محمدعلی مرادی پس از انقلاب به آلمان رفته و از دبیرستان تحصیلات خود را پی گرفت، وی در دانشگاه برلین دکترای فلسفه خود را گرفت و امروزه محل رجوع دانشجویان این حوزه علمی است، اما این معرفی از او حق مطلب را ادا نمیکند، چرا که نقدش به شریعتی، جواد طباطبایی، دوستدار و بسیاری از روشنفکران راه را برای وی باز میکند تا بتواند از موضع عقل فلسفی به مسائل جامعه ایرانی نگاه کند. وجه نظر متمایز مرادی و اهمیتی که به بازگشت به متن در حوزه فلسفی و نیز اهمیت یافتن بنیادهای فلسفی برای اندیشه ایرانی و آنچه خود «پروژه من» میخواند، باعث شد تا با او در خصوص جایگاه قرآن در تمدن ایران و نسبت آن با پروژه فکری گفتوگو کنیم. گفتوگوی خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، با مرادی اگر چه کوتاه بود اما ثمرات زیادی داشت.
نسبت ما با قرآن قطع شده استایکنا: با توجه به تاکیدی که روی متن در آکادمی ایران دارید و از طرفی دیگر با توجه به جایگاه متن قرآن در تمدن اسلامی و ایرانی، بازگشت به قرآن نه به عنوان بازگشت معرفتی و نه اجتماعی چقدر میتواند مهم باشد؟ایرانیان تفاسیر زیادی از جمله تفسیر سورآبادی بر قرآن نوشتهاند و تاثیر زیادی بر فرهنگ این کشور داشتهاند، برای مثال زبان شاملو تحت تاثیر تفسیر سورآبادی بود که فارسی سلیسی داشته و از مهم ترین تفاسیر قرآن است. پس ایرانیان چنین سنت تفسیری داشتهاند و حول قرآن علوم زیادی از جمله زبانشناسی و کلام و نیز هزاران مفهوم جدید ایجاد شده است. شاخهبندی علوم را میتوان در اخوان صفا، میرفندرسکی آخرین فیلسوف ایرانی و یا حتی در فارابی در احصا العلوم دید.
الان در دوران جدید ما این کار را نکرده و متناسب با پرسشهای جدیدمان سازمان تولید دانش جدید را حول کتاب ایجاد نکردهایم. در گذشته تئوریهایی حول قرآن شکل گرفته بود که دارای نسبت با متن بود، اما نسبت تئوریهای جدید با قرآن متفاوت است و باید پرسید به چه دلیل باید این کتاب را تنها با نگاه نوافلاطونی بخوانیم؟
از سوی دیگر بحثهای جدیدی بین منطق اخلاق و زیباشناسی وجود دارد، آیا ما میخواهیم قرآن را در دسیپلینهای جدید از جمله زیباشناسی قرآن، بخوانیم یا نه؟ مثلا فردی به نام نوید کرمانی در آلمان کتابی نوشته است با عنوان «خدا زیباست» و ارزشهای زیباشناسی را در قرآن مطرح کرده است. میتوان تفکر تصویری را در قرآن یا تفکر موسیقیایی را در قرآن و در این کتاب دید. وقتی فردی قرآن را میخواند منطق زیباشناسی خاصی دارد که در ورود به جهان مدرن باید آن را در نظر گرفت.
امروز ادبیات مدرن در ایران در حال از بین رفتن است این به خاطر آن است که تمام بزرگان ادبیات غرب نسبت خاصی با انجیل دارند، از جویس و کافکا گرفته تا توماس من این ارتباط را میتوان دید. مهمترین رمان غرب بیستم اولیس جویس است که جای به جای آن با انجیل درگیر است ما این تاثیر را در «دست آخر» بکت هم میبینیم. در اعراب وضعیت مقداری از ما بهتر است و افرادی مثل نجیب محفوظ و آسیه جبار نسبتهایی با قرآن دارند.
در ایران هم نویسندگان متجدد کارهایی شروع کردند و گلشیری نوع روایت قرآن را بررسی کرد، ما میبینیم روابط انجیل خطی است، اما قرآن فرمهای تو در تو در روایات خود دارد و این یک بعد کار است، میتوان فرمهای روایی درام، رمانهایی بر اساس قرآن نوشت و پروبلمهایی که در قرآن آمده و این که چطور مسئله در قرآن طرح شده است را بررسی کرد. این مباحث باعث خواهند شد تا آثاری از قرآن که در اعماق عواطف جامعه در پروسهای تاریخی تهنشین شده است شناخته شود و در این جا روشنفکری با شناخت این مباحث میتواند با جامعه ارتباط برقرار بکند و بحث تمدنی داشته باشند. اینها زمینههایی است که بتوان از قرآن بهره گرفت و جریاناتی که در کنار روحانیت مانند هنرمندان میتوانند این بهره را داشته باشند، این در حالی است که پس از مشروطه شکاف ایجاد شده و این تصور به وجود آمد که ما کاری با قرآن نداریم.
