
«دست تنها» ساخته امیرحسین ثقفی است که روز گذشته در
جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و نظرات مختلفی را بین منتقدان به وجود آورد.
درباره این فیلم چند نکته ظریف وجود دارد که بدون توجه به آنها ممکن است مسیر تحلیل فیلم به بیراهه کشیده شود همانطور که شخصیتهای جذاب فیلم که با بازیهای خوب مجید مظفری و شکیب شجره به صورت ملموسی جان گرفته و برای بیننده با گوشت و خون لمس میشوند، ناگهانی از قاب داستانی خود بیرون میافتند.
کوتاه یا بلند؟ مسئله این است
نکته اول و مهمترین نکته؛ فقدان داستانکهای فرعی یا خردهپیرنگهایی است که باعث شده فیلم کشدار و طولانی به نظر برسد و جای آنها با نماهایی اضافه پر شود. برای مثال میتوان به فصلی اشاره کرد که در آن 21 (شکیب شجره) وانت برادرش را میگیرد تا دختر را به لب مرز برسانند و نماهایی اضافه از وانت را در طول مسیر شاهدیم. البته مواردی مثل پیاده شدن 21 از وانت و طی کردن خطکشی عابر پیاده و برگشت وی منظور نیست چرا که در اینجا کارگردان میخواهد بخشی از شخصیتپردازی او را با نمایش عبور از خطکشی در هنگام سبز بودن چراغ برای اتومبیلها و به نوعی قانونشکنی وی را برساند.
این موضوع باعث میشود که بیننده احساس کند با یک فیلم کوتاه روبروست که کش آمده تا تبدیل به یک فیلم بلند شود و برای رفع این مشکل میشد با افزودن شخصیتهای فرعی و داستانکهای مرتبطی افزود که از اتفاق میتوانستند تعلیق و گرهافکنی بیشتری به فیلم داده و آن را جذابتر کنند.
یک انتخاب اشتباه در فیلمنامه و فیلم
دومین موضوع به انتخاب اشتباه نرگس محمدی در نقش دختر کردی است که برای اولین بار به تهران آمده و به لهجه سلیس فارسی صحبت میکند و حتی تفکرات و عمل و عکسالعملهای دختران تهرانی را دارد و بااینحال در رستوران شروع به خواندن ترانه به زبان کردی میکند! نکته جالب اینجاست که وی برای این در تهران است که میخواهد با نامزدش قاچاقی به سوئد بروند درحالیکه لازم نبود برای اینکار به تهران بیایند و از دیار خود راحتتر راهی میشدند. این مسئله باعث میشود که فیلم چون کنگلومرایی* متشکل از داستانهای کوچک و بزرگ و شخصیتهای مختلفی که گاهی حضور اضافه دارند به نظر برسد و ازاینرو شکلی نامنظم و در زوایایی، بیرونزده از قاعده خود داشته باشد.
برای مثال داستان هیچ استفادهای از کُرد بودن دختر نمیکند و اگر او فارس، ترک، لُر یا هر قومیت دیگری هم داشت کوچکترین خدشهای برای تغییر داستان به وجود نمیآمد درحالیکه اگر شاعری را از حافظ (مجید مظفری) و قلدری را از 21 (شکیب شجره) بگیریم شخصیتپردازی آنها دچار خدشه خواهد شد چرا که در بخشهای دیگری از داستان ارجاعاتی معقول به آنها داریم.
همه چیز در پایان است
نکته دیگر به ماهیت فیلم برمیگردد که گاهی حال و هوای رئال دارد و در برخی موارد بیننده حرفهای احساس میکند با نئورئالیزم روبروست و نمادهایی شنیداری یا دیداری چون حافظ، کبوتر، سگ، زباله، مرداب و ... که گاهی به صورتی شاعرانه بروز پیدا میکنند حال و هوای فیلم را بدون مقدمه عوض میکنند. دلیل این موضوع هم این است که فیلم میخواهد همه حرفها را با هم بزند و برای همین به نقص ابراز مفاهیم رسیده و در بیان آنها الکن میماند.
نمایش مشکلات نویسندگان و اهالی موسیقی، فشارهای روانی بر جامعه امروزی، تحلیل روانشناسی شخصیتهای اصلی با دیدگاهی فرویدی، مهاجرت جوانان، قاچاق انسان و چند موضوع دیگر اجتماعی همه در حالی ارائه میشوند که بسترسازی مناسب برای دریافت ذهنی بیننده را ندارند و شیفتگی کارگردان به فیلمهای اجتماعی کارگردانانی چون کیمیایی و گله که با آهنگهای یک خواننده پیش از انقلاب همراه میشود همه یک مجموعه اتفاقات منفک به ظاهر مرتبط را تشکیل میدهند که در پایان به آتشسوزی نمادین و بدون منطق (با توجه به رئال بودن فیلم) با عناصر دیگر فیلمنامه ختم میشود.
* کُنگلومِرا که در فارسی به آن جوشسَنگ هم گفته میشود نوعی سنگ است که از به هم پیوستن و جوش خوردن طبیعی شنها یا قلوهسنگهای کوچک تشکیل شده باشد و ظاهری نامتقارن دارد.
عباس کریمی عباسی
انتهای پیام