به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاه از اهالی كوفه وارد كربلا شد. برخی نوشتهاند كه قوم بنوزهره نزد عمر بن سعد آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم كه از این كار (مقابله با امام حسین (ع)) درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنی میان ما و بنیهاشم میشود. عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استعفا كرد ولی عبیدالله استعفای او را نپذیرفت و او تسلیم شد.
برخی از تاریخ نویسان نوشتهاند عمر بن سعد دو پسر داشت یكی به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن میكرد تا با امام (ع) مقاتله كند ولی فرزند دیگرش او را بهشدت از اقدام به چنین كاری بر حذر میداشت و سرانجام حفص نیز با پدرش راهی كربلا شد.
از وقایعی كه در روز سوم محرمالحرام ذکرشده این است كه امام (ع) قسمتی از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع است از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمانی كنند.
سان بن فائد میگوید من نزد عبیدالله بودم كه
نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنین آمده بود چون من با سپاهیانم در
برابر حسین و یارانش پیاده شدم قاصدی نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شوم او
در جواب گفت: اهالی این شهر برای من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من
فرستاده و از من دعوت كردهاند.
عبیدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت: اکنونکه در چنگ ما گرفتارشده امید
نجات دارد! ولی حالا وقت فرار نیست.
عبیدالله به عمر بن سعد نوشت نامه تو رسید و از
مضمون آن اطلاع یافتم از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت
كنند، اگر چنین نكرد ما نظر خود را خواهیم نوشت!
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید گفت: میپندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان
عافیت و صلح نیست عمر بن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین
نرساند زیرا میدانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهدكرد.
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر میپروراند و بعضی نوشتهاند كه مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین (ع) را ناخوش میداشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه میكردند بازمیگشت عبیدالله بن زیاد شخصی را به نام سویدبن عبدالرحمان فرمان داد تا در این مسئله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد و او یك نفر شامی را كه برای انجام امر مهمی از لشکرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامی را از تنش جدا نمایند تا كسی جرئت سرپیچی از دستورات او را نكند! نوشتهاند كه آن مرد شامی برای طلب میراث به كوفه آمده بود.
عبیدالله شخصاً از كوفه بهطرف نخیله حركت كرد و كسی را نزد حصین بن تمیم كه به قادسیه رفته بود، فرستاد او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخیله آمد، سپس كثر بن شهاب حارثی، محمد بن اشعث، قعقاع بن سوید و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به طاعت و فرمان بردای از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمانی و برپا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فراخوانید پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخلیه نزد عبیدالله بازگشتند و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچهها و گذرگاهها میگشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق میكرد و آنان را از یاری امام حسین (ع) بر حذر میداشت.
عبیدالله گروهی سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود و هنگامیکه او در لشکرگاه نخیله بود شخصی به نام عمار بن ابی سلمه تصمیم گرفت كه او را ترور كند ولی موفق نشد و بهطرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق و شهید شد.