«تعلیم و تربیت» دو مفهوم اساسی و انسانی در زندگی علمی و معنوی بشر به شمار میرود. در دورانهای نخستین، تعلیم و تربیت بیشتر ابزاری برای ادامه بقا بود، اما به تدریج بشر، از آن در ابعاد و اهداف گوناگون استفاده کرد و امروز این مهم نه تنها برای بقا بلکه برای بهرهبرداری بهتر از اوقات فراغت و آموزش هر چه بهتر امور اجتماعی و فرهنگی نیز استفاده میکند.
تعليم و تربيت در سير تاريخی خود، دچار تحولات اساسی شده است. در گذشته زندگی خانوادگی، کار گروهی و مراسم مذهبی به عنوان عوامل اصلی آموزش و پرورش به شمار میرفتند، اما امروزه فرايند تعليم و تربيت کودکان از خانواده آغاز میشود و سپس این مسئولیت مهم را مدرسه به عهده میگیرد. البته مدرسه به تنهایی نمیتواند این مسئولیت مهم را عهدهدار باشد و خانواده باز هم باید پررنگتر و برجستهتر در کنار مدرسه به ایفای نقش بپردازد، اما معلم میتواند نقش اثرگذاری خود را داشته باشد، در صورتی که بداند با نسل امروز، چگونه برخورد کند، نسلی که شاید بتوان گفت؛ هم خانوادهها و هم مدرسه را با مسائل مهمی روبرو کرده است و معلم در این میان باید بتواند تربیت این دانشآموزان را بپذیرد، به چراهای بیشمارشان پاسخ گوید و راهنمای واقعی برای آنها باشد تا بتوانند به رشد و تحول برسند که در غیر این صورت، تعلیم و تربیت، ناقص خواهد بود. آنها باید با راهنمایی معلمان و مربیان خود توانمندی لازم برای ورود آنها به جامعهای بزرگتر و زندگی اجتماعی را به دست آورند.
در شیوههای آموزش قدیمی، دانشآموز بسیار منفعل بود و معلم در مکالماتی یکسویه، آموزش را به دانشآموز انتقال میداد و همین امر، ذهن دانشآموز را محدود میکرد، اما دانشآموزان امروز که آنها را نسل زد، آلفا و ... مینامند، با فضای مجازی رشد یافتهاند و در این فضا زیستهاند و با انواع محتوای آموزشی سروکار دارند، عملاً نمیتوانند همانند دانشآموزان نسل قبل باشند، اگر در این نظام آموزشی، معلم بخواهد همان شیوههای گذشته را دنبال کند، نه تنها توفیقی به دست نخواهد آورد، بلکه کلاس و مدرسه را به محیطی کسالتآور و خستهکننده تبدیل خواهد کرد. چنین معلم و مدرسهای نیاز به تحول در بطن خود دارند، تا نشاط، شوق یادگیری و سرزندگی میان دانشآموزان موج زند.
هفته پژوهش و فناوری فرصت مطلوبی برای گفتوگو با اهل پژوهش است؛ همان مردان و زنانی که از دریچه علم و دانش برای تربیت و پرورش نسلی بهتر میکوشند و از این مسیر راهی برای دانایی و توانایی مؤثرتر والدین و اهالی آموزش و پرورش باز میکنند و این گشودگی را با آثار مکتوبشان به بهرهبرداری برای ما میرسانند. از میان اهل دانش و پژوهش یکی از بلندنامان و مؤثران حوزه فلسفه تعلیم و تربیت؛ خسرو باقری، استاد تمام دانشگاه تهران است. از او کتابهای بسیاری همچون؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی»، «مبانی شیوههای تربیت اخلاقی: نقد تطبیقی علم اخلاق و روانشناسی معاصر»، «چیستی تربیت دینی»، «نو عملگرایی و فلسفه تعلیم و تربیت: بررسی پیامدهای دیدگاه ویلارد کواین و ریچارد رورتی در تعلیم و تربیت»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران»، «هویت علم دینی»، «رویکردها و روشهای پژوهش در فلسفه تعلیم و تربیت»، «گفتوگوی معلم و فیلسوف»، «عاملیت انسان رویکردی دینی و فلسفی» تألیف و همچنین آثاری چون «در باب استعداد آدمی: گفتاری در فلسفه تعلیم و تربیت»، «خویشتن از هم گسیخته»، «روانشناسی کودکان محروم از پدر» و ... ترجمه شده است. برای یافتن پاسخ پرسشهای مهمی چون؛ چیستی، اهمیت و کارکرد فلسفه تعلیم و تربیت و نکاتی دیگر از این مقوله انسانی پای سخنان باقری نشستهایم. بخش نخست از گفتوگوی ایکنا با این پژوهشگر نامی را در ادامه میخوانیم و میبینیم.
