به گزارش ایکنا، نشست «گفتوگوهای روایی در مقتلهای تاریخی داستانی» امروز 11 شهریور، با سخنرانی زهرا حیاتی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در مرکز تحقیقات امام علی(ع) برگزار شد که گزیده آن را در ادامه میخوانیم؛
مقتلها یا مقتل الحسینها با این فرض که نگارشهایی هستند که به گزارش تاریخی واقعه کربلا پرداختند همواره با این پرسش روبهرویند که آیا آنچه در این نگاشتهها آمده یک واقعیت تاریخی است یا یک برساخته داستانی.
اولین مقدمه بحث من درباره سیر تاریخی مقتلنگاری است. دانش ما درباره مقتل و مقتلنگاری و به ویژه نگاه انتقادی ما به درستی یا نادرستی فحوای این نوشتهها بیشتر به نگاه مقتلپژوهان و عاشوراپژوهانی گره خورده است که این متون را بر اساس اعتبار تاریخی دستهبندی کرده و یک خطکشی تقویمی به دست دادهاند. بر این اساس دسته اول شامل نوشتههای قرن دوم تا هفتم است که گزارشهای معتبر و مستند را در بر میگیرد. دسته دوم مقتلهایی هستند که اعتبار تاریخیشان مخدوش است و گزارشنویسی را با روایتپردازی ادبی درآمیختند. این دسته شامل نوشتههای قرن هشتم تا چهاردهم میشود. بنابراین ما در برابر دوگانه گزارشهای تاریخی و نوشتههای تاریخی داستانی قرار داریم.
مقتلنویسان در طول تاریخ نگاشتههای عاشورایی از «چه گفتن» به سمت «چگونه گفتن» حرکت کردند. چرا این اتفاق افتاده؟ انگیزههای مختلفی دخیل است؛ اعم از انگیزههای متنی و فرامتنی یعنی چیزهایی اقتضائات نوشتن بوده، یک چیزهایی هم ناشی از شرایط اجتماعی بوده است. ما با مرور اجمالی شیوههای نگارش تاریخ به این میرسیم که بعد از اینکه مطالب گردآوریشده در طول تاریخ افزایش پیدا کرده و انبوه شده، وقایعنگاران با محتوای زیادی سروکار داشتند و با خودشان گفتند شیوههای جدیدی را در سروشکل دادن به این نوشتهها آزمایش کنیم. وقتی این تغییر صورتبندی ایجاد شد زمینه را برای حرکت از تاریخنویسی به پردازش ادبی فراهم کرد.
من از قرن دوم تا قرن چهاردهم چشمانداز بصری تهیه کردم؛ طبیعی است کهنترین گزارشها از سوی کسانی نوشته شده که شخصیتهای حاضر در کربلا بودند. در قرن دوم راویان کسانیاند که یا منتسب به افراد حاضر در کربلا هستند یا با آنها مرتبطند. خیلی زود اتفاقی افتاد که نوشتن به فردی نویسنده سپرده شد و نویسندهای چیره دست همه چیز را دست گرفت. آن نویسنده ابومخنف است که نویسنده چیرهدست عصر خودش بود. بنابراین از همین ابتدا گزارشنویسی دست کسی افتاد که مهارت نوشتن داشت، یعنی همین ابتدا وارد جریان مهارت نویسندگی میشویم.
در قرن سوم تعداد مقاتل آنقدر افزایش پیدا میکند که آنچه در نوشتههای بعدی نقل میشود حاکی از وجود پانزده عنوان مقتل الحسین است. در قرن چهارم یک اتفاق جالبی میافتد و آن اینکه مقتلنویسان در شیوههای سنددهی خلاقیت به خرج میدهند. در این دوره ما سه شیوه سنددهی داریم. برخی وفادارند به اینکه گزارش تاریخی را درست بیاورند و سند هر مطلب را نقل کنند. یک گروه دیگر روایتها را با هم ترکیب میکنند و سند را یکجا میآورند. یک عده دیگر بیشتر هنجارشکنی میکنند؛ یعنی هم روایتها را ترکیب میکنند و هم سند را حذف میکنند. این اتفاق زمینه را مهیا میکند که بعدا دخل و تصرفهای جسورانهتری اتفاق بیفتد.
