بخش نخست این مقاله را روز گذشته با عنوان «راه بردن به معنای ایمان تکلیفی در قرآن» خواندیم، در این مجال بخش دوم این مقاله را میخوانیم:
ملاحظات قبلی نشان میدهند که یک نوع اختیار در باور داریم که هنگام تنظیم باورهایمان میتوانند عاملیت معرفتیمان را ضمانت کنند. باور برای اینکه عقلانی، غیرعقلانی، به لحاظ معرفتی مسئولانه و غیره ارزیابی شود، لازم نیست تحت کنترل ارادی ما قرار داشته باشد. کافی است در واکنش به دلایلی تشکیل شده و هدایت شود که آنچه را در حیطه خاصی لازم است تعیین میکنند. پس اگر «باید»ی در خصوص باور در کار باشد این باید ریشه در دلایلی دارد که باورهایمان به آنها حساساند؛ این سخن به این معناست که کسی میتواند به طور سازگاری از امکان وظایف شناختی دفاع کند و در عین حال معتقد باشد که باورهای ما تحت کنترل ارادی ما قرار ندارند. اما وقتی پای دلایل به میان میآید اشکال دیگری مطرح میشود.
طبق برخی دیدگاهها، دلایل و شواهد به خودی خود فاقد نیروی هنجاریاند. در بهترین حالت اجازه تشکیل برخی باورها را میدهند. پس وظیفه معرفتی ایجابیای در کار نیست که فقط از طریق شواهد بتواند مستقیماً ایجاد شود؛ این نکته اگر درست باشد خطر دیگری متوجه امکان ایمان تکلیفیای میکند که مشتمل بر باور است. برای پرداختن به این موضوع، باید کاوش سریعی در حیطه معرفتشناسی انجام دهیم. در ادامه استدلال خواهم کرد که در صورتی میتوان از این خطر دوری جست که روشن کنیم وقتی از دلیل یا شاهد داشتن حرف میزنیم از چه چیزی حرف میزنیم.
۱.۲. هنجارمندی معرفتی: مشروط یا مطلق
یک پرسش بنیادی در معرفتشناسی مربوط میشود به شرایطی که باور تحت آن عقلانی یا موجه است. براساس تصور سنتی دکارتی-لاکی از توجیه، باید آن را در چارچوب ادای تکلیف یا وظیفه معرفتی تعبیر کرد. بسیاری معتقدند که این تلقی از توجیه کمابیش فاقد محتواست در صورتی که از ملاحظات مربوط به وظیفه و سرزنش جدا شود. طبق این رویکرد توجیه تابعی از این امر قلمداد میشود که عامل باورهایش را از جهت ایفا یا نقض وظایف و تکالیف معرفتیاش، چگونه تشکیل داده است. این تلقی از توجیه با اینکه تاریخچه برجستهای دارد در سالهای اخیر آماج حملاتی قرار گرفته، از این جهت که تز ناپذیرفتنی ارادهگرایی درباره باور را پیشفرض میگیرد و نمیتواند صدقرسانی (truth-conductivity) توجیه معرفتی را لحاظ کند، اما پیشتر استدلال کردیم که تلقیهایی درباره اختیار در باور مطرحاند که خدشهای به عاملیت ما در باور وارد نمیکنند و در نتیجه لازم نیست نگران این مسئله باشیم.
اما اشکال اساسیتر به این تلقی به اصل سازگاری وظایف یا تکالیف معرفتی ایجابی مربوط میشود. باید به این مسئله بپردازیم فارغ از اینکه آیا دیدگاهی که درباره توجیه به دست میدهد مقبول است یا نه مسئله این است که آیا هم وظیفه ایجابی و هم سلبی داریم، یعنی کارهایی که باید انجام دهیم و کارهایی که نباید انجام دهیم. در خصوص افعال چنین وظایفی بی اشکال به نظر میرسند. دلایل اخلاقی مصلحتاندیشانه و در کل دلایل عملیمان ما را ملزم میکنند که برخی کارها را انجام دهیم و از برخی کارها اجتناب کنیم. اما آیا چنین است که صرفاً براساس مبانی معرفتی، به برخی چیزها باید یا نباید باور کنیم؟ این وظایف معرفتی معمولاً به خط مشیهای معرفتشناسانه برمیگردند، مثل «باید باور خود را با شواهد خود متناسب ساخت» یا «قبل از تشکیل باور باید همه شواهد موجود را بررسی کرد» یا «باید سازگاری مجموعه باورهای خود را حفظ کرد» و غیره.
بعضی از معرفتشناسان در مقابل چنین ادعاهایی، استدلال کردهاند که هیچ وظیفه معرفتی ایجابیای در کار نیست بلکه فقط وظایف سلبی در کارند؛ مثل در نبود شواهد نباید باور داشته باشی» یا «نباید به چیزی فراتر از آنچه شواهدت نشان میدهند باور داشته باشی» و غیره. مطابق با این دسته از دیدگاهها شواهد اموری تجویزیاند؛ از این رو که صرفاً گستره گزارههایی را مشخص میکنند که شخص اجازه یا جواز باور کردن به آنها را دارد. وظیفه تنها در صورتی پدید می آید که شواهد با ملاحظات غیرمعرفتی همراه شوند، اما از چند طریق میتوان از دیدگاه تجویزی دفاع کرد.