شکاف میان تاریخ ایران و قرآنایکنا: آیا مشروطه بین ما و کتاب شکاف انداخت؟ آیا ما پیش از مشروطه و اواخر دوران قاجار نوعی رخوت و رکود فکری قرار نگرفته بودیم که ارتباطمان با قرآن دچار چالش شده باشد.همین طور است، اتفاقی که به وجود آمد این بود که فلسفه در حوزههای علمیه تعطیل شد، فاضل هندی ملاصدرا را آواره کرد و او به کهک رفت، به این خاطر ما بدون فلسفه به دوران جدید وارد شدیم و نیروی جدید ایرانی نیز بدون فلسفه با غرب مواجه شد. اگر ملاصدرایی بود، ذهن مقداری فلسفی میشد و میتوانست در بنیادها تجدید نظر کرد. دو گروه پس از مشروطه ایجاد شد عدهای که ربطی به فلسفه نداشتند و یک عده میخواستند فلسفه جدید را بخوانند در حالی که ذهنشان فلسفی نبود.
ایران و «پروژه من ایرانی»ایکنا: منظورتان از این که ذهنشان فلسفی نبود چیست؟ بالاخره افرادی مانند فروغی و دیگران کار فلسفی میکردند؟باید ذهنیت فلسفی را در ارتباط با «من» بررسی کرد، ما سنتی به نام «سنت من» داشتیم که روی دولت تمرکز کرد که هنوز هم هست. پرسش عباس میرزایی که از فرانسوی پرسید، چرا من عقب ماندهام تمرکز کرد روی دولت، درحالی که باید روی من تمرکز میکرد و میپرسید این من کجا ایستاده است.
باید معلوم شود که من ایرانی کجای شکافهایی که ایجاد شده، ایستاده است. او میخواهد کجای شکاف بین حوزه علمیه و دنیای جدید، غرب خاورمیانه و شرق، شکاف ما با دنیای غرب بایستد؟ من باید «اینجا» متمرکز میکرد و اطراف خود را میفلسفید. آقای فروغی چه کار فلسفی کرده است؟ گزارشی از فلسلفه غرب کرده است که همین الان هم ادامه دارد. اینکه چرا من اینجا هستم و من ترجمه نمیکنم، من باید کانت و هگل را بخوانم و پرسشهای خود را داشته باشم.
ایرانی باید «پروژه من ایرانی» را پیش ببرد، باید اول منی اینجا به وجود بیاید که موقعیت خود را بشناسد، این من در اینجاست و نه در برلین یا پاریس، در این جاست که باید در خصوص جامعهام، نهادهایم، سنتهای دینی و غیردینیام، چطور باید هماهنگ کنم، در این صورت نسبتم با قرآن به گونه دیگری میشد. ولی روشنفکری ایرانی به صورت آنتولوژیک بر علیه خودش بود.
به هر حال اسم من محمدعلی است و نمیتوانم بیایم و بگویم من مسلمان نیستم، هر چند درکم از دین طور دیگری باشد، من مسلمان هستم. مگر آدورنو و دیگران نگفتند ما یهودی هستیم، ما نمیتوانیم در حالی که اسممان محمدعلی است، بگوییم اسممان هوخشتره، چنگیز یا جهانگیر است. در این صورت خودمان را چه باید بکنیم؟
ایکنا: نفی اسلامیت از هویت ایرانیان از رضا شاه بود؟قبلش ایده باستانگرایی تحت تاثیر تحقیقاتی که در اروپا شده بود اولین بار در مصر مشاهده شد. اینها فهم نادرسی از یونانگرایی داشتند. در اروپا پس از رنسانس مطرح شد که باید به یونان بازگشت، منتهی این دیدگاه تداوم غرب در هگل و کانت مطرح میشد و بحث نشد و مدلسازی صوری انجام شد و تمایل به بازگشت جهان پیش از اسلام به وجود آمد.
ایکنا: این تمایل در زمان رضا شاه تثبیت شد و غلبه یافت؟این تمایل از قبل از رضا شاه شروع شده بود و برای مثال در آخوندزاده نیز دیده میشود.
«من ایرانی» و قرآنایکنا: این گفتمان چطور آینده خود را با متن مقدس شکل داد؟عملا شما خودتان را از جای خود کندید، ذهنتان نظام مفهومی نداشت و با غرب رابطه برقرار کرد در حالی که باید حفرههای مفهومی در ذهنتان شکل گرفته بود و اگر این کار صورت میگرفت با خواندن منطق و سنت و سنت قدمایی میتوانست مشکل را حل کند. در دوران جدید، دو سنت ایجاد شده بود یکی قدمایی که میترسید درباره پرسشهای جدید بحث کند و یکی هم روشنفکری که نسبتی با سنت قدمایی نداشت.
باید سوژه و منی شکل میگرفت و منطقی مینوشت و بر این اساس بر محور منی که در این تمدن ایستاده است، نظام تولید دانش خود را بر این محور مینوشت و این نیاز به پروژه عمیق فلسفی داشت.
