نقد شریعتی از فلسفه ناظر بر انتزاعی‌ بودن آن است
کد خبر: 3979422
تاریخ انتشار : ۰۱ تير ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۶
احسان شریعتی:

نقد شریعتی از فلسفه ناظر بر انتزاعی‌ بودن آن است

احسان شریعتی در نشست «شریعتی و فلسفه» بیان کرد: از دیدگاه متفکرانی نظیر علی شریعتی می‌توان فلسفه با خوانش سنتی آن را با نقد همراه کرد و چنین فلسفه‌ای انتزاعی است نه واقعی. بنابراین این نخستین رویکرد انتقادی به فلسفه است که به معنای خاص با افلاطون شروع و با متافیزیک جدید تمام می‌شود.

به گزارش ایکنا، نشست «شریعتی و فلسفه» شب گذشته، 31 خردادماه، با سخنرانی احسان شریعتی و به همت خانه اندیشمندان علوم انسانی به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

در آغاز باید فلسفه را تعریف کنیم. فلسفه به عنوان یک رشته فنی تخصصی و یک نام خاص شناخته شده و واژه‌ای یونانی است. در نقل و مهاجرتی که صورت گرفته، فلسفه در فرهنگ‌های دیگر وارد شده و تاریخچه‌ای دارد. کلمه فلسفه را اولین‌بار فیثاغورس به کار برد و مراد او تمایز نهادن با فرزانگان بود که می‌خواست بگوید ما دوست‌دار حکمت هستیم. همین رویکرد را سقراط مورد توجه قرار داد و بعد به افلاطون می‌رسیم. در ادامه نیز فلسفه معنای خاص‌تری می‌گیرد و به مابعدالطبیعه هم نام‌بردار می‌شود.

دکتر شریعتی در دوره جوانی با ترجمه آثاری از متفکرین عرب کار را شروع کرد و در زمینه فرهنگی نیز یک تاریخ فلسفه برای دانش‌آموزان نوشت و بحث مکتب واسطه‌گری و راه سومی که بین رژیم‌های کمونیستی و سرمایه‌داری مطرح بود را ارائه کرد. با این فضاها آغاز کرد و بعد از سفری که به اروپا داشت، با فلاسفه بزرگ جهانی آشنا شد و تأثیر پذیرفت و در اسلام‌شناسی نیز از اساتیدی مانند ژاک‌برگ و ماسینیون تأثیر پذیرفت و با مطالعاتی که در دوره جوانی داشت هنگامی که به ایران بازگشت یک خط مشی فرهنگی جدیدی در پیش گرفت.

شریعتی در حرکت‌های اجتماعی دوره نهضت ملی فعال بود و به زندان افتاد و این فعالیت‌ها را در اروپا نیز ادامه داد و با نهضت‌های آزادی‌بخش الجزایر آشنا و به یکی از چهره‌های پسااستعماری تبدیل شد. پس از بازگشت به ایران گفت که از میان عناصر فرهنگی که فرهنگ از زبان، هنر، تاریخ، شیوه زیست و دین تشکیل می‌شود، دین از همه مرکزی‌تر و استعلایی‌تر است. بنابراین نقد دین پیشرفت هر نقدی است و پروژه اصلاح دینی را در پیش گرفت و پس از اینکه یک دوره به عنوان استاد تاریخ ارزیابی شد و امتحانی هم داد به تدریس پرداخت، اما پس از تدریس یک دوره تاریخ اسلام و ادیان و ... از دانشگاه اخراج شد و ایشان به جامعه وارد و فرصتی فراهم شد که در جامعه مباحثی را داشته باشد.

در عرصه عمومی طراحی فرهنگی پروژه خود را پیش برد و دروسی مانند اسلام‌شناسی را مطرح کرد که مبانی فلسفی داشت؛ یعنی برخلاف اسلام‌شناسی مشهد که تاریخ اسلام را تدریس می‌کرد و ایده مرکزی آن فقط توحید بود، اما در تهران و حسینیه ارشاد طرح هندسی مکتب و ایده هندسی متأثر از بحث اسپینوزا مطرح شد. در اینجا منابع فلسفی غربی و شرقی‌اش نیز روشن است و در جهان‌بینی که مطرح می‌شود، یک پلتفرم و دستگاهی طرح می‌کند که به آن طرح ایدئولوژیک سنت و مذهب می‌گویند و کاری که شریعتی می‌کند این است که آن دستگاهی را طراحی می‌کند که هر بُعدش با مکاتب جدید و ایمان‌های قدیم قابل سنجش است. بنابراین، اینها روش‌های فلسفی جدیدی است که در اسلام‌شناسی به کار می‌برد؛ اعم از نظر متدلوژیک مانند روش دیالکتیک که جای بحث دارد و در دانشگاه‌ها نیز در حال پرداختن به این موضوعات هستند.

نقش فلسفه از نظر متفکرینی مانند سیدجمال، اقبال و شریعتی این بود که رویکرد فلسفی عبارت از تفکر بنیادین است؛ یعنی اندیشیدن اساسی به هستی، تاریخ و انسان باید مطرح باشد. اقبال لاهوری به صورت آکادمیک در غرب فلسفه می‌خواند و دکترای فلسفه می‌گیرد و بین فلسفه غرب و شرق مقایسه می‌کند و شریعتی نیز در بحث‌های خود به این رویکرد اقبال نسبت به فلسفه غرب و شرق می‌پردازد. مثلاً از مواجهه هگل و مولوی سخن می‌گوید و معتقد است که هگل دستگاه فکری بسیار عظیمی دارد و هستی در مقابلش کم می‌آورد، اما باز هم در مقابل مولوی به خاک می‌افتد؛ چون نازاست و اینجا شریعتی بین فلسفه غرب و شرق و گرایش اشراقی و عرفانی مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد که نقدش نسبت به فلسفه غرب و شرق و قبول و ردش چیست.

اینها نقدی هم به فلسفه غرب و اسلامی اعم از باستان و معاصر داشتند. از این زاویه اینها نقد دارند که به تعبیر کی‌یِرکِگارد، متفکر انتزاعی، متفکری است که یک سیستم مانند هگل می‌سازد، اما زندگی خودش در این سیستم لحاظ نمی‌شود و مانند کسانی که عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی را به حرکت درمی‌آورند و سخن گفتن آنها ربطی به خودشان ندارد، در سخن گفتن فلسفیِ آنها نیز، ربطی به خودشان ندارد، یا مانند سرمایه‌داری است که دم یک خانه مجلل زندگی می‌کند، اما زندگی‌اش حقیرانه است. بنابراین فلسفه اینها انتزاعی است نه واقعی و این نقدی است که به رویکرد فلسفی دارند. بنابراین این نخستین رویکرد انتقادی به فلسفه است که به معنای خاص با افلاطون شروع و با متافیزیک جدید تمام می‌شود.

دومین نکته اینکه رویکرد انتزاعی منجر به دور شدن از تجربه و عمل می‌شود که با دفع یونانی‌زدگی فلسفه اسلامی می‌خواهند بگویند این روحیه عینی‌گرایی که در قرآن هست را مطرح می‌کنیم که در قرآن مفاهیم متصلب یا جامد مانند وجود و ماهیت نداریم و همه‌اش فعل است و صیرورتی وجود دارد و فقط یک مفهوم یعنی روح است که در موردش می‌گوید وارد آن نشوید؛ چون بحث فلسفی به این معنا نیست. روش فلسفه یونانی این بود که آنچه مثلاً عدالت می‌خواندند چیست.

انتقاد این رفورماتورهای مسلمان از سیدجمال تا شریعتی نسبت به رویکرد فلسفی سنتی اسلامی و یونانی‌زدگی آن با بنیان‌گذارانی مانند فارابی و ابن‌سینا به طور کلی در دو محور مطرح می‌شود؛ یکی در محور حقیقت است که هدف فلسفه یونان بود. در نگاه اسلامی یا ناقدین عقلانیت یونانی و منطق یونانی این حقیقت با آن حقیقت متفاوت است؛ چون حقیقت فلسفی یونانی یک خبر است، در حالی که اینجا یک نظر است. آنجا یک صورتی از شیء است، اما اینجا رسوخ می‌کند و عقل‌ها نیز متفاوت است و خلاصه نقدهایی را که می‌توان نسبت به لوگوس در بحث حقیقت مطرح کرد آورده‌اند. نکته دیگر نیز عدالت است که در فلسفه یونان عدالت را متفاوت از ادیان توحیدی می‌دیدند و از دید افلاطون، عدالت یکی از فضائل چهارگانه است و فضائل را هماهنگ می‌کند.

اما تساوی به این معنا که انسان‌ها حقوق مساوی دارند در یونان نبود؛ چون آنها طبیعت‌گرا بودند و می‌دیدند انسان‌ها متفاوت هستند و برخی‌ها برده زاده می‌شوند و برخی خردمند و ...؛ بنابراین تبعیض طبیعی است، اما ادیان توحیدی ایده تساوی در برابر خدا را مطرح کردند؛ یعنی جنسیت، قومیت و عقیده موجب تبعیض نیست، بلکه فقط کرامت براساس تقواست. بنابراین ضرورت اتخاذ رویکرد فلسفی و نقد فلسفه را تبیین کردیم که در آثار شریعتی نیز این رویه ادامه یافت.

انتهای پیام
captcha