آیتالله احمد مبلغی، استاد درس خارج فقه حوزه علمیه طی مجموعه یادداشتهایی سه برداشت تفسیری از سوره یوسف(ع) را شامل «خوانشی اخلاقی از سوره یوسف(ع)»، «خوانشی از قصه يوسف(ع) در پرتو علوم ارتباطات» و «خوانشی تفسیری با نگاه روانشناختی اجتماعی» را مطرح کرده و این یادداشتها را در اختیار ایکنا قرار داده است که امروز بخش «خوانشی اخلاقی از سوره یوسف(ع)» را با هم میخوانیم.
گذشت، در بافت سوره یوسف همچون نبضی پنهان، زندگی را در رگهای حکایت جاری میسازد؛ همچون نخی از نور، از لابهلای صحنهها میتند و تاریکیهای درد را میزداید.
آنگاه که فراق، یوسف را ربود، یعقوب نه پدری که روی از فرزندانش بگرداند و نه دلی که در تندباد مصیبت بخشکد، بلکه جراحتی تپنده از امید بود، چشمی دوخته به افق دور، آنجا که وعدهها خلاف نمیشوند.
عتابش نه از سر قساوت بود، که دری بود گشوده بر بازگشت و صبرش نه از جنس تسلیم، که پلی بود استوار، نه تندبادها فرو میریختندش و نه بار گرانِ اندوه او را خمیده میکرد، بلکه امیدی بود که امتداد مییافت و امتداد، تا رؤیا را به سپیدهدمان حقیقت رساند.
آنگاه که از تنگنای حبس به فراخی حکومت پا نهاد، پشت به انتقام کرد و دل به عفو سپرد. روحش سرشار از رویا بود و قلبش لبریز از بخشایش. با مکر، مقابله به مثل نکرد، که در محنت خود، درسی ژرف و در آزمون خویش، حکمتی بزرگ میدید. از همسر عزیز انتقام نجست و بر آنانکه به او جفا کردند، داوری نراند.
بیهیچ کینهای در مسیرش گام برداشت، گویی دریایی از ابرها را میشکافت، بیآنکه امواجِ انتقام غرقش کنند یا طوفانِ هوسها از جای براندش. در سایه گذشت، قلعهای از فضیلت بنا نهاد، راه را بر خیر و همکاری گشود و از طراوت قلب، جادههایی برای ساختن جامعهای آکنده از رحمت ترسیم کرد.
آنچه در سیره او موج میزد، فرهنگی بود که بخشش را بنیان خود ساخته بود؛ روشی که بستری از کرامت و تسامح اجتماعی گسترد. این شیوه نهتنها در سختیها یاریاش کرد، بلکه در روزگار قحطی، طمأنینهای راستین برای جامعه رقم زد و پایهای استوار برای امید و تلاش بنیان نهاد.
آنگاه که بنیامین را نزد خود نگاه داشت، نه از سر خودکامگی بود و نه برای تحقیر، بلکه تدبیری بود تا برادران را رو در روی آئینه کردار خویش قرار دهد، نه برای گریز از گذشته، که برای تکمیل مسیر اصلاح. یوسف، در پی خوار ساختن آنانکه به او ستم کردند نبود، بلکه عدالت را میخواست، نه عداوت را. از اینرو، نه یک راندهشده بود، نه یک فاتح، بلکه معماری بود که حرکت اجتماعی را بازآرایی میکرد، نه بر مبنای سلطه، که بر پایه مسئولیت.
و آنگاه که برادرانش در برابر او ایستادند، نه عزیزی بود که انتقام میطلبید و نه مظلومی که قصاص میجست، بلکه انسانی بود که در خطای آنان، وجهی از تقدیر رحمت میدید. نگفت «بخشیدمتان»، که ریشه سرزنش را از بیخ برکند: «لا تثریب علیکم الیوم». گویی گذشته، جز موجی گذرا نبود که آمد و رفت. گذشت او، ترک عدالت نبود، بلکه عدالتی دیگرگونه بود؛ عدالتی که جانها را از نو میساخت، نه که ویرانشان کند؛ عدالتی که گناه را به سوی توبه میکشاند، نه که دری به عقوبت بگشاید.
چون یعقوب به فرزندانش پیوست و یوسف به برادرانش، آن تنها اجتماعِ پیکرها نبود، که پیوندِ ارواح بود. نه صرفاً گردهمآمدنی پس از پراکندگی، که کمالِ حکمتی بود که از رنج آغاز شده بود. آن صحنه، لوحی بود از بخششی ژرف، که در رودخانهای از نور، کینهها را میشست. یوسف، نه فقط فرمانروایی بود، نه صرفاً رهایییافتهای از ستم؛ بلکه دلی بود که از زخم، صلح آفرید و از سرگشتگی، یقین.
و چنین بود که مصر، برای او فرجام نبود، که آغازی نو شد؛ برای اجتماعی که نه انتقام، که گذشت، تار و پود آن را دوباره در هم تنید.
انتهای پیام