
نیمه خرداد یادآور روزهای غم و حزن در از دست دادن مرد بزرگی است که در نیم قرن اخیر توانست معادلات جهانی را با انقلاب اسلامی بهم بزند و در عصری که عمدتا سخن از مرگ دین در عرصه اجتماع و سیاست بود ادبیات همراهی دین و سیاست را احیاء کرد؛ خبرنگار ایکنا به مناسبت نیمه خرداد و سالروز ارتحال
حضرت امام خمینی(ره) با
حجتالاسلام والمسلمین احمدرضا یزدانیمقدم، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگو کرده است که در ادامه
بخش نخست آن را میخوانیم:
ایکنا ـ مبانی فلسفه و اندیشه سیاسی امام مبتنی بر چیست؟
نخست ببینیم منظور از فلسفه سیاسی چیست و فیلسوف سیاسی کیست؟ این مسئله، مهم و مورد بحث و گفتوگو است و نه تنها در مورد امام(ره) بلکه درباره صاحبنظران دیگر هم مطرح است که آیا فیلسوف سیاسی هستند و فلسفه سیاسی دارند یا خیر؟
ما از گفتار اندیشمندانی مانند امام خمینی(ره)، شهید مطهری و علامه طباطبایی و... میتوانیم به اجمال دریابیم که این بزرگان، فلسفه سیاسی دارند؛ البته خود آقای مطهری گفتارها و نوشتارهایی دارد که ماهیت فلسفه سیاسی دارد و علامه طباطبایی هم به طریق اولی. در مورد فلسفه سیاسی امام خمینی(ره)؛ ایشان در دهه 40 در نجف دروسی مانند درس خارج بیع داشتند که دروس فقه معاملات است؛ در این درس بحثی مطرح است که آیا فقیه میتواند از طرف کسی که توانایی انجام معامله را ندارد بیع را انجام دهد یا خیر؟ در ادامه بحث میشود که حدود ولایت فقیه چیست؟ نوارهای درس بیع امام(ره) موجود است و شاید در فضای مجازی هم در دسترس باشد؛ امام(ره) خودشان این دروس را نوشتهاند و در قالب کتاب البیع قبل از انقلاب در نجف و ایران منتشر شد و چاپهای سابق و جدید دارد.
متن البیع، عربی است. بنده در یک مقاله در سال 1384 در نشریه انقلاب اسلامی، به مقایسه فلسفه سیاسی امام(ره) و علامه طباطبایی درباره حکومت و مصلحت پرداختم. امام خمینی(ره) استدلالهایی دارد که این استدلالها، ماهیت فلسفه سیاسی دارند و این مطلب را شاید اول بار آیتالله منتظری در دروس ولایت فقیه که مربوط به سال 61 است یادآور شد که امام خمینی(ره) در بحث ولایت فقیه به طریق فلسفه سیاسی وارد شده و همینطور هم هست.
امام خمینی(ره) بحث کرده که خداوند دین را تشریع کرده و لازمه اجرای دین آن است که احکام پیاده شوند و لازمه پیاده شدن احکام، وجود حکومت است. یعنی احکام اسلام طوری است که باید حکومتی باشد تا احکام اسلام را اجرا کند. این طرز بحث در فرمایشات امام(ره) وجود دارد. امام(ره) در البیع به ویژگی های حاکم اسلامی یعنی مدیر و مدبر بودن و فقیه و دانشمند بودن و ... میپردازد و در دو جا از اصطلاح «ولایت مطلقه فقیه» استفاده میکند.
ایکنا ـ چرا گاهی تعبیر مطلقه باعث ایجاد چالشهای اندیشهای فکری بین برخی نخبگان یا حتی عموم مردم است؟
اینجا توضیحی بدهم که گرچه ممکن است برخی خوششان نیاید ولی لازم است در تاریخ بماند. امام (ره) وقتی فرمودند ولایت مطلقه فقیه، خیلیها بلکه همه گفتند ولایت مطلقه فقیه را ما از قبل میدانستیم و قبول داشتیم ولی ندیدم کسی بگوید که خود امام(ره) در البیع ولایت مطلقه فقیه را توضیح داده و همه گفتند ما از قبل هم به ولایت مطلقه فقیه معتقد بودیم و هستیم و وقتی از آنان در این مورد توضیح خواسته میشد به امام(ره) ارجاع نمیدادند و خودشان از جانب خودشان توضیح میدادند. یعنی در حقیقت تصورات خودشان از ولایت مطلقه فقیه را بیان میکردند؛ چه آقایان حوزه و چه آقایان دانشگاه و ... . این گفتوگوها و متون موجود و غیرقابل کتمان است و ما ندیدیم که این عزیزان منظور امام(ره) از ولایت مطلقه فقیه را با ارجاع به امام(ره) بیان کنند.
در علم منطق و علم اصول بیان شده که چند نوع رابطه میان معانی برقرار است که یکی رابطه عدم و ملکه است. یعنی اگر در جایی شأنیتی وجود داشته باشد، عدم آن هم متصور است. مثلا انسان ملکه و قوه بینایی دارد و ممکن است ملکه و قوه بینایی نداشته باشد که در این صورت عدم بینایی به او نسبت داده میشود حال دیوار که ملکه و قوه بینایی در او وجود ندارد نمیتوانیم بگوییم دیوار نابیناست.
به همین ترتیب نسبت ولایت مطلقه با ولایت مقیده نسبت عدم و ملکه است و مفهوم ولایت مطلقه در برابر ولایت مقیده معنا پیدا میکند و ولایت مطلقه به معنای عدم ملکه (در اینجا ولایت مقیده) است. بنابراین برای روشن شدن معنای ولایت مطلقه باید به معنای ولایت مقیده توجه شود. ولایت مقیده یعنی ولایت مقید به امور حسبی است. بنابراین ولایت مطلقه یعنی غیر مقید به امور حسبی. ولایت مقیده به این معناست که فقیه در محدوده کسانی که نمیتوانند خودشان را اداره کنند ولایت دارد. امروزه یک دفتر سرپرستی در زیرمجموعه دادستانی این کار را انجام میدهد.
بدین ترتیب در ولایت مقیده فقیه، فقیه به اندازه دفتر سرپرستی در زیرمجموعه دادستانی ولایت دارد. ولی در ولایت مطلقه فقیه، ولایت، مقید به این امور محدود نیست؛ اگر مقید نیست پس چه دامنهای دارد؟ امام میفرماید ولایت مطلقه مساوی با حکومت و زمامداری و اداره کشور است و به تعبیر سادهتر ولایت مطلقه یعنی حکومت فقیه.
همان زمانی که امام این سخنان را فرمودند بین فقها و حقوقدانان بحثهایی پیش آمد که اصلا ربطی به سخنان امام(ره) نداشت؛ امام در سال 1348 در البیع ولایت مطلقه فقیه را توضیح داده بود. امام در البیع میگوید ولایت مطلقه فقیه یعنی ولایت بر اجرای احکام شرعی اسلام و در ادامه میگوید البته اگر مصلحت اسلام و مسلمین اقتضاء کند ولایت در اموال و نفوس را هم شامل میشود و این ولایت در چارچوب مصلحت و در محدودهای است که عقلای عالَم آن را برای اداره جامعه لازم میدانند در غیر این صورت ولایت فقیه، ولایت بر نفوس و اموال نیست.
مسئله دیگر حدود این ولایت است؛ در مورد «اطلاق» گفتیم که در برابر «تقیید» است. بنابراین ولایت مطلقه به معنی رهاشده از هر چیز و ولایت بیحساب و کتاب نیست. امام(ره) مانند نائینی، میگوید اموری که به خاطر عصمت و نبوت و امامت برای پیامبر و امام قرار داده شده است خارج از حدود ولایت فقیه است. به علاوه اگر عقلای عالم امری را مربوط به حکومت ندانند آن هم داخل در محدوده ولایت مطلقه نیست. چنانکه هر چیزی که مصلحت در آن نباشد خارج از ولایت مطلقه فقیه است.
ایکنا ـ آیا دامنه اختیارات فقیه به همه عرصهها کشیده میَشود؟
اموری چون اقتصاد بینالملل و روابط بینالملل و امور مهندسی و عمران کشور و ... را قرار نیست فقیه خودش عهدهدار باشد و کارشناسان باید عهده دار این امور باشند و فقیه بر انجام صحیح این امور نظارت میکند. بنابراین فلسفه سیاسی امام مبتنی بر عقلانیت و مصلحت و رعایت حوزههای تخصصی و کارشناسی است.
امروزه مباحثی در دنیا وجود دارد که برخی بدون آن که فهم درستی از این مباحث داشته باشند دست به قلم میشوند و طوطیوار مطالبی مینویسند و فکر هم میکنند ابتکاری و عمیق است، در حالی که نیست. فرض کنیم فلسفه سیاسی امروز دنیا چند برابر نظریات امام پیشرفت کرده است؛ فرض کنیم چنین باشد، ولی آیا میتوانیم یک اندیشمند و نظرات او را فارغ از زمینه زمان و مکان و فضای اندیشهای او تحلیل کنیم؟ در این صورت گرفتار زمانپریشی خواهیم شد.
ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که لاک، حرفهای کانت را بگوید یا امروز اندیشمندان کنونی باید حرفهای لاک و کانت را بگویند. بنده این طور میفهمم که مطالب امام(ره) متناسب با دوره زمانی خود دقیق، عمیق و صحیح بود. گرچه برخی مثلا از علامه طباطبایی انتظار دارند که در سال 1329 مارکسیسم هگلی را بحث کند در حالی که معلوم نیست اصلا چنین تفکری در آن دوره چندان ظهور و بروزی داشته باشد. گاهی این گونه انتظارات از امام(ره) هم وجود دارد.
ایکنا ـ در ادبیات رایج عمومی شعار رایجی وجود دارد که مرگ بر ضد ولایت فقیه ولی گاهی گفته میشود فلان عالم بزرگ نظریه ولایت فقیه را قبول ندارد؛ تحلیل صحیح چیست ؟
کسانی مصداق این شعار بودند که در عمل مخالف ولایت فقیه در عرصه سیاسی بودند. این شعار را باید در فضای اواخر دهه 50 و ابتدای 60 تحلیل کنیم که انتظار بود یک وحدت عملی در جامعه وجود داشته باشد لذا معطوف به مخالفان نظری در بحث ولایت فقیه نبود بلکه معطوف به مخالفان عملی بود.
حتی نهضت آزادی و افرادی چون آقایان سحابی و بازرگان و ... هم از سال 1357 بیانیه دادند که امام خمینی(ره) دارای ولایت شرعی است؛ آیتالله شریعتمداری از قبل انقلاب بحث ولایت فقیه را تدریس و بحث کرده بود. شیخ انصاری و آقای گلپایگانی قبل از امام(ره) در مورد ولایت فقیه سخن گفتهاند. همچنین آخوند خراسانی بنابراین مخالف نظری ولایت فقیه نبودند.
به نظر بنده اگر به همان اوایل انقلاب رجوع کنیم از بنده و امثال بنده بپرسید شما در اینکه چنین شعاری میدهید آیا نظرتان معطوف به علمایی است که نظر و اندیشهای متفاوت در این عرصه دارند یا خیر، میگویم خیر.
فرض کنید عدهای عالمانی بوده و یا هستند که مخالف ولایت فقیه هستند یعنی از جهت اجتهاد به این نتیجه رسیدهاند که ولایت فقیه درست نیست؛ تا جایی که بنده متوجه شدم و خودم هم در انقلاب حضور داشتم کسی ذهنیتش به سمت این نوع مسائل و نظریات اجتهادی نمیرفت؛ همان موقع هم برخی از روشنفکران، نامه به امام(ره) در مورد ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نوشته بودند ولی مردم اصلا مطلع نبودند یا اگر اطلاع هم داشتند به این نتیجه نرسیدند که باید به چنین افرادی این شعار گفته شود بلکه مصادیق آن کسانی بودند که علیه مردم و امنیت و استقلال کشور توطئه و اغتشاش میکردند.
خود امام(ره) بر مباحث طلبگی تاکید داشتند و حتی شهیدمطهری فرمود که مارکسیستها هم میتوانند نظراتشان را بگویند و نقد شوند و امام(ره) هم نظرشان این بود. در سال 1361 اعتراضی در درس خارج خودشان داشتند و از رادیو هم پخش شد؛ ایشان گفته بود آیا شما که میگویید مرگ بر ضد ولایت فقیه یعنی مرگ بر شیخ انصاری و عالمانی که از نظر اندیشهای با ولایت فقیه مخالفت دارند؟ آیتالله رفسنجانی هم در یک سخنرانی گفتند که این شعار در برابر کسانی نیست که از نظر علمی ولایت فقیه را قبول ندارند.
اینکه نظر آیتالله گلپایگانی و شیخ انصاری و آخوند خراسانی و ... چه بوده است جای بحث مجزا دارد؛ برخی چه در دفاع از حکومت و چه در مخالفت با آن مطالب را بدون تحقیق و تتبع درست بیان میکنند و بحث علمی را با مباحث سیاسی صرف در میآمیزند.
برخی میگویند ما مقلد امام خمینی(ره) هستیم و هر چه ایشان بفرمایند؛ این درست است ولی آیا نباید به سخنان ایشان رجوع کنیم؟ متاسفانه گاهی به علت عدم تدقیق در سخنان و نوشتههای ایشان برخی سخنان بیربطی را به امام و مقام معظم رهبری نسبت میدهند که صحت ندارد و گاهی طوری تفسیر میکنند که گویی مردم صغیر هستند و قدرت عقلی لازم را ندارند و باید ولی به این معنا داشته باشند که این درست نیست.
البته کسانی هم مخالف ولایت فقیه هستند که اینها هم متاسفانه تحریف و خلط بحث میکنند در حالی که این یک بحث علمی است نه اینکه اغراض دیگری با آن مخلوط شود. من به نسل جوان پیشنهاد میکنم که روزنامههای اول انقلاب و مصاحبههای مرتبط با انقلاب و امام را بخوانند؛ ایشان میفرمودند که همه آزادند تا مطالب خود را بیان کنند. اینطور که بنده به خاطر دارم وقتی روزنامه آیندگان مطالب نادرستی نوشت ایشان فرمودند من دیگر این روزنامه را نمیخوانم ولی نفرمودند که آن را توبیخ کنند؛ البته امام(ره) در برابر اهانت به مقدسات یا کسانی که در کشور اغتشاش و نا امنی درست میکردند کوتاه نمیآمدند.
ایکنا ـ اخلاق و تسامح و تساهل در اندیشه سیاسی امام و حکمرانی امام چه جایگاهی دارد؟
ابتدا مشخص کنیم منظور ما از تسامح و تساهل چیست؟ ما مطالبی میگوییم که در دنیا هم نمیتوانیم برای آن مصداقی بیابیم؛ الان اوضاع غزه و ادعاهای حکومتهای لیبرال دموکراسی غربی را ببینید؛ کجای رفتار این حکومتها تساهل و تسامح است؟ کجای این جنایات تساهل و تسامح است؟ کلینتون با شعار اخلاق در سیاست روی کار آمد، جیمی کارتر هم به همچنین. ولی نتیجه حکومت کارتر پیمان کمپ دیوید با آثار پشت پرده آن بود و کلینتون هم سیاستش در حمایت از اسرائیل و کشتار زنان و کودکان بیگناه در غزه مشخص است.
گاهی خیالات و اتوپیایی برای خود درست میکنیم و بعد میگوییم به آن نرسیدهایم و در جامعه ما وجود ندارد. این کلیگویی و مبهمگویی است. باید دقیقا اخلاق و تساهل و تسامح را تعریف و محدوده آن را هم روشن کنیم و بعد مقایسه کنیم که ما بیشتر اهل تساهل و تسامح هستیم یا جهان غرب؟
گفتوگو از علی فرجزاده
انتهای پیام