ایکنا ـ با توجه به مطالعات و پژوهشهای گستردهای که شما در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت دارید و اهمیتی که این حوزه در زندگی تک تک افراد جامعه دارد و در واقع هیچ فردی در کره خاکی نیست که از موضوع تعلیم و تربیت بینیاز باشد، از دیدگاه شما، برای تعلیم و تربیت چه تعریفی میتوان ارائه کرد؟
اینکه تربیت چیست را میتوان به صورتهای مختلفی بیان کرد. اگر نظر ما به فعالیتهایی است که در جهان جریان دارد و مربیان، والدین، مراکز آموزشی که مشغول آن هستند، باید بگوییم، تربیت کاری است که در این مراکز جریان دارد و این تعریف دمدستی است، اما با توجه به اینکه تربیت، مفهومی هنجاری است و نظر به مطلوبها دارد و میخواهد بهترین وضعیت را در زندگی انسان ایجاد کند؛ از این رو این سؤال پیش میآید که مگر جریاناتی که در خانوادهها یا آموزشگاهها و ... جریان دارند، در حالت مطلوب هستند؟ مثلاً آنچه را دانش میپنداریم، واقعاً دانش است؟ چون ممکن است، فردا باطل شود. یا آنچه را ارزش تلقی میکنند، مگر واقعاً ارزش است؟ چون ما بارها دیدهایم که در طول تاریخ زندگی بشر، مسائلی که این طور تلقی میشدند، باطل بوده است. ولی ما آنها را به فرزندانمان و نسلهای جدید آموزش میدادیم و اسم آن، تربیت بود. بنابراین اگر از این زاویه نگاه کنیم و مفهوم هنجاری را مورد توجه قرار دهیم، این مسئله پیش میآید که مثلاً بدن به غذای مناسب نیاز دارد، اما اگر غذای نامناسبی را در اختیارش بگذاریم، بدن آسیب میبیند و این مسئله به تعریف ما وابسته نیست، در واقع میتوانیم بگوییم این بدن تغذیه میشود، در حالی که برخی از غذاهایش مضر است. یعنی هر چند دهندگان گمان میکنند، کار خوبی را انجام میدهند، در واقع، آنها کار خود را میکنند ولی این تغذیه نامناسب آسیبزاست. در نتیجه در امر تعلیم و تربیت با یک پارادوکس (تناقض) مواجه میشویم. یعنی ما میخواهیم افراد به وضع مناسب برسند، اما آنچه در داد و ستد بین ما و آنهاست، دستکم بعضاً مضر و مخرب هستند. در این صورت به این معنا نمیتوان گفت، تربیت میکنیم. البته بشر که نمیتواند از حد خود فراتر رود و پارادوکس از این جهت است. یعنی اینکه ما محدود به زمان خودمان هستیم و هر چه میدانیم، همان است که داری و چه بسا فردا بفهمیم، اشتباه بوده است.
پس ما چگونه میتوانیم از این مخمصه خارج شویم. یعنی سعی کنیم تربیت به معنای مطلوبها باشد، در حالی که ما محدود به زمان، مکان و جامعه هستیم و درست و غلط آن نیز با ماست. این امر از آن نقاط پیچیده بحث تربیت است و لذا سؤال میشود؛ حال که در این محدوده گرفتار هستیم، راه مفری وجود دارد که بتوانیم خودمان را از این مخمصه خلاص کنیم؟ وقتی این سؤال را مطرح میکنیم، تربیت میتواند معنای متفاوتتری پیدا کند و این بدان معناست که ما بگوییم، نظام تربیتی باید تدارکی ببیند، برای اینکه نسل مخاطب یا متربیان بتوانند این ظرفیت را داشته باشند و خود را از این مخمصه رها کنند. در این زمینه چه تدبیری میتوان اندیشید؟!
