کد خبر: 1352102
تاریخ انتشار : ۱۷ دی ۱۳۹۲ - ۱۷:۵۹
با عنوان «از چشم‌ها»؛

روایتی از 10 فرمانده شهید که روایت فتح منتشر کرد

گروه ادب: روایت خاطراتی درباره 10 فرمانده از فرماندهان شهید دفاع مقدس به همت انتشارت روایت فتح روانه بازار شد.


به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، مجموعه «از چشم‌ها» یکی از چندین مجموعه‌ای است که انتشارت روایت فتح از سال 1380 انتشار آن را آغاز کرد که تا سال جاری نیز ادامه داشت. این مجموعه شامل 10 کتاب درباره فرماندهان شهید دفاع مقدس می‌شود که حمید و مهدی باکری، چمران، همت، صیاد‌ شیرازی و ... برخی از این فرماندهان را تشکیل می‌دهند.



نکته متمایزکننده این مجموعه در نگاه اول نسبت به سایر مجموعه‌های این مؤسسه عنوان «به مجنون گفتم زنده بمان» است که روی سه مجلد نخست این مجموعه به چشم می‌خورد. اولین کتاب این مجموعه که در سال 1380 منتشر شد به فرمانده آذری‌زبان دفاع مقدس، حمید باکری اختصاص داشت.



آقا مهدی و حمید باکری از نگاه دیگران در «از چشم‌ها»



جلد اول مجموعه از چشم‌ها با عنوان «‌کتاب حمید باکری» خاطرات شهید را از زبان همسر و همراهان او بازگو می‌کند. کتاب از روزهای بعد از رفتنش می‌گوید، روزهایی که همسرش احساس می‌کرد که نه فقط همسر که دوستش را، برادرش را، همسفرش و رقیبش را از دست داده است. در این کتاب از روزی می‌خوانیم که حمید باکری تنها و بدون مهمات در محاصره ماند و شهید شد.



جلد دوم مجموعه از چشم‌ها، خاطراتی از زندگی شهید مهدی باکری را مرور می‌کند؛ خاطراتی که از زبان همسر و همرزمان و دوستان و فرماندهان شهید بازگو شده است. راویان، خاطراتی متنوع و متفاوت از کنار مهدی باکری بودن در دوران انقلاب و روزهای جنگ را روایت کرده و بر ارزش بالای این خاطرات در زندگی شخصی خودشان تاکید می‌کنند.



سومین جلد مجموعه از چشم‌ها اختصاص به روایت ماجراها و خاطرات شهید محمدابراهیم همت از زبان دوستان، همسر، برادر و همرزمان او دارد این نوشته‌ها ما را با منش و زندگی این شهید بزرگ آشنا می‌کند.



«ردّ خون روی برف» یا «توی برف بزرگ شو دخترم» عنوان چهارمین اثر این مجموعه است که به خاطرات شهید محمود کاوه از زبان همسر، پدر و مادر، فرزند، خواهر‌ها، خواهرزاده‌ها، استاد و همرزمان و فرماندهان شهید پرداخته است. خاطرات از روزهای می‌گوید که همسر و پدر و مادر و خواهرهایش جبهه رفتن‌های مکرر، او را به تماشا نشسته‌اند و همرزمانش شاهد شهامت‌ها و پای‌مردی‌های مکرر او بوده‌اند.



« تو که آن بالا نشستی» روایتی‌نو از زین‌الدین



جلد پنجم از مجموعه از چشم‌ها با عنوان « تو که آن بالا نشستی»، خاطرات شهید مهدی زین‌الدین را از زبان پدر و مادر و هفده نفر از همرزمان و دوستان وی بازگو می‌کند. خاطراتی که از رضایت پدر و سادگی در رفتار و تلاش‌ برای تامین معاش از سال‌های کودکی می‌گوید. از مردی که هر وقت درباره‌اش می‌شنیدی، تصویر یک آدم چهل، پنجاه‌ساله توی ذهنت می‌آمد، ولی وقتی از نزدیک او را می‌دیدی، یک جوان لاغر و خنده‌روی بیست و دو ساله بود.



