«خودشناسی» و «خداشناسی» از شاهکلیدهای طی مسیر از سوی بودن به شدن است؛ انسان تا با خود آشنا نشود، دیدار، گفتوگو و ... را از خود آغاز نکند هرگز راه به شناخت و معرفتِ گفتوگو با معبود بیهمتا نخواهد یافت. این شناخت و این گفتوگو در روزگار تکنولوژی کمی بیشتر از کمی از روزگار پیش از این سختتر حاصل میشود. انسان امروز برای زندگی بهتر باید جرعهنشین کلام انسانهای خوب و معنایاب شود، آنانکه زندگی را زندگی کردهاند و نام خوش «انسان» پیش از هر اطلاق دیگری برازنده قامت شریفشان است. ایکنا این راه را با گفتوگو نزد یکی از سرآمدان علم معماری و پیش از آن اخلاق و حکمت تجربه کرد. پیش از این و به انگیزه روز معمار پای سخن استاد هادی ندیمی، یکی از پیشگامان و عالمان حوزه معماری در کشور نشستیم و سخنان او درباره حکمت زندگی و آفرینندگی را شنیدیم. ندیمی، فوق لیسانس معماری از دانشگاه ملی ایران و دکترای معماری از ایتالیا کسب کرد. او که استاد تمام دانشگاه است، سابقه ریاست دانشکده معماری و شهرسازی را طی سال ۵۸ تا ۶۳ در کارنامه علمی خود دارد. همچنین او ۲۱ سال در قامت رئیس دانشگاه شهید بهشتی به تدریس و مدیریت علمی در کشور پرداخته است. استاد ندیمی عضو پیوسته فرهنگستان هنر است و از او آثار بسیاری در قالب کتاب و مقاله به جامعه علمی و هنری کشور عرضه شده است. کتب رواق نظر، کلک دوست، کتابشناسی هنر و معماری پس از انقلاب از جمله آثار خواندنی اوست. این استاد دانشگاه که به معنای مرسوم کلمه اهل مصاحبه و رسانه نیست در این گفتوگو بیش از آنکه به مقوله «معماری» بپردازد به مقوله «انسان و انس آن با مقوله هنر و معنای زندگی» پرداخته است. پیش از گفتوگو با او درباره شخصیت علمی و فرهنگیشان و همچنین آداب آبادانی که در کلامش موج میزند بسیار شنیده بودیم ولی حالا و پس از فراغت از آن دو ساعت گفتوگوی شنیدنی با حضرتش در خانه او که بوی ایرانی بودن و همآغوشی آن با فرهنگ اسلامی به طور ویژهای خودنمایی میکرد، باید بگوییم؛ عنوان «حکیم» بیش از سایر عناوین علمی و هنری برازنده قامت استوار است. او در این گفتوگو ما را مهمان کلماتی با مفاهیمی انسانی و انسانساز کرد. وصف او از تقدیر، تغییر، تربیت، اندازه، هندسه و.. به سخن معماران روح انسان نزدیک مینمود و در نوع خود کمنظیر. بخش نخست گفتوگوی ایکنا با این استاد حکیم با عنوان «معماری متعادل و بهجتانگیز محصول کوشش آدمهای خوب است» منتشر شد، بخش دوم این گفتوگو را با هم میخوانیم و میبینیم:
این بحث بسیار گسترده است و پایهها و مبنای علمی محکمی دارد. در واقع روانشناسی محیط در اروپا، براساس تجربیات موجود در حوزه تعامل میان معماری، شهر و انسان از انگلستان آغاز شده است. از این رو روانشناسی محیط متکفل این است که دریابیم اثرات معماری و شهر بر انسان چیست، آیا سازنده است، تخریبگر یا حتی گاهی بیماریزاست؟ همچنین تأثیرات عناصری مانند معماری، رنگها، سطوح و اندازهها بر روان انسان، موضوع روانشناسی محیط است. امروزه در اروپا، پس از ساخت ساختمانها، پس از مدتی تستهای روانشناختی روی ساکنان انجام میشود تا ببینند احوالات آنها در این ساختمان چگونه است و این روند به صورت مستمر در حال بهبود و ترمیم خود است. بنابراین، این واقعیت که معماری تأثیر مستقیمی بر احوالات انسانها دارد، کاملاً طبیعی و اثبات شده است.
