کد خبر: 3760643
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۳
غلامحسین ابراهیمی‌دینانی مطرح کرد:

تلاش؛ لازمه اصلی پیمودن راه حق/ اندیشه همواره مسافر است/ تفاوت حرکت با سلوک

گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه ضمن تبیین کلمات قصار باباطاهر درباره طبقات اهل طریق بیان کرد: راه حق راه راهی است که دشواری دارد و انسان در این راه نیازمند جدیت و تلاش است تا به مقصد برسد.

به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار فلسفه به شرح کلمات قصار باباطاهر در زمینه بیان طبقات اهل طریق پرداخت که می‌فرماید: «الناس فی هذا الامر طبقات ثلاث؛ الطبقه الاولی اهل الجد و الریاضه، الطبقه الثانیه اهل الحفظ و السیاسة و الطبقة الثالثه اهل الحق و العنایة». در ادامه مشروح این سخنان از نظر می‌گذرد.

کلمات قصار باباطاهر به‌حق قصار است؛ در واقع کوتاه‌