اینجاست که دو عنصر مهم است؛ یکی اینکه مربیان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت نباید ویژگی احتمالی خود را انکار کنند. اگر ما به بچهها دانش میدهیم، نباید گمان کنیم یا گمان کنند که این دانش قطعی است، بلکه همیشه بگوییم، این ویژگی، احتمالی است. خاصیت این کار، این است که اولاً نسل مخاطب را پویا نگه میدارد. چون وقتی بگویید، این احتمالی است، شروع به فکر کردن میکنند و اگر بگویید قطعی است، با خیال راحت تحویل میگیرند. در واقع نسل قبل که یکسری ارزشها و دانشها را به اشتراک میگذارد، باید همیشه این قید را داشته باشد که اینها دستاوردهای تاکنون ماست و البته ممکن است اشتباه باشد. این قید قدری رهاسازی میکند و نسل مخاطب را مهیا میکند که امکان تغییر را در نظر بگیرد و چه بسا وقتی این امکان را قبول کرد، خودش نیز در این مسئله مشارکت کند، یعنی بیشتر اندیشه کند.
نکته دوم این است که
باید از تفکر نقاد در تعلیم و تربیت استقبال کرد. چون نسلهای پیشین محافظهکار هستند، یعنی آنچه را دارند، درست میدانند، در نتیجه بسیاری از افراد از تفکر نقاد استقبال نمیکنند. اگر نظام تعلیم و تربیتی،
تفکر نقاد را تخطئه نکند و از آن استقبال کند، این هم مفر دوم است؛ بنابراین
دو مفر در نظام تربیتی مناسب داریم؛ یکی این است که نسل پیشین زبان احتمال را فراموش نکرده و خود را به زبان قطعیت مسلح نکند و دوم اینکه تفکر نقاد را بخشی از کار خود قرار دهند، یعنی هم استقبال کنند و هم پرورش دهند.
اگر نسلی نقاد باشد، قدرت ارزیابی افراد بالاتر میرود و میتوانند تشخیص دهند، این غلط و آن درست است. اگر این را هم بتوانیم وارد کنیم، در این صورت است که مفهوم تربیت میتواند مفهوم مناسب خود را پیدا میکند، وگرنه همه نسلها و جوامع، مشغول تربیت هستند، با اینکه با هم در فرهنگها اختلاف بسیاری دارند. یکی فرهنگ دینی، دیگری ضددینی، فرهنگ دیگری سکولار و ... است. همه تربیت میکنند ولی اگر تصور این باشد که میخواهیم نسل جدید مانند خودمان بشوند و تربیت همانند تولید مثل باشد، این مسئله، آن مشکل را خواهد داشت که اگر غذایی که سرو میکنیم، آلودگیهایی داشته باشد که حتماً دارد، چطور باید سلامت آن را تأمین کنیم؟ اگر بتوانیم هر نظام تربیتی را با این دو ویژگی همراه کنیم، میتوانیم بگوییم تربیت در مسیر مناسب خود حرکت میکند.
ایکنا ـ وقتی تعلیم و تربیت با فلسفه همراه میشود، چه دستاوردهایی خواهد داشت و اصولاً مقصود از فلسفه تعلیم و تربیت چیست؟
فلسفه تعلیم و تربیت با تفکر نقاد در ارتباط است. میدانهای تفکر نقاد همین است که از آن به عنوان فلسفه تعلیم و تربیت یاد میشود. چون فلسفه همیشه ویژگی نقادی را داشته است. یعنی فیلسوف کسی است که افکار، اندیشهها و دیدگاههایی را که با آن برخورد میکند، مسلم نمیگیرد و آنها را قابل وارسی میداند و به این ترتیب همیشه آماده نقادی است و این مسئله در ذات فلسفه وجود دارد. حال اگر فلسفه معطوف به
تعلیم و تربیت باشد، تفاوتی نمیکند این دوربین یا پروژکتور به هر جایی بتابد، کار خود را انجام میدهد. در نتیجه اگر روی تعلیم و تربیت بتابد، یعنی اینکه ما باید درباره تعلیم و تربیت نقادانه و ارزیابانه مواجه شویم و تمام آنچه در نظام تعلیم و تربیت وجود دارد، همه را با نگاه ارزیابانه و نقادانه بررسی کنیم.
