به گزارش ایکنا، رضا داوری اردکانی سوم دیماه، در پیامی به آیین رونمایی از کتاب «روایت رضا»؛ روایتی از رضا داوری اردکانی، درباره مسئله توسعه در ایران ــ که به همت پژوهش فکری توسعه، کتاب شرق، گروه اقتصاد، کانون دانشجویان علوم انسانی و گروه فلسفه دانشگاه تهران برگزار شد ــ تأکید کرد: به نظر من توسعهنیافتگی، نبود توسعه نیست؛ بلکه بیرون افتادن از تاریخ و بیپناه شدن است. وقتی یک دوره تاریخی، مانند تجدد، استعداد جهانی شدن دارد، شیوه زندگی تغییر میکند و ممکن است رشته ارتباط با گذشته سست شود، بیآنکه پیوند تاریخی استواری با عهد جدید برقرار شده باشد. در این صورت، وضع خاصی رخ میدهد که نه با قدیم پیوند استواری دارد و نه با آینده.
وی در این پیام آورده است: بحث توسعه در قرن بیستم مطرح شد و بنده با کتابی که مترجم آن آقای هوشنگ نهاوندی بود با توسعه آشنا شدم؛ اما این قضیه زمانی در نظرم مهم شد که فهمیدم زندگی ما نه قدیم است و نه جدید؛ یا دیگر مانند گذشته نیست، اما متجدد هم نشده است. از سوی دیگر، گروههایی نیز با تجدد مخالفاند و این امر سبب دشواری این راه میشود.
مسئله کشورهای توسعهنیافته این است که به ظاهر به زبان تجدد سخن میگویند و به رسم تجدد عمل میکنند، اما از معنای گفتار و کردار خود خبر ندارند؛ در وطن خود غریباند و نام این وضعیت، توسعهنیافتگی است.
توسعه نیافتگی گمشدن در بیابان فناستتوسعهنیافتگی یک حادثه عادی نیست؛ گم شدن در بیابان فناست. فهم این معنا در پی یک اشتباه برای من رخ داد. من که با آرای فلاسفه معاصر آشنا بودم، میدیدم که بیشتر سخن آنان در نقد تجدد است و از پایان سوژه و انسان سخن میگویند؛ و کسی که در چنین وضعی قرار دارد، در پی گشایشی و عهدی دیگر است.
داوری اردکانی در بخش دیگری از این پیام تأکید کرده است: ما معمولاً، حتی اگر اهل فلسفه باشیم، ممکن است معانی را در حد کوچه و بازار دریابیم. من نیز پایان دوره تجدد را ملازم با آغاز قریبالوقوع عهدی دیگر یافتم و با انقلاب ۵۷ چنین تصور کردم که جهان در آستانه عهد جدیدی است و فردایی در راه است که با خود معنویت، صلح و صلاح، دوستی و آزادی میآورد.
چند سالی با این رویکرد به نقد تجدد و علم پرداختم، اما غافل بودم که در میان ما نقد به معنای مخالفت تلقی میشود؛ از اینرو عنوان غربستیزی و علمستیزی به بنده داده شد. شاید لحن و فحوای سخن من نیز این برداشت را تا حدی موجه جلوه میداد.
وی افزود: برای من این مطلب روشن بود که علم و تاریخ چیزهایی نیستند که بتوان با آنها مخالفت کرد. از پیوستگی علم جدید و تجدد نیز بیخبر نبودم و مسئله مهم برای من، وضع زمان و آینده جهان بود.
البته خیلی زود دانستم که انتظار عهد تازه، شتابزده است و بهتر آن است که بیندیشیم در کدام زمان به سر میبریم و چه آیندهای داریم. به هر سو نظر کردم، اما افق روشنی ندیدم و ندانستم به کدام سمت باید رفت. به گذشته ایران و عظمت آن نیز فکر کردم و تا حدودی بزرگی آن را دریافتم، اما خود و زمانهام را هماهنگ با آن نیافتم. در آثار معاصران هم که نظر کردم، آنان نیز با گذشته، جز از طریق توصیف شرقشناسان، نسبتی نداشتند.
احساس کردم ما میان آینده و گذشته سرگردانیم و این دو، مفاهیمی مبهماند. وقتی نه گذشتهای باشد و نه آیندهای، اکنون نیز معنا ندارد و جهان کنونی، جهان بیآینده است. در کشور ما، از زمانی که تجدد آمد و دریافتیم جامعه جدید غیردینی است، قهراً در موضع دفاع از جامعه دینی قرار گرفتیم. این وضعیت را میتوان وضعیت جامعه بیزمانی دانست که در آن نه با عهد قدیم پیوند استواری داشتیم و نه به عهد جدید پیوستیم. چگونه میتوان به عهد قدیمی پایبند بود که با تجدد پیوند سازگاری ندارد و از سوی دیگر، تجدد را نیز ــ چون عهدی غیردینی است ــ نخواست؟
اراده پیشرفت و رفع موانع؛ دو شرط اصلی توسعه
از موانع تاریخی که بگذریم، توسعه دو شرط عمده دارد: نخست آنکه حکومت اراده توسعه داشته باشد و دوم آنکه قدرتهای جهانی مانع آن نشوند. در تاریخ دوره جدید، مسابقهای در کار نبوده است که عدهای پیش بروند و برخی بمانند؛ توسعه، مشارکت در کار جهان جدید است. سنگاپور، کره و چین در راه تجدد در مسابقه نبودند، بلکه خود راه توسعه را پیش گرفتند.
پس از شرایط سیاسی توسعه غافل نبودم و میدانستم حتی اگر مقتضیات توسعه موجود باشد، باز هم مانع بزرگی بر سر راه آن وجود دارد. آمریکا نشان داده است که با توسعه ایران مخالف است و برخی از مقامات آن تصریح کردهاند که ایران نباید به کشوری قدرتمند تبدیل شود؛ در چنین شرایطی، اندیشیدن به توسعه آسان نیست. از اینرو، اگر میخواستم به توسعه نظر کنم، ناگزیر بودم به وضع زمان و جایگاه تاریخی بیندیشم و جایگاه توسعه را در آن بیابم.
در کشور ما، توسعهنیافتگی را ماندن میان دنیای قدیم و جدید میدانم و تصور کردم شاید با رجوع به فرهنگ ایران، این مسئله رفع شود. در نظر من، توسعه تقلید صرف از تجدد و گرفتن رسم و راه غربی نیست.
عیوب توسعه دامن ایران را گرفته است
توسعهای که ما به آن نیاز داریم، بیرون آمدن از پریشانی، سامان یافتن آن، درک امکانات و تشخیص اولویتهای سیاسی، فرهنگی و اخلاقی و فائق آمدن بر میل زمانه و انحطاط است. این مقصود جز با پیوند قدیم و جدید و ایجاد پیوستگی میان آنها میسر نخواهد شد. توسعهنیافتگی وضعی در شأن انسان نیست؛ شأنی که بیآنکه از مزایای جهان توسعهیافته بهرهمند باشد، از همه عیبهای آن نصیب وافر دارد؛ چنانکه هوایش از هوای همه کشورهای توسعهیافته آلودهتر و ملالش از ملال سراسر جهان مدرن طاقتفرساتر است.
تکرار میکنم راه توسعه در کشور ما دشواریها دارد، اگر از دشواریهای تاریخ فرهنگی بگذریم، برای ورود به توسعه لازم است مقتضی موجود و مانع مفقود باشد؛ حال آنکه اکنون هیچیک از این دو شرط فراهم نیست. البته بنده وارد مسائل فنی و اقتصادی نشدم و نخواستم؛ بلکه به چیزی اندیشیدم که فراتر از اینهاست و این را میدانم که توسعه شأنی از تجدد است.
پیش از آنکه بحث توسعه مطرح شود، کشورها به توسعهیافته و توسعهنیافته تقسیم نمیشدند و این تقسیم، وجه و معنایی نداشت. ژاپن و اروپای غربی زمانی متصف به صفت توسعهیافته شدند که برخی اقتصاددانان اروپایی بحث توسعه را پیش کشیدند. طراحان توسعه میاندیشیدند که چه چیزی باید توسعه یابد و نظرشان این بود که آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین راهی را که اروپا در پیش گرفته است دنبال کنند تا در زندگی مردم بهبود ایجاد شود. البته آنان بیشتر بر توسعه اقتصادی تأکید داشتند، هرچند توسعه نمیتواند به سیاست و اقتصاد محدود شود. اروپا راه تجدد را از اقتصاد آغاز نکرد، بلکه به جستوجوی سوابق تاریخی و درک آغاز تاریخ خود پرداخت و شگفت نیست که این آغاز را در یونان یافت.
داوری اردکانی در این پیام تأکید کرده است: کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت زمانی نوشته شد که شاعران، نویسندگان و فلاسفه، در آغاز دوره جدید، آثاری بزرگ پدید آورده بودند. در بحث توسعه، به این شأن دنیای جدید توجهی نمیشود و میگویند یونان به ما چه ربطی دارد؛ حال آنکه تجدد، از هر کجا که آغاز شده باشد، ما میوه آن را میخوریم. به سخن شاعر ما سعدی نیز توجه نمیکنند که گفت:
«تنگچشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»
عیب بزرگ توسعهنیافتگی این است که چشم آن همواره به میوه است؛ با چنین نگاهی، خوب و بد، زیبا و زشت، فضیلت و رذیلت با یکدیگر خلط میشوند و هر کس هر کاری بتواند انجام میدهد و در نتیجه، مشکلات روزبهروز بیشتر میشود. حتی اگر کسی قصد اصلاح داشته باشد، از پس آن برنمیآید.
توسعه و توسعهنیافتگی به جهان جدید تعلق دارند؛ جهان قدیم نه توسعهیافته بود و نه توسعهنیافته. اکنون دو وضعیت وجود دارد: توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی. متأسفانه راه بیرون رفتن را به آسانی نمیتوان یافت و اگر راهی هم باشد، پیمودن آن چندان دشوار نیست. من به گشایش این راه اندیشیدهام و این مسئلهای بزرگ و کاری صعب است. پیداست اگر چیزی در باب بزرگترین مسئله و مشکل زمان گفته و نوشته شود، نارساییها و نقصهای بسیار دارد، امیدوارم همکاران عزیز سخن مرا نقد کنند و برخی از نارساییها را نشان دهند.