در شهرهای سنتی مانند یزد که بافت سنتی خود را حفظ کردهاند، احوالات مردم بهتر است و شاهد مشارکتهای اجتماعی بیشتر و تناقضات کمتری در روابط اجتماعی هستیم. اینکه بین معماری (در مقیاس شهر یا محله) و انسانها تعاملی سازنده یا مخرب متقابل وجود دارد یا خیر، امری قطعی است که علم نیز آن را تأیید کرده است و این موضوع امری کاملاً روشن است که هم گواه علمی و هم گواه اندیشمندانه و فلسفی دارد.
در این زمینه جملهای از آقای چرچیل پس از جنگ جهانی دوم وجود دارد که بارها آن را نقل کردهام؛ پیش از این در کتاب «اخلاق آمریکایی» نیز به آن اشاره شده است. پس از جنگ جهانی دوم، چرچیل معماران را در کنگره جمع کرد و در سخنرانی خود گفت: امروز لندن ویران شده است و شما باید آن را بسازید، اما بدانید که امروز شما هستید که این خانهها را میسازید، ولی اینها، فردا انسانها را خواهند ساخت. این نکته هوشمندانه را در نظر بگیرید، فکر نکنید که معماری صرفاً مربوط به امروز است؛ بدانید که این ساختمانها فردا نسلهای بعد را خواهند ساخت؛ بنابراین تأثیر معماری کاملاً مشهود و ملموس است. اگر معمار یا شهرساز سازنده باشد، اثرات مثبت دارد و اگر نباشد، اثرات مخرب به جای میگذارد.
نکته دوم این است که وقتی شما در بافتهای سنتی قدم میزنید، میبینید مردم چطور جذب این فضاها میشوند. چرا مردم عادی دوست دارند به دیدن این خانهها بروند؟ شاید از نظر شما عجیب باشد که مردم مجذوب این فضاها میشوند. اگر با بسیاری از آنها صحبت کنید، میبینید که جذب آن زیباییها و اصالتی میشوند که با آنها سخن میگوید. این مسئله مربوط به توریستهای خارجی هم هست. بارها و بارها تجربه کردهام که عاشقان ایران و این تمدن و فرهنگ در دنیا کم نیستند و این جذابیت ریشه در فطرت انسان دارد و مانند آهنربا انسان را جذب میکند که دلیلی عقلی و علمی پشت آن وجود دارد.
به طور کلی همانطور که پیشتر اشاره کردم، معماری میتواند هم مخرب و هم سازنده باشد. اینکه چطور تخریبگر و چطور سازنده است، در اول صحبتها به آن اشاره کردم که باید در مسیر تقدیر الهی حرکت کنید. ممکن است برخی افراد این طرز فکر را قبول نداشته باشند و بگویند اینها که برای معماری نان و آب نمیشود و شما باید مطابق میل فرد عمل کنید. همچنین ممکن است بگوید: «من نمای رومی میخواهم!».
یکی از دانشجویان پروژهای را انجام داده بود که با نقد کارش او گفتم: «این چه کاری خرابی بود که کردهای؟» گفت: صاحبکار این را خواسته است. گفتم: آیا تو خودفروش هستی یا معمار؟ معماران گذشته ما خودفروشی نمیکردند. اگر حاکم هم از آنها چیزی میخواست، اگر دستشان باز بود، کارشان را با پشتکار انجام میدادند، اگر میخواستند در امر معماری دخالت کنند، از انجام کار امتناع میکردند. البته آن معمار عاقل بود، ذوق و سلیقه داشت، تحت تعلیم و تربیت قرار گرفته بود و میدانست چه باید کند؛ اما امروز بعضیها نمیدانند چه کار میکنند و فقط به دنبال کاسبی میروند. این مسائل همه بهم مرتبط هستند و از یکدیگر تفکیک نمیشود.
