به گزارش ایکنا، غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار و مدرس برجسته فلسفه، امروز 7 تیر، به تدریس فقراتی از فصوص الحکم ابن عربی پرداخت که این برنامه به صورت مجازی و زنده پخش شد. در ادامه متن آن را میخوانید؛
خداوند شجاعت را دوست دارد که آن عبارت از کشتن مار است، اما این مار جز نفس اماره نیست و ابن عربی اشاره کرد که این نفس مراتب دارد. اگر ماری را در اینجا بکشید، صورت مثالی و صورت عقلی و حقیقتش در علم حق هست و ازلا و ابدا هر ذرهای در علم حق وجود دارد و نمیمیرد و این دو معنا دارد که شارحان به یکی از معانی توجه کردهاند و آن اینکه نفس امارهای که به ظاهر میکشید ممکن است در مرتبه مثال و روح باشد و ظاهرش را کشته باشید و این نفس با فنای فیالله کشته میشود. اما مطلبی که بیشتر توجه کردهاند این است که انسان با مردن در این دنیا مراتب دیگرش محفوظ است و حیات تازه مییابد و این نشاندهنده بقای نفس است. مسئله دوم، علاوه بر مسئله فنا، بقا را مطرح میکند که اگر به مرتبه فنا رسیدید میتوانید بفهمید که سِر «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى» چیست؟
این مطلب را مولانا خیلی خوب شرح داده و مشخص است که اینها را خوانده است. میگوید: «سر بریدن چیست کشتن نفس را / در جهاد و ترک گفتن نفس را/ آن چنان که نیش کژدم بر کنی / تا که یابد او ز کشتن ایمنی/ بر کنی دندان پر زهری ز مار / تا رهد مار از بلای سنگسار/ هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر / دامن آن نفس کش را سخت گیر/ چون بگیری سخت آن توفیق هوست / در تو هر قوت که آید جذب اوست/ ما رمیت إذ رمیت راست دان / هر چه کارد جان بود از جان جان».
پیامبر(ص) فرمود که جهاد اکبر جهاد با نفس و نیز دشمنترین دشمن انسان همان نفس اماره است. مولانا نیز میگوید که در کشتن نفس اماره ولی کامل میتواند انسان را کمک کند که رهیده از هوا است. مراد پیامبر(ص) است و او است که میتواند این نفس اماره را بکشد، برای اینکه او گذشته و رسیده و اینطور نیست که انسان بتواند به لفظ بکشد، بلکه مسئله عملی است و مولانا میگوید دامن ولی کامل را بگیر و در این صورت توفیق الهی است. این یک معناست که شارحان اشاره کردهاند و ابن عربی به تفصیل به آن اشاره داشته و با کشتن نفس انسان میتواند به سِر «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى» برسد.
مسئله دوم اینکه این دلیل بقای نفس است و اگر کسی را کشتید، حقیقت او وجود دارد و نمیشود حقیقت چیزی را نابود کرد و فرمود خداوند خط امان نوشته که اینها بقا دارند و حقایق اشیاء در علم حق وجود دارد و امانی است که خدا به همه داده و این عزت نفس است که وجود الهی را دارد. «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى»، نیز همین است که درست است جسم رسول(ص) را میبینیم، اما حقیقت این است که خدا رامی است. مانند: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّه»؛ یعنی دست تو ظهور دست خدا است و این معنا براساس فنای نفس حاصل میشود و این خلود نفس را اثبات میکند و این طور نیست که اگر کسی مُرد، نفسش نیز از بین برود.
مسئله دیگر در باب علیت است که از نظر عقل نظری درست است اما این مسئله لازم است و کامل نیست؛ چون به مقام تجلی و شهود نرسیده است. علت، اقتضای معلول است و علیت، کمال است ولی کمال برای علت حاصل نمیشود مگر با معلول و اینها متضایفان هستند که هر طرفی طرف دیگر را نیز اقتضا میکند؛ مانند احزاب سیاسی نیست که یکدیگر را نفی کنند، بلکه هردو لازم و ملزوم یکدیگر هستند و اینکه وجود حق است که در هر دو ظاهر شده است.
اکنون به این میرسیم که چطور عقل را به هدایت کامل کنیم؟ انبیا(ع) عقل را ایجاد نمیکنند بلکه خدا تکوینا عقل را به ما داده است و عقل با هدایت رسل کامل میشود؛ چون آنها علم تجلی و ظهور را به ما نشان دادند. مشائین به تصور و تصدیق میرسند اما کار خدا تجلی است و نه انتزاع، بنابراین آنها علم تجلی و ظهور را نشان دادند و وقتی سلوک میکنید به تجلی میرسید. از این رو، عقل نظری باید به عقل شهودی برسد و کاملترین راه، راه انبیا(ع) است که آنها به آن مقام رسیدهاند و خبر دادهاند.
