالله من را دعوت کرده که یا شما را دستگیر یا وادار به بیعت کنم. حضرت به حر فرمود مادرت به عزایت بنشیند. حر گفت من مامور جنگ با شما نیستم اما نمیتوانم اجازه دهم که بروید لذا نه میتوانید به مدینه و نه به کوفه بروید مگر اینکه شروط من را اجرایی کنید، وی به امام عرض کرد که بمانید تا نامهای به عبیدالله بنویسم شاید وی دستوری بدهد که گشایشی حاصل شود.
حضرت در آنجا فرمودند روزگار عوض شده است، امرو به معروف دیگر نیست و منکر جایگزین آن شده و از اسلام، چیزی غیر از اسم آن باقی نمانده است، به حق عمل نمیشود اما در این شرایط، اهل ایمان، راغب و مشتاق به لقای الهی هستند بنابراین من مرگ را سعادت و زندگی با ظالم را ذلت میدانم. اگر وضع مردم کوفه عوض شده به این دلیل است که برده دنیا شدهاند. بنابراین باید دنیازدگی را عوض کرد.