این مسئله مربوط به کل دنیاست؛ اما در ایران بحران مضاعف است. به اصطلاح قدیمیها «قوز بالا قوز» است. اکنون در دنیا معماری در بحران است؛ یعنی اصولاً جوامع غربی در بحران هستند و ما در بحران مضاعفی به سر میبریم. فکر نکنیم حالمان خیلی خوب است؛ در سرگشتگی و بحران به سر میبریم. علم که راه خود را میرود و هر روز یک اختراع جدید و کشف جدید اضافه میشود، ولی جامعه به مثابه یک کل واحد، دچار بحرانهای مختلف است. منتها آنجا یک معماری تعریفشده انسانی وجود دارد که در کنار این هیاهوهای تبلیغاتی، راه خود را میرود. اگر انگلیس بروید، همان خانههای دو طبقه قدیمی را میبینید. در آمریکا هم، اکثر مردم در آپارتمانهای قدیمی با سبک کلاسیک خودشان زندگی میکنند، اما هیاهو برای برجهای فراوانی هست که ایجاد شدهاند و کف جامعه در فضای آرام خودشان زندگی میکنند. متأسفانه در ایران، بیل را از ریشه زدهایم و به همین دلیل دچار بحران مضاعف هستیم؛ بنابراین آنجا هم بحران وجود دارد و اینطور نیست که خارج از ایران اوضاع به سامان باشد، چون جامعه به سامان نیست.
البته در این زمینه نباید سایر کشورها را با کشور خودمان مقایسه کنیم. چون آنجا اخلاق لیبرال نهادینه شده است و تعاریف اخلاقی خاص خودشان را دارند و خودشان نگهبان آن هستند و نمیتوان از آن عدول کرد. برای مال؛ ساعت ۱۱ شب در لندن در خیابانی رد میشدم؛ یک نفر از پشت سر داد زد «نرو». دیدم یک پیرزن حدود ۸۰ ساله است. گفتم؛ برای چه نروم. گفت: چراغ قرمز است. در حالی که کسی در خیابان نبود و من مجبور شدم بایستم و وقتی چراغ سبز شد، حرکت کردم. قانون را اینطور رعایت میکنند. یعنی حدی از اخلاق در آن کشور نهادینه شده و تبدیل به مقررات شده و مردم حافظ آن هستند. در ایران اگر کسی چراغ قرمز را رد کند، زرنگی محسوب میشود؛ چراکه ما مفاهیم نهادینهشده در جامعه نداریم و این مشکل اصلی ماست و تلاشی هم برای نهادینه کردن اخلاق نمیشود.
برای نهادینه کردن قاعدهمندی، قانون و اخلاق عمومی در اروپا، مسیر ۲۰۰ ساله طی شده تا به اینجا رسیده است و اینگونه تربیت شدهاند. در ژاپن حقوق معلم ابتدایی، بالاترین حقوق است و شأنی که معلم ابتدایی دارد، هیچکس ندارد. در محلهای که معلم ابتدایی زندگی میکند، همه به او افتخار میکنند و میگویند: «همسایه ما خانم معلم است»، اما اینجا هر کس که کار دیگری پیدا نکند، به معلمی روی میآورد. نتیجه این وضع در جامعه، همین است که میبینید و چیز عجیبی نیست که فکر کنیم چرا معماری اینطور شده است، وقتی سایر مسائل در کشور نیز همینطور است، چه انتظاری میتوان از معماری داشت؟! از مسئولی که در وزارت مسکن تصمیمگیری میکند تا مسائل دیگر را در نظر داشته باشید؟ البته فکر نکنید اینها عمداً چنین کاری میکنند؟ نه، هر فرد سالمی هم وارد این ساختار شود، اینگونه عمل خواهد کرد.
در مقایسه با هنرهای دیگر مثلاً موسیقی، قضیه متفاوت است. صدا و سیما که مروج موسیقی است، به نظر شما تا چه حد توانسته است اصالت خود را حفظ کند؟ در امر موسیقی که یک امر عملکردی است شاهد آفتگی فراوان هستیم و این در حالی است که در حوزه موسیقی شبکه استادان هنوز حضور دارند و به نان و آب مردم گره نخورده است؛ اما معماری به نان و آب مردم، معماران، کارفرمایان و مسئولان گره خورده است.