براساس یک دیدگاه قدیمی خودِ خصلت ابزاری عقلانیت یا توجیه معرفتی این ادعا را تضعیف میکند که شواهد به خودی خود میتوانند مبنای وظایف معرفتی باشند. عقلانیت ابزاری آن نوع از عقلانیت است که وقتی وسیلهای برای هدفمان در نظر میگیرد به میان میآید. فرض كنيد من قصد دارم در کنفرانسی در آن طرف دنیا شرکت کنم و میدانم که تنها با سفر به آنجا میتوانم این کار را انجام دهم، پس به لحاظ ابزاری برایم عقلانی است که مقدمات ضروری سفر را فراهم کنم. وقتی اهدافی معرفتی داریم عقلانیت معرفتی گونهای از عقلانیت ابزاری از کار در میآید، اما اهداف معرفتی چیستند؟ به نظر ابزار انگاران، هدف معرفتی عبارت است از هدف کلی داشتن باورهای صادق و نداشتن باورهای کاذب هدف صدق». در نتیجه دلایل معرفتی مطلق نیستند، بلکه دلایلی مشروطاند، دلایلی منوط به اینکه شخص هدف صدق داشته باشد. این سخن به آن معناست که واقعیات زیربنایی باورهای ما وابستهاند به اینکه هدف مورد نظر را داشته باشیم. مخالفان عقلانیت ابزاری در پاسخ ادعا کردهاند که دلیل برای باوری داشتن یا نداشتن تماماً به شرایط معرفتی شخص وابسته است، فارغ از اینکه چه اهدافی دارد پس باید دلایل معرفتی را مطلق دانست.
این نظریهپردازان منکر این ادعای ابزار انگاراناند که ما هدف کلی صدق داریم، به هر حال این طور نیست که افراد درباره هر وضعیتی که در برخوردهای روزمره با آنها مواجه میشوند دست به کار تشکیل باور شوند، این ادعا به لحاظ روانشناسانه عجیب و غریب است. در مورد موضوعات خاص، واقعاً ترجیح میدهیم باورهای صادقی داشته باشیم. مثل وقتی که به دفترچه تلفن مراجعه میکنیم تا با کسی تماس بگیریم یا به لغتنامه مراجعه میکنیم تا معنای کلمات را بیابیم. اما همان طور که تامس کلی خاطرنشان میکند این قبیل دغدغههای خاص از زمین تا آسمان با دغدغه کلی صدق فرق دارند. به علاوه، حقایق [صدقهای] زیادی در کارند که به کار هیچ یک از اهداف ما نمیآیند؛ مثل اینکه آیا تعداد ستارههای کیهان زوج است یا فرد و در واقع در برخی موارد، عمداً سعی میکنیم از دانستن حقیقت یک موضوع خاص (مثلاً پایان یک) فیلم خودداری کنیم، با این حال اگر با شواهدی در خصوص این قبیل گزارهها برخورد کنیم ملزم به تشکیل باورهای مناسب خواهیم بود و این نکته به نفع دیدگاهی است که دلایل معرفتی را مطلق میداند. ابزار انگاران، در پاسخ تمایزی مطرح میکنند میان برای گزارهای (p) شواهدی داشتن و برای باور به اینکه p دلیلی داشتن. طبق ادعای آنها، موارد پیش گفته صرفاً حصول شواهدی برای یک گزاره p را نشان میدهند اما برای اینکه این شواهد دلیلی برای باور به p باشند، باید اهداف مناسب را داشت.
مارک نلسن اشکال دیگری به امکان وظایف معرفتی مطرح کرده است. نلسن دلیل اصلی خود برای دفاع از تجویز گرایی را بارآوری نامتناهی شواهد برای توجیه infinite justificational fecundity مینامد. خیلی کوتاه مقصود این است که هر شاهدی به طور بالقوه و به لحاظ معرفتی بینهایت باور مختلف را توجیه میکند. شاید این ادعا ابتدا بیضرر به نظر آید اما اگر در کنار وظایف معرفتی ایجابی قرار گیرد، اقتضا میکند که به هر چیزی که شواهدمان از آن پشتیبانی یا توجیهش میکنند باور داشته باشیم. برای مثال فرض کنید من خودروی همکارم را در پارکینگ مؤسسه میبینم. این امر شاهد خوبی به من میدهد که او در اتاق کارش است. اما این شاهد به همان اندازه باورهای دیگری را هم توجیه میکند. مثل «من همکاری دارم» «پارکینگها وجود دارند»، «خودروها وجود دارند»، «تایرها وجود دارند» و غیره. مطمئناً من ظرفیت روانشناختی باور به بینهایت گزاره از این دست ندارم، خصوصاً که بعضی از این گزارهها پیچیدهتر از آناند که اصلاً بتوانم درکشان کنم. به این ترتیب، نلسن نتیجه میگیرد که اینکه شخص به کدام گزاره باور پیدا کند نه فقط به موقعیت معرفتی او بلکه همچنین به نیازها، علایق و ترجیحاتش وابسته است. پس با اینکه نلسن وظایف معرفتی سلبی را میپذیرد، نتیجه میگیرد که بایدِ معرفتی تماماً مبتنی بر شرایط معرفتی شخص نیست بلکه مشروط است به ملاحظات غیرمعرفتی او از جمله نیازها، خواستهها، تکالیف اخلاقی و غیره.