لوازم فهم قرآن در جهان معاصرایکنا: الان این «من ایرانی» میخواهد قرآن را با توجه به همه مشکلات بخواند، کارهایی را علامه طباطبایی انجام دادهاند و دیگران، ولی برای فهم من از قرآن چه کار باید کرد؟یک وقتی است که قرآن را بفهمیم و یک وقت هم اینکه نسبتی عاطفی برقرار کنیم، مادر من نمیخواهد حتما قرآن را بهفمند، و با قرآن ابعاد استاتیکی دارد، وقتی قرآن را گوش میدهد، احساس خوشایندی به او دست میدهد، این هم سطحی است. باید در سطوح مختلف فکر شود. یک وقتی است که من میخواهم ببینم آگاهیم چطور شکل گرفته است و phenolmenilogie der geist در خصوص آگاهی ایرانی به وجود آید که این در سطحی عمیق و نظری بحث کنیم و در سطح اجرایی هم وجود داد و مثلا در فیلم، تئاتر و .. اینهاست که باید به گونهای دیگر شناخت و سطح دیگر هم همان طور که گفتم رابطه مادرم با قرآن است که شما را از زیر قرآن رد میکند و شما نمیتوانید آن را کنار بگذارید.
ایکنا: با سخنان شما امروز در جایی هستیم که از کشتی سنت بیرون پریدهایم، اما قایقی برای حرکت نداریم، با توجه به آنچه میگویید، بین فهم ما از متن غرب با فهم با متن قرآن ارتباط مستقیم وجود دارد، حال چه باید کرد؟پشت قرآن ساختاری است که تولید دانش شکل گرفته و علم اصول، کلام، رجال و ... به وجود آمده است، حال وقتی به کانت، هگل و دیگر فلاسفه غرب رجوع میکنیم که به جهان مدرن فکر کردهاند باید به دنبال جهان خودمان باشیم، ما مسلمانان امروزی هستیم. ما نیازمند منی هستیم که در آغاز باید اعتماد به نفس داشته باشد. اینجایی که ایستادهایم خیلی جای خطرناکی است. این «من» نه جایش اینجاست و نه غرب. من باید بتوانم جایی بایستم و آن را تبدیل به افق آینده کنم.
به افرادی نیاز است که این همت را داشته باشند و «پروژه من» را پیش ببرند. این «من» میتواند الهیاتی، هنرپیشه، و... باشد و باید بداند «من» با کاری که در 100 سال کردهام به جایی نخواهد رسید. من هر کاری میخواهم بکنم، باید روی بنیادهای خاصش ایستاده باشم. من اگر میخواهم فیلم بسازم، ورزش کنم، تئاتر بسازم، روی بنیادهایش بایستم.
فوتبال و فیلم ایران مشکل نظری دارد. برنامهای است که آقای افخمی ساخته است که برنامه مزخرفی هم هست. گفتوگوی معمولی نمیتواند در تلویزیون مطرح شود و باید زبان فاخری داشته باشد که آقای افخمی از شاخصههای این ادبیات اطلاعی ندارد. ایشان فکر کردهاند اینجا کاناداست ایشان بحث سوژه را نمیشناسد، پس زبان فاخر تلویزیون چه میشود، من نمیگویم زبان خیابان بیاهمیت است، اما باید زبان فاخر ارتقا یابد.
ایکنا: جهان معاصر ما مقتضیات متفاوتی با جهان سنت دارد و ما در جهان دیگری زندگی می کنیم...من نمی گویم سنت، جهان قدمایی...
ایکنا: تفسیر قرآن در جهان امروز باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ما باید بدانیم انسان امروزی چه نیازهایی دارد و چطور میخواهد با قرآن نسبت برقرار کند. انسان امروزی در شهر 15 میلیونی زندگی می کند، انسان امروزی ذهنش یک طور دیگر است و متفاوت فکر میکند و باید مختصاتش را استخراج کنید. نسل ما نسل کتاب بود، نسل امروز اما متفاوت است و باید فهمید که حقیقت و واقعیت را چگونه میفهمد و باید بدانید نسبتش را با قرآن چطور برقرار میکند و قدم اول این است که ذهن او را بشناسید.
ذهن گذشته بر اساس منطق صوری بوده است و منطق صوری مقدس نیست و حالا باید دید منطق علم فرهنگ و منطق فانتزی چگونه شکل میگیرد و باید دید، قرآن چطور میخواهد با این منطقها خود را در فیلم، هنر، رمان نشان دهد، اما نباید به صورت تبلیغاتی و پروپاگاندا به سراغ آن رفت. قرآن ربطی با تبلیغات ندارد و مانند آبهای گلف استریم در اعماق جان انسانها در حرکت است به محض اینکه تبلیغات به این قضیه وارد شود، از اعماق جان بیرون میآید و کار فرهنگی با تبلیغات فرق دارد و باید بتوانید بدانید که چگونه به اعماق جان ارتباط داشته باشی و اگر قرآن با اعماق جان شما ارتباط نداشته باشد از نظر انسان دینی ارزشی نخواهد داشت و شما باید بدانید جان و روح انسان امروز چگونه شکل میگیرد تا بتوانید تفسیر روزآمدی از قرآن ارائه دهید.