اینکه میخواهیم سفر کنیم، افراد را به کجا ببریم و آنجا چگونه جایی است؟ آیا جای مناسبی است؟ یعنی ارزیابی هدفهای تعلیم و تربیت انجام شود. اینکه آیا اینها محدودیت، تعارض و ... دارند یا ندارند، اصلاً قابل حصول هستند یا نیستند؛ در واقع همه این سؤالها میتواند مطرح باشد. چون ممکن است بعضی وقتها هدفها به اندازهای خیالی باشند که قابل حصول نباشند، در این صورت، این سفر نیست، فرد سفر میکند که به جایی برسد. از اینجا شروع میشود تا به بدنه تعلیم و تربیت برسد که فرایند آن دانشها و ارزشهایی است که ارائه میشود و روشهایی که اینها با آن روش ارائه میشوند، محتواها، کتابهای درسی و ... و یا کار معلم است که با چه روشی کار میکند و این روش چه اعتبار و محدودیتهایی دارد؛ بنابراین فلسفه تعلیم و تربیت مواجهه ارزیابانه، متفکرانه و نقادانه در نظام تعلیم و تربیت است.
به این رویکرد نگاه درجه دو نیز گفته میشود. یعنی آنهایی که در نظام تعلیم و تربیت مشغول هستند، مانند معلمان، والدین، دانشآموزان و ... لزوماً نگاه درجه دو ندارند و در فعالیت خود مستغرق هستند و مفاهیمی که به کار میبرند، تشویق، تنبیه، ارزشیابی و ... را انجام میدهند، اما وقتی فلسفه تعلیم و تربیت مطرح میشود، از بالا به آنها نگاه میکنیم، یعنی با اشرافی که همیشه با نگاه درجه دو داریم و آن نوعی احاطه و بازبینی ایجاد میکند، اما فردی که در آن فعالیت مشغول است، این امکان را ندارد و یا امکان کمتری دارد. به این ترتیب کار فلسفه تعلیم و تربیت این است که بتواند نظامهای تعلیم و تربیت را از آنچه هستند، به آنچه باید باشند، معطوف و این مسیر را هموار کند.
ایکنا ـ چه بهرهای در استفاده ما از فلسفه در پروسه تعلیم و تربیت وجود دارد؟
این مسئله در سراسر نظام تعلیم و تربیت تمرکز میکند و در هر نقطهای هم میتواند ارزیابی و نقادی داشته باشد. مثلاً فرض کنید تشویق و تنبیه دو روش مسلم تعلیم و تربیت است و همیشه بوده و باید باشد، اما اینکه آیا میتوانیم تشویق و تنبیه را مانند نقل و نبات در کارهای تعلیم و تربیتی استفاده کنیم؟ این مفاهیم چه باری دارد و آیا این مفاهیم را به درستی به کار میبریم یا نه، اینجاست که میتواند مداقه فلسفی مطرح شود. مثلاً میبینید که در اخبار منتشر میشود؛ معلمی دانشآموزی را تنبیه شدیدی کرد، مثلاً ضربهای به سرش زد و دانشآموز آسیب دید. به معلم میگوییم، شما چه کردید؟ میگوید، تنبیه کردم. میگوییم آیا شما این واژه را درست به کار میبرید؟ یعنی عنوانی که روی این کار گذاشتید مناسب است؟ چون تنبیه یکسری پیش فرض دارد و اگر آنها را لحاظ نکنید، تعبیرتان دقیق نیست.
اولاً باید تنبیه را در جایی به کار ببریم، که خطایی رخ دهد. دوم خطای عمدی رخ دهد، چون گاهی خطا سهوی است. سوم اینکه، تنبیه به اندازه خطا باشد. یعنی گاهی معلم به اندازه عصبانیتش و نه به اندازه خطا تنبیه میکند. عصبانیت هم یک مسئله روانشناختی است که برخی کم و برخی زیاد عصبانی میشوند. مگر فرد میتواند خود را شاخص قرار دهد که، چون عصبانی شدم، بدجور تنبیه کردم. این غلط است و باید در ابتدا اندازه خطا را بعد از این دو شرط تعیین کرد و این نشاندهنده عدالت است؛ چرا که عدالت یکی از پیششرطهای تنبیه است. اگر عدالت را رعایت نکنید، دیگر آن تنبیه نیست و پدیده دیگری است. مثلاً میتواند ظلم باشد؛ بنابراین وقتی یک کلمه ساده توسط یک معلم به کار میرود، میگوییم اگر این کلمه را به کار میبرید، فیلسوف تحلیلی، مفهوم را تحلیل میکند و میگوید؛ معنای این کلمه این است و باید متناسب با آن حرف بزنید. در غیر این صورت مشکل پیش میآید.
مثل اینکه من بگویم برای من آب بیاورید، شما یک کتاب بیاورید. این مفهوم برای خود مصداق و دلالتی دارد و نمیتوانیم با کلمات بازی کنیم. در نتیجه وقتی فلسفه وارد تعلیم و تربیت میشود، پروژکتور تبیینگری خود را روشن کرده و تمام مفاهیم در دسترس مربیان و معلمان را کالبد شکافی میکند. تشویق، تنبیه، ارزشیابی، نمره و ... از سوی معلم چه معنایی دارد؟ دیدهاید که خانواده، معلمان، دانشآموزان برای بیست و پنج صدم چانه میزنند. چرا فرزند من نوزده و نیم شده و باید نوزده و هفتادوپنج صدم شود. دعوا سر چیست؟ این بیست و پنج صدم حاکی از چیست؟ آیا واقعیتی را نشان میدهد؟ یا ما دچار توهم شدهایم؟ شاید معلم یا دانشآموز به این جور دقتها توجه نداشه باشد، اما والدین با دانشآموز چالش داشته باشند که چرا نوزده و نیم شدی و باید نوزده و هفتاده و پنج صدم میشدی. باید نفر اول کلاس شوی. اینکه بیست را به عنوان نمره گذاشتهایم، یک قرارداد است و اگر مقیاس را کوچک کنید، حذف میشود. اگر بگویید چهار رتبه داریم، عالی، خوب، متوسط و ضعیف؛ در این معیار بیست و پنج صدم حذف میشود. اگر معیار از صد باشد، بیست و پنج صدم، چند نمره میشود؟ بنابراین در این قراردادها، بازی میکنیم. اینها واقعیت نیست، ولی ما آن را واقعی میپنداریم که گاهی به آن واقعگرایی خام یا ناشیانه میگویند.
این دو مثال نشان میدهد که اینها حاصل کارهای فلسفه تعلیم و تربیت است، یعنی فلسفه تعلیم و تربیت مسائلی که در دستور کار افراد تعلیم و تربیت دهنده جریان دارد را تشریح مفهومی میکند و میتواند اجزا و اندامها را نشان دهد و احتمالاً فسادهایی که در این ارگانیسم وجود دارد را میتواند آشکار کند و در این صورت معلمی که اینها را بداند دیگر از این اشتباهات نمیکند و ارتباط معلم و شاگرد و ارتباط خانواده و مدرسه اصلاح میشود. چون همه این رخدادها، پسلرزه دارد و دانشآموزی که نمرهای میگیرد، پس لرزهاش در خانواده، مدرسه، منطقه و سطح جهانی آشکار میشود، رنکینگهایی که در این زمینه وجود دارد و میتواند پسلرزه باشد، اما دعوا بر سر هیچ است.
پایان بخش نخست
گفتوگو از فاطمه بختیاری
انتهای پیام