«مرگ از من فرار می‌کند» ششمین اثر این مجموعه است که در سال 1384 منتشر شده و به شهید مصطفی چمران می‌پردازد. در این مجلد از مجموعه از چشم‌ها، خاطراتی از زندگی سراسر سفر و پررمز و راز مصطفی چمران روایت می‌شود از آمریکا تا لبنان، از پاوه تا سوسنگرد، از اهواز تا دهلاویه و از زمین تا آسمان، در«‌مرگ از من فرار می‌کند» از روزهای جبهه و جنگ و زندگی خانوادگی چمران نیز خاطراتی ماندگار نقل شده که هر کدام ما را در بازشناسی آن مردم خدا کمک می‌کند.



کتاب هفتم این مجموعه «خدا می‌خواست زنده بمانی» نام دارد که به شهید علی صیاد شیرازی اختصاص دارد. این کتاب خاطرات شهید علی صیاد شیرازی را از زبان مادر، همسر، خواهر، برادر، همرزمان همکاران و دختر وی بازگو می‌کند.



در این خاطرات با زندگی شهید صیاد شیرازی همراه می‌شویم. زندگی‌ای که سراسر با سعی و تلاش و غوطه خوردن در سختی‌ها همراه بود از غائله‌ سیستان و بلوچستان، کردستان، گنبد، خلق عرب و ... تا مرصاد، که هر کدام از زبان یکی از همراهان صیاد شیرازی در آن زمان بازگو شده است.



مسیح کردستان از زبان دیگران



کتاب شهید محمد بروجردی با عنوان «همان لبخند همیشگی» هشتمین شماره از دهگانه‌ این مجموعه است که در بخشی از آن می‌خوانیم: «صداش می‌زند میرزا محمد؛ گاهی میرزا، گاهی محمد از همان اول بلد نبود لبخند بزند، فقط بلد بود زندگی کند زندگی برای او با رنج همراه بود با زخم، آدم زخمی یا می‌نالد یا درد زخم‌اش را تحمل می‌کند.



گاهی هم فریادش را می‌رود در خلوت می‌زند تا کسی نبیند، کسی نشنود، کسی رنج‌اش را نفهمد، آنی که به زخم خودش لبخند می‌زند، خلی با خودش جنگیده و دل پرخونی دارد.



میرزا محمد این طور آدمی بوده هر کس او را به یاد آورده هر چه که از او می‌دانسته، با لبخندی روایت کرده که از او، پیش او، به یادگار مانده بود میرزا محمد توانست با همین لبخند‌هایی که خیلی شبیه لبخندهای ماست یکی از زمینی‌ترین آدم‌های روزگار خودش باشد.



منتها تنها فرق‌اش با خیلی ها در این است که با همان لبخند‌ها توانست از زمین دل بکند. «همان لبخند همیشگی» می‌خواهد این راز را با شما در میان بگذارد.



«قاصد خنده‌رو» عنوانی است که برای کتاب شهید فضل‌الله محلاتی انتخاب شده است که در بخشی از آن آمده: «ساواکی ها حریف من یکی نمی‌شدند هر لُغُزی می‌گفتند، چهار تایی می‌گذاشتم روش، می‌کوبیدم شان توی صورت خودشان. مجبور شدند بروند بچه‌ها را سین جیم کنند شب‌های بعد یکی‌شان رفت یقه بچه‌ام محمود را گرفت و گفت «‌به بابات پیغوم برسون بگو اگه نیاد، جاش یکی از شما‌ها رو می‌بریم»



شماره آخر برای شرفخانلو



شماره دهم از این دهگانه سال جاری روانه بازار نشر شد و با عنوان «اشتباه می‌کنید؛ من زنده‌ام» به شهید شرفخانلو پرداخت. در ادامه بخشی از این کتاب را می‌خوانیم:



«آخرهای آذر که آمد خوی، رفتم استقبالش گفت می‌رود پسرش را ببیند. آمدیم دم خانه‌شان، سپرد بمانم تا برگردد خیلی طول نکشید که برگشت از در که آمد بیرون، پرسیدم «‌علی آقا! گل پسرت را دیدی؟»



گفت:«آره!»



گفتم:«‌حالا به تو رفته یا به مادرش؟»



گفت:«نمی‌دانم!»



تعجبم را که دید ادامه داد: «من که صورتش را نگاه نکردم. فقط بغلش کردم همین!»



انتظار هر جمله‌ای را داشتم الا اینکه گفت: «ترسیدم نگاهش کنم محبتش نگذارد برگردم...»

captcha