در هنرهایی مثل موسیقی، با وجود انتقادها، هنوز حیات وجود دارد؛ موسیقی میتپد و در حال بازسازی و بازیابی طبیعی خود است؛ اما در هنرهای کاربردیتر مثل معماری – که شاید کاربردیترین هنر باشد – مفسده بیشتر خود را نشان میدهد.
این بازگشت، فرمالیته و شکلی است و این رجوع شکلی به سنت، هیچ عایدی ندارد. نمیگویم انجام نشود و بد است، بلکه میگویم اینها سود سازنده ندارد. شاید سود مالی داشته باشد، اما سود معنوی ندارد و تحول عمیقی ایجاد نمیکند. مردم جذب روستاها میشوند و چند روز از فضای آن مکان استفاده میکنند و این امر برای کاسبی مفید است و عدهای از بیکاری نجات پیدا میکنند و مشغول کار میشوند، اما این فقط یک سود مقطعی است و سود معنایی ندارد. سنت به شکل نیست و همان تعبیری که قرآن از سنت با عنوان «سنة الله» دارد، حائز اهمیت است. در واقع بازگشت به سنت، رجوع به حقیقت است. اگر رجوع به حقیقت انجام شود، شکل و فرم نیز تصحیح میشود، اما اگر فقط به شکل تمرکز کنید، روح آن از بین میرود.
امروز برخی افراد ادعا میکنند که از معماری سنتی الهام گرفتهاند و ایرانی هستند، اما تنها جسم سنت را گرفتهاند، نه روح آن را. اصالت انسان به وجود معنوی اوست، نه جسمش. ماده (جسم) به خودی خود ارزشی ندارد و وسیلهای برای حمل امانت الهی است، بنابراین آنچه مهم است، روحی است که در آن جریان دارد. وقتی کسی مرد، جسم دیگر نقشی ندارد و همه اصالت انسان به وجود معناییاش است. سنت نیز همینطور است و روح و جسمی دارد. سنت، رجوع به جسم است و اروپاییان هم به سنتهای خود رجوع میکنند، بناهای تاریخی را مرمت میکنند و قوانین سختگیرانهای برای حفظ آنها دارند، اما جانمایه آن سنتها دیگر زنده نیست، فقط جسمی باقی مانده که از روح خالی شده است. این نوع نگاه به سنت، هرچند ممکن است برای گردشگری یا کسبوکار مفید باشد، ولی سود معنوی عمیقی به همراه ندارد.
خیر، چون برخی کشورها نظیر اسپانیا، بدون اتکا به نفت، فقط با گردشگری و نمایش آثار تاریخی و هویت فرهنگی خود اقتصادشان را میچرخانند. بد هم نیست و آثارشان حفظ میشود و این نوع نگاه به میراث فرهنگی ایرادی ندارد، اما این رجوع، معنایی نیست و دردی از ما دوا نمیکند.
زیبایی یک امر معنایی است. شما میتوانید آن را در سادگی یک گلبرگ، در یک موجود زنده، یا حتی در یک ساختمان بسیار ساده پیدا کنید. یعنی اگر شما یک ساختمان پر از تزئینات دیدید، اما به دل ننشست، بدانید که تقدیر، هندسه و اندازهمندی آن غلط است، هرقدر هم که تزئین کرده باشند. در مقابل، اگر ساختمانی ساده را دیدید که زیبا و ساده یا پر از تزئینات بود، اما به دلتان نشست، مانند مساجد اصفهان همچون مسجد شیخ لطفالله یا مسجد امام با آن همه تزئینات بینظیر، زیبایی خالص را نمایش میدهند. تفاوتی که میان معماری با تقدیر غلط و معماری با تقدیر صحیح وجود دارد، در هندسه آن است. هندسه چیزی است که معمار با آن خمیرمایه فضا را تقدیر و اندازهمند کرده است. با هندسه درست، دیگر فرقی نمیکند، تزئین باشد یا نباشد. در صورتی که تزئین داشته باشد، شکوهمند خواهد شد، ولی اگر این شکوهمندی بدون تقدیر باشد، مشکلی را رفع نمیکند.