در قرنهای پنجم و ششم خلاقیت دیگری رخ میدهد. نویسندگان میبینند مطالب زیاد است لذا میآیند شکلهای جدیدی در صورتبندی کتابهایشان ایجاد میکنند. مثلا کتابشان را در قالب مجلس سامان میدهند که با بیان شفاهی مقاتل مرتبط میشود. این روش در قرنهای بعد ادامه پیدا میکند. خلاقیت بعدی این است که گستره روایت خودشان از واقعه عاشورا را بسط میدهند و از قبل ولادت امام حسین(ع) تا وقایع بعد شهادت، تاریخ مینویسند. این امر زمینه را برای اسطورهپردازی بیشتر فراهم میکند. همچنین یک عده جسارت بیشتری به خرج میدهند و یک رویدادهایی را برای اولین بار نقل میکنند. در این دوره برای اولینبار به زبان فارسی و در قالب شعر، گزارش عاشورا سروده میشود.
در قرن هشتم تمام خلاقیتهای قبلی تبدیل به سنت میشود. مثلا سنت میشود یک رویدادهایی از خودشان اضافه کنند که احساسات مخاطب را در دست بگیرند. لذا در این دوره گزارشهای تاریخی به گزارشهای تاریخی داستانی تبدیل میشوند.
مهم این است الآن میدانیم دو شیوه مقتلنگاری به موازات هم پیش رفتند؛ روش گزارشنویسی تاریخ و روش روایتپردازی گزارش تاریخی. در هر دوره هم گزارش تاریخی متقن داریم و هم گزارش تاریخی داستانی. مثلا در قرن پنجم و ششم کسی به نام ابن شهرآشوب گزارش خودش را از ولادت تا وقایع بعد از شهادت، گسترده میکند ولی در همین دوره مقتل شیخ مفید را داریم که از مقاتل بسیار معتبر است. حتی در قرن هفتم که مقتلنویسی افول میکند پژوهشی به نام «قمقام زخار و صمصام بتار» توسط فرهاد میرزا معتمدالدوله انجام میشود. بنابراین خطکشی نداریم که در یک دوره فقط تاریخ بوده ادبیات نبوده و یک دوره فقط ادبیات بوده تاریخ نبوده است.
سوالی که باید از خودمان بپرسیم این است چگونه با این مقاتل برخورد کنیم؟ آیا همه این تصویرسازیها راست است یا تحریف است؟ آیا میتوانیم هنر روایتشناسانه این کتابها را بازنگری کنیم؟ پاسخ من این است به گمان ما که در ادبیات دلمشغولی داریم گزارههای ادبی قابل صدق و کذب نیستند. این متون هم همینطور هستند و نویسندگان آنها تعمد داشتند یک گزارش هنری از واقعه کربلا به دست بدهند که بتواند افکار و احساسات را به سمتی که میخواهند سوق دهند. اگر من به عنوان استاد تاریخ سر کلاس بروم، شاهنامه به دست بگیرم و روایت شاهنامه را به عنوان تاریخ ایران درس بدهم تقصیر من است یا فردوسی؟ پس مشکل در نوشتهها نبوده، مشکل در بازگوییهای مکرری است که دیگران کردند و آن را به عنوان واقعیت تاریخی خواندند.
مثلا حسین واعظ کاشفی نویسنده «روضه الشهدا» بیشتر از اینکه پژوهشگر دین باشد یک نویسنده ادبی پرکار است. آنقدر که درباره قواعد ادبی کتاب دارد در پژوهش دینی کتاب ندارد. خودش در مقدمه کتاب میگوید میخواهم طوری مطلب بنویسم که در محافل بخوانند و مصیبت سیدالشهدا برایشان تازه شود. ملامهدی نراقی در محرق القلوب همین روش را ادامه میدهد و کتابش اقتباس از روضه الشهدا است.
در مقتلهای تاریخی داستانی کربلا، غالب گفتارها نقل مستقیم است. برای مثال نویسنده محرق القلوب میگوید وقتی عباس صدای کودکان را میشنود خطاب به اهل خیمه سخنانی میگوید... که واژگان آن رنگ و بوی خود حضرت عباس را دارد؛ «به گریه گفت که عباس را حلال کنید». راوی میتوانست بگوید عباس(ع) گفت حلالش کنند و ضمیر سوم شخص بیاورد یا میتوانست بگوید عباس(ع) از کشته شدن خودش خبر داد و حلالیت طلبید و فحوای حرف را گزارش کند. در نقل مستقیم گفتهها سمت و سوی شخصیت است. بنابراین آنچه پررنگ است ارتباط شخصیت با خودش و شخصیتهای دیگر است. در این نوع حقیقتنمایی بیشتر است. پس چنین متنی مستعد اجرا و نمایش است اما در نقل قول غیر مستقیم تعبیرها سمت و سوی راوی است و ارتباط راوی با مخاطب پررنگ میشود. لذا چنین متنی مستعد پرورش دلالتهای ضمنی ادبی است.
انتهای پیام