غزل عاشورایی «امید مجد» درباره شهادت امام حسین(ع)
کد خبر: 3393376
تاریخ انتشار : ۰۳ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۷

غزل عاشورایی «امید مجد» درباره شهادت امام حسین(ع)

گروه ادب: غزل عاشورایی امید مجد درباره شهادت امام حسین(ع) در بخشی از کتاب ترجمه منظوم مقتل آن حضرت منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، امید مجد، شاعر و مدرس دانشگاه تهران در رشته ادبیات به تازگی مقتل امام حسین(ع) را به صورت منظوم ترجمه کرده که بخشی از این اثر به شهادت امام حسین(ع) اختصاص یافته است. در ادامه ابیاتی از این غزل را می‌خوانید:

«شد امام حسین تنهاتر/چشمش از رفتن رفیقان تر

دید هنگام رفتن او شد/برگ‌های شهادتش رو شد

داشت پیراهنی به تن زیبا/یعنی تار و پود آن دیبا

مطمئن بود چشم تنگ عدو/جامه را می‌کند ز پیکر او

لاجرم کهنه جامه‌ای پوشید/بر تنش کرد و غزا کوشید

رفت بر سوی اهل بیت آنگاه/دلش آمیخته به غیرت و آه

پیش آمد سکینه کوچک/وحشتی بود در دل کودک

گفت بابا کجا روی بی‌برگ/تو مگر دل نهاده‌ای بر مرگ

داد پاسخ کسی که بی‌یار است/دل به مردن دهد که ناچار است

گفت با او سکینه کای بابا/قول دادی که همرهی با ما

پس به همراه ما بمان دمساز/به مدینه مرا بگردان باز

اشک در دیده سکینه دوید/هق‌هقی کرد و بغض خود بجوید

بگرفتش امام در آغوش/اشک او پاک کرد و شد مدهوش

گفت جان پدر مریز اشکی/ورنه ماند به سینه‌ام رشکی

بعد من بخت بر تو گیرد سخت/از تو و از رقیه گردد بخت

روزبانان برندتان تا شام/همه سنگیندلان خون آشام

جای آغوش مادر و پدرت/ضرب شلاق‌ها خورد به برت

آن زمان بس سرشک‌ها باری/گریه‌ها می‌کنی و حق داری

از هم‌اکنون دلم خراب شدست/جگر از دغتان کباب شدست

لااقل گریه‌ای نکن اکنون/که دلم بیش از این نگردد خون

روی کرداو به زینب و سجاد/گفت باشد شکیبتان در یاد

چند لحظه دگر بمیرم من/اسب تازد به پیکرم دشمن

به اسارت برندتان بی‌شک/نه ترحم کنندتان نه کمک

غل به دستت زنند ای پسرم/ بر سر نیزه‌ای کنند سرم

بند بر پای تو زنند و کشند/طعم شلاق بر تنت بچشند

گرچه بینی شکنجه اما من/دوست دارم نترسی از دشمن

مرد باش و منال از سختی/همه را برشمار خوشبختی

چند وقتی اسیر شام شوی/در دل محنتی تمام شوی

عاقبت میرهی از این اِدبار/می‌روی بر مدینه دیگر بار

این سخن گفت امام و بر زینب/روی کرد و بگفت او با تب

خواهرم بعد من دلاور باش/همه را غمگسار و یاور باش

دختر مرتضی و فاطمه‌ای/در دلت نیست ترس و واهمه‌ای

پیش ابن زیاد و پیش یزید/هیچ گریه مکن چنانکه سزید

چون پدر باش تکیه‌گاه یلان/تا نبینند خواریت دغلان

بوسه‌ها زد به اهل بیت و برفت/روی اسبش پرید محکم و تفت

سوی دشمن بتاخت چون رعدی/نه زیادی بماند و نه سعدی

شمر پس آمد و ز پشت سر/رفت بر سوی خیمه‌ها یکسر

تا کند حمله بر زن و کودک/بزند هر بزرگ و هر کوچک

دید این را امام وز ره دور/تاخت بر سوی خیمه‌ها با شور

گفت اکر نیست دینتان در دل/وز قیامت نئید خوار خجل

لااقل در جهان بُوَد ساده/زندگانی کنید آزاده

از حسب وز نسب بود بس دور/که بگویید بر صغیران زور

شمر گفتا از اهل بیتت من/دور گردم ولی تویی دشمن

لاجرم بر تو سخت می‌تازم/سرت از گردنت براندازم

دشمن از هر طرف هجوم آورد/بود تنها امام در ناورد

صف دشمن شکافت از هر سو/کشت با هر که گَشت رویارو

هیچکس را نبود جرئت آن/که شود روبروش در میدان

لاجرم میز‌دند تیر و کمان/تا سرآید توان او به زمان

وز ره دور نیزه افکندند/تا درخت توان او کندند

خورد هفتاد ضربت محکم/بدنش گشت روی اسبش خم

آفتاب جهان به خاک افتاد/ضعف در جان مرد پاک افتاد....»

captcha