به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، کتاب «پنجرههای تشنه»، رونوشتهای انتقال ضریح جدید امام حسین(ع) از قم به کربلا به قلم مهدی قزلی است که به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده. این اثر که به تشریح عاشقانههای مردم در مسیر انتقال ضریح سیدالشهدا(ع) میپردازد، بیست و چهار عکس را به دویست و سی و یک صفحه متن خود اضافه کرده تا توصیفات قزلی را در ذهن مخاطب بهتر تصویر کند.
در پشت جلد این اثر میخوانیم: «رسیدیم به روستای نهرمیان، مردم یا حسین گویان میدویدند سمت ضریح، انگار که بخواهند تریلی را فتح کنند. چند دقیقه ایستادیم و موقعی که تریلی داشت حرکت میکرد، به مردم میگفتیم لبه حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند. پسر جوانی سماجت میکرد. گفتم: «پسر جان ول کن الان زمین میخوری.» پسر که فهمید دیر یا زود باید تریلی را رها کند به من گفت: «ببین من فرشادم، من را به اسم دعا کن کربلا.»
بعد تریلی را ول کرد. داشتیم دور میشدیم که داد زد: «فرشاد... یادت نره.» همان جا نشست به گریه و کف دستش را کوبید زمین. دور میشدیم و فرشاد نشسته بود کنار جاده. من هم نشستم پشت تریلی به گریه. حاضر بودم همه چیزم را بدهم جایم را با فرشاد، عوض کنم.»
پس از مقدمه نسبتاً طولانی که قزلی برای اثرش نوشته، به بخش آغازین کتاب که از عصر روز یکشنبه، 5 آذر سال گذشته شروع میشود میرسیم که در آن آمده است: «عصر یکشنبه راه افتادم سمت قم. عصر عاشورا بود. قرار بود کارکنان کارگاه آخرین نماز مغرب و عشاء را همراه خانوادههایشان در کارگاه ساخت ضریح بخوانند و تریلی حامل ضریح از داخل حیاط مدرسه معصومیه(س) در بیاید و شب جلوی حرم حضرت معصومه(س) باشد و از فردای آن روز حرکت آغاز شود.
هیئت امناء آمادگی داشت ضریح را زودتر حرکت بدهد؛ ولی صلاح دیده بودند این کار را در دهه اول محرم، که همه جا برنامههای منظم عزاداری برپاست، انجام ندهند. پیشبینی میکردند ورود ضریح به شهرهای سر راه، برنامههای منظم آن شهرها را بهم بریزد. در اتوبان قم هوا گرفته بود و گاهی نمنم باران میبارید. گرفتگی هوای عاشورا را داشت؛ مثل غروبهای روز جمعه. دخترم، نرگس، هنوز یک ماهه نشده بود. خداحافظی از او و فاطمه که تازه چهار سالش تمام شده بود، سخت بود. هر چند ضریح قرار بود برود تهران و باز میتوانستم ببینمشان، باید دل میکندم ازشان.»
در قسمت دیگری از همین بخش میخوانیم: «نماز خوانیدم؛ آنها کامل و من شکسته، یکی از لطفهای سفر همین نماز شکستهاش است! بعد از نماز، کسی به اسم مهندس توکلی قرآن خواند. او هم از کسانی بود که در کارگاه کمک میکرد. بعد از قرائت او، کسی از طرف مدرسه معصومیه(س) صحبت کرد. گفت: «طلبهها چند سال است به این ضریح انس گرفتهاند. حالا که میروند ماندهاند چه کنند. بعد از او حاج آقا نظریمنفرد روی صندلی نشست به صحبت کردن.»
در بخشی از خاطرات که به روز پنجشنبه، نهم آذر و به اتفاقات حضور ضریح در تهران و مرقد مطهر امام خمینی(ره) مربوط میشود، میخوانیم: «حدود ساعت 7:30، سعید حدادیان، مداح معروف، با چند نفر از همراهانش آمد. تریبون را از حاج آقا صدیقی تحویل گرفت؛ هم به خاطر اسم و رسمش و هم به خاطر صدای بلندش. عدهای جلوی تریبون جمع شدند. جمعیت هم کمابیش متوجه او شد. مردم بین تریبون و ضریح ایستاده بودند. بعضی حواسشان به حدادیان بود و بعضی به ضریح. حدادیان آنقدر با تجربه بود که مثل مجالس معمولی مقدمهچینی نکند. یکراست رفت سراغ شور و دم. گاهی هم به میکروفن نگاه میکرد و از کیفیت خوب آن تعجب میکرد. آخر هم نتوانست این تعجبش را پنهان کند.»
«سعید حدادیان روی جایگاه تریلی نوحه میخواند و مردم هم ضریح را مشایعت میکردند. یکی از سربازهای برقرارکننده نظم کنار تریلی آمد و به من گفت: «یکی از تسبیحهایی را که تبرّک شده از آنجا به من بده.» رضا از بین تسبیحهایی که مردم به در و پیکر تریلی میبستند بعضی را جدا میکرد و میانداخت گَلِ آئینه. از رضا اجازه گرفتم و یکی از تسبیحها را به آن سرباز دادم. سرباز انگار درجه سرهنگی گرفته بود!»
«پنجرههای تشنه» به قلم مهدی قزلی در 231 صفحه و با قیمت بیست و نه هزار و پانصد تومان، با شمارگان 2 هزار و پانصد عدد به همت انتشارت سوره مهر منتشر شده است.