بنابراین عاقلترین افراد رسل الهی هستند و یکی از چیزهای اساسی قرآن که در کتب مقدس مورد تأکید قرار نگرفته این است که ایمان را به هدایت همه انبیا مکلف کرده و نفی یکی مانند نفی همه انبیاست. انبیا به حقایق به صورت شهودی رسیدهاند و حضرت رسول(ص) نیز به آخرین مرتبه رسید که «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی». بنابراین اینها سلوک کردهاند و رسیدهاند، نه اینکه با تصور و تصدیق پیش رفته باشند. هرچه را که عقل اثبات کند آنها نیز اثبات کردهاند، بنابراین عقلی که مشوب به نفس اماره نباشد بسیار جایگاه مهمی دارد و انسان را به جایگاه بالایی میرساند.
حتی مطالبی که ممکن است عقل جزئی آنها را ممتنع بداند نیز انبیا(ع) آوردهاند. علم تصوری و تصدیقی بسیار مهم است اما علم تجلی، فوق آن است. خدا تجلی میکند و ما انتزاع میکنیم و تصور ما از تجلی خداست و انسان باید به مرتبه تجلی الهی برسد و این با سیر الی الله و اسفار اربعه ممکن است. شخصی که تجلی بر او ظاهر شده، وقتی به این عالم میآید، دچار حیرت میشود و میگوید، آن، چه بود و این، چیست. بنابراین انسان وقتی با خود خلوت کرد، دچار حیرت میشود و باید توجه کرد که دیدن فقط دین چشم نیست، دیدن دل هم هست و باید چشم دل باز کرد؛ چون چشم دل است که میتوان با آن عالم دیگر را دید.
هفت مرتبه وجود انسان، هرکدام چشم و گوشی دارد، اما بستگی دارد که ما در کدام مرتبه باشیم و ایمان است که چشم دل را باز میکند و به مراتبی که انسان صعود میکند، چشمش باز میشود و در هر مرتبهای یک چشم باز میشود.
وقتی انسان به مقام تجلی رسید، دو حالت دارد؛ یا عبد خداست و عقل جزئی را برمیگرداند به تجلی و تجلی را قبول میکند و سلوک میکند و میرسد، اما حال دیگر این است که بنده عقل باقی بماند و سعی کند تجلی را انکار کند. بنابراین دو حالت وجود دارد. همچنین، حکم عقل جزئی فقط در این نشئه است و وقتی انسان مرد، در آن دنیا چیزهایی را که انبیا(ع) به کشف دیده بودند میبیند و قرآن نیز میگوید: «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»، ما پس از مرگ این ظلمات را کنار میزنیم و وقتی از ظلمات ثلاث که الان در ما هست گذشتیم همه چیز برای ما کشف میشود و آنجا همه چیز کشفی است و میفهمیم هرچه انبیا(ع) گفتهاند، حق بوده است و عقل که میخواهد تجلی را نفی کند برای این دنیا است اما وقتی به آنجا رفت پردهها برداشته میشود، چنانکه حضرت امیر(ع) فرمود که اگر پردهها کنار بروند، ذرهای بر یقین من افزوده نمیشود.
نکته دیگر اینکه، عارف ولی کامل و عرفان نیز عرفان بالله است؛ یعنی عارف سلوک کرده، به طوری که صفات و علمش الهی شده و به حق میبیند و میشنود، بنابراین عارف کسی است که ظهورش به جسم، مانند دیگران است؛ مانند اینکه در دنیا هستند و حقیقت آنها نیز جزئی از دنیا است، برای اینکه مادامی که در عالم جسم هستند، احکام عالم جسم نیز بر آنها غلبه دارد، اما باطن آنها توسط حضرت حق، الهی شده است؛ یعنی در همین دنیا تحول درونی پیدا کردند و وجود الهی یافتند که در قرآن نیز فرمود: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ». بنابراین خدا آنها را در باطن متحول کرد، در حالی که در این دنیا هستند و تمام احوال آخرت در این دنیا برایشان کشف شده که دلیلش سلوک است که حق برایشان تجلی میکند، همان طور که حق در عالم تجلی کرده است.
انتهای پیام