تزئینات در معماری سنتی، در جهت وحدتبخشی به فضا به کار میرفت. یعنی تزئین، شما را درگیر خود نمیکند و شما را به وحدت شکوهمند میرساند. یعنی به «هو» اشاره دارد، نه به «خود» و شما را به اوج وحدت میبرد. در واقع این تزئینات در جهت شکوهمندی وحدانی است. به همین دلیل در مسجد شیخ لطفالله رنگ و شکوهمندی میبینید. کلیتی میبینید که شما را در خود غرق میکند. بنابراین اصل، خمیرمایه است وگرنه هرچه بزک دوزک کنید، تأثیری نخواهد داشت و بهجتانگیز نخواهد بود.
درک زیبایی فطری است، اما ایجاد آن نیاز به قدرت و آموزش دارد. حتی یک فرد بیسواد هم میتواند زیبایی را تشخیص دهد (مثل ۹۹ درصد مردم که به راحتی زیباترین گزینه را انتخاب میکنند). خداوند زیباست و زیبایی را خلق میکند، یعنی نمیتوانید در خداشناسی از مرجع تقلید، تقلید کنید. میگویند تقلید در اصول حرام است. پس آن بیسواد چطور خداشناس است؟ این مسئله ناشی از فطرت است. بنابراین هر کسی نمیتواند زیبایی خلق کند، مگر اینکه تحت تعلیمات صحیح قرار گیرد تا بتواند زیبایی را آفرینش کند؛ مگر آنهایی که ذوق سلیمشان خدشهدار شده باشد.
متأسفانه گاهی آموزشهای غلط، ذوق طبیعی افراد را کور میکند. جالب اینجاست که افراد ساده و بیآلایش، راحتتر از کسانی که تحت تأثیر تعلیمات نادرست قرار گرفتهاند، زیبایی را تشخیص میدهند.
فقط یک راه وجود دارد و آن شناخت خود است. این تنها راه است و هیچ راه دیگری وجود ندارد. یعنی کسی که خود را فراموش کند، چیزی ندارد. ولی کسی که خود را شناخت، کلید گشاینده همه درهای بسته است و این «رجوع به خود» را هیچکس به ما نمیگوید. ما از تنهایی میترسیم؛ بسیاری از مردم از روبهرو شدن با خود وحشت دارند. در تنهایی، باید بپرسیم: «من کیستم؟ چه هستم؟» اگر این شناخت را نداشته باشیم، هرقدر هم دانش داشته باشیم، بهرهای از آن نخواهیم برد.
برای روشنتر شدن موضوع، مثالی میزنم؛ تصور کنید یک دایره بزرگ و یک دایره کوچک داخل آن وجود دارد. دایره کوچک، نشاندهنده چیزهایی است که شما هضم کردهاید و دایره بزرگ نشاندهنده تمام دانستههای شماست. هرچه دایره کوچکتر باشد (یعنی چیزهای کمتری را درک کرده باشید)، دایره بزرگتر میشود (یعنی اطلاعات بیشتری دارید، اما درونی نشدهاند)؛ در این حالت، ممکن است انبوهی از اطلاعات داشته باشید، اما بهرهای از آن نبرید.
پرسش اینجاست: چگونه میتوانید این دانستهها را هضم کنید؟ راهحل این است؛ باید خود را بشناسید تا رشد کنید. با خودتان روبهرو شوید و به خودتان بپردازید، با خودتان صحبت کنید و بپرسید «کیستم؟ کجا هستم؟» تا وقتی به این مرحله نرسید، چگونه میتوانید از دانش خود استفاده کنید؟ ممکن است ذهنتان پر از اطلاعات و فاضل باشید، اما اگر هضم نشده باشند، مانند غذایی هستند که خوردهاید، اما جذب بدن نشده است.
مثلاً اگر غذایی (چلوکباب) خریدید و آن را کنار خود گذاشتهاید، این غذا برای شماست؛ وقتی آن را بخورید، تحت مکانیسمی، هضم میشود و سپس به آزمایشگاه بروید و بگویید: «میخواهم دانههای کباب دیروز را در خونم پیدا کنم!» این کار مسخره است، چون آن غذا هضم شده و تبدیل به بخشی از بدن شما شده است؛ یعنی تا وقتی آن را استفاده نکردهاید، مال شما نیست، وقتی خوردید، مال شماست. دانایی هم همینطور است: وقتی هضم شود، مال شما میشود و دیگر مهم نیست چه کسی آن را گفته است.
امام علی(ع) میفرمایند: «در علماندوزی مانند شتر باشید»، شتر ابتدا غذا را میخورد، سپس آن را نوشخوار میکند تا کامل هضم شود. خواندن صرف کتاب کافی نیست؛ باید آن را هضم کنید؛ «کمثل الحمار یحمل اسفارا». تفاوت هاضمه ذهن و جسم نیز همین است، اگر چیز مسمومی بخورید، بدن شما آن را دفع میکند، اما هاضمه ذهن این طور نیست. بنابراین اگر دانش را درست هضم کنید، موجب رشد شما میشود. خواندن صرف، مشکلی را حل نمیکند. واردات خوب است، یعنی غذایی که وارد بدن میشود اهمیت دارد، اما اینکه هضم شود، اهمیت بیشتری دارد.
امام علی(ع) میفرمایند: «در کسب علم مانند زنبور عسل باشید.»، روی گلهای بد نمینشیند و روی گلهای خوشبو مینشیند، یعنی انتخابهایتان (آنچه میآموزید) دست شماست و باید پس از ورود به ذهن، تبدیل به «خون» فهم و اندیشهتان شود؛ چیزی که وجود شما را ارتقا میدهد. این تحول زمانی رخ میدهد که با خودتان مشغول باشید.
انسانهایی که با خودشان درگیر هستند، از کوچکترین نکات درس میگیرند و دریچه بزرگی برایشان باز میشود. مثلاً در خیابان راه میرود، روی دیوار جملهای را میبیند و از آن استفاده میکند و ممکن است در او تحول ایجاد کند، چون مانند شکارگری ماهر شده است که از گذر یک اتفاق ساده، دریچهای بزرگ میگشاید. ممکن است هزار نفر از کنار این اتفاق رد شوند و توجهی نکنند، اما این مسئله برای یک نفر تکاندهنده میشود.
این واردات ذهن، چشم، گوش، حواس و ... (اطلاعات دریافتی) است که پس از انتخاب و هضم، میتواند غوغایی درون شما ایجاد کند. اما اگر( چنانکه قدیمیها میگفتند) حرفی از «این گوش وارد شود و از آن گوش خارج شود» هیچ تحولی رخ نمیدهد؛ اما اگر از این گوش وارد شد و فرایند هضمشدگی را طی کرد، آن وقت است که قد میکشید. بنابراین تفاوت در هضم است، اگر دانشی را جذب کنید، بخشی از شما میشود و شما را دگرگون میکند.
بنابراین شرط اول و آخر رجوع به خود و مشغول بودن با خود در خلوت و جلوت است. این فرآیند صرفاً در تنهایی ممکن و نیازمند تمرین است و در آن صورت است که رشد میکنید.
بله، نکته ظریف اینجاست، کسی که خدادوست است، خوددوست نمیشود. خودپرستی با خداپرستی منافات دارد. انسان در مقابل خدا فقیر است و هرگز خودپرست نمیشود. اگر کسی را خودپرست دیدید، بدانید خداپرست نیست. چون وجود انسان گنجایش دو «خدا» را ندارد، اگر خود را پرستید، خدا کنار میرود. از نشانهها میتوان فهمید که مرز خودپرستی و خداپرستی در چیست. ما به انحای گوناگون همه خودپرستیم، یکی ظریف و باریک، دیگری عیان و آشکار. هرچه از این خالی شود، آن پر میشود. یعنی هرچه از خودخواهیها خالی شوید، جای آن را خداپرستی پر میکند.
لطف دارید، ان شالله که اینگونه باشد، خدا شما را حفظ کند.
گفتوگو از معصومه صبور و محسن مسجدجامعی
تصویر و تدوین از حامد عبدلی
عکس از الهه علیرضالو
انتهای پیام