بحثهای مذکور به گفتوگوهای زیادی میان طرفین این مناقشه انجامیدهاند که همچنان ادامه دارد. به نظرم آنچه به این بحثها دامن میزند و در نتیجه خیلی اوقات باعث میشود که گفتههای طرفین بحث دخلی به هم نداشته نباشند در ابهام مفهوم «شواهد» آنطور که در این بحثها به کار میرود ریشه دارد. برای درک این نکته باید میان سه معنای شواهد تفاوت بگذاریم؛ یعنی شواهد موجود، شواهد معلوم و شواهد در اختیار. برای مثال، در بحث بر سر عقلانیت ابزاری ابزار انگاران عمدتاً به شواهد معلوم توجه دارند؛ در حالی که مخالفانشان هنگام بحث درباره هنجار معرفتی شواهد دراختیار را در نظر دارند. همان طور که دیدیم ابزار انگاران میان داشتن شواهد خوب و داشتن دلیل تمایز میگذارند و استدلال میکنند که شخص باید اهداف مناسب را داشته باشد تا این شکاف پر شود. در توضیح مطلب، ادم لایت این مثال را میزند: شخصی (S) همین طوری متوجه میشود که همه کسانی که از پارک خارج میشوند سگی به همراه دارند. به گفته او، اگر s نتواند باور پیدا کند که نفر بعدیای که خارج میشود هم به احتمال زیاد سگی به همراه خواهد داشت کار نامعقولی نکرده است؛ مثلاً چون شاید ذهنش کاملاً مشغول مصاحبه شغلیای است که بعد از ظهر دارد. در این مثال واضح است که اگر بگوییم s شواهدی دارد صرفاً مقصود این است که از آن شواهد خبر دارد بدون توجه به اینکه آن شواهد چه ربطی به این گزاره دارند که <نفر بعدی ای که از پارک خارج میشود سگی به همراه دارد.>
در مقابل تلقی ضد ابزار انگارانه از داشتن شواهد فراتر از صرف باخبری از آن امری است که شواهد را تشکیل میدهد. این نکته از مثالهای گوناگونی که کِلی در اشکال به عقلانیت ابزار انگارانه میزند و از آن واضحتر از نقدش به آنچه نظریه «راهنما» درباره شواهد مینامد معلوم است. او مورد لکههای کوپلیک را بررسی میکند که روزگاری معلوم شد همبستگی وثیقی با سرخک دارند. اما به نظر کلی، اینکه آیا این گزاره (معلوم) (r) که بیمار روی پوستش لکههای کوپلیک دارد شاهدی است برای باور به (p) بیمار سرخک دارد» «اساساً وابسته است به اینکه آیا [شخص] از همبستگی میان دانههای کوپلیک و سرخک خبر دارد یا نه».
همین نکته درباره مثالهای نلسون در دفاع از دیدگاه تجویزیاش هم برقرار است. همان طور که دیدیم نلسون استدلال خود علیه امکان وظایف ایجابی را با طرح این پرسش آغاز میکند که آیا «من واقعاً موظفم که به هر آنچه برایش شاهدی دارم باور پیدا کنم». اما پاسخ این پرسش وابسته است به اینکه آیا داشتن شواهد» قرار است چیزی فراتر از صرف آگاهی از شواهد باشد یا نه. در واقع به نظر میرسد لازمه استدلال «باروری» نلسون چیزی بیش از شواهد معلوم» نباشد؛ زیرا تعداد نامتناهی از گزارههایی را به میان میآورد که شخص نمیتواند آنها را در سر بپروراند و به طریق اولی نمیتواند درک کند که آیا شاهدی که از آن آگاه است از این گزارهها حمایت میکند یا نه. پس برخلاف تفسیر کلی از «داشتن شواهد که مستلزم آگاهی از شواهد له یا علیه گزاره مورد نظر است تلقی نلسن از شواهد چنین جنبهای ندارد. بالاخره، تبیین فریدمن از باور به درد نخور و اصل (فراهنجاری) (CA)، که نتیجه این تبیین است نیز در معرض اشکال مذکور قرار دارند. وقتی فریدمن میگوید شواهد به تنهایی اقتضای باور ندارند و اصلاً به خودی خود نمیتوانند باوری را تجویز یا توجیه کنند، ظاهراً فقط شواهد معلوم را در نظر دارد. دلیلش این است که گزارههای به درد نخور گزارههاییاند که برای شخص هیچ جذابیتی ندارند تا بررسیشان کند، به طریق اولی از آن دست گزارههایی نیستند که شخص علاقهای داشته باشد که بداند آیا شواهدش از آنها پشتیبانی میکنند یا نه.
ادامه دارد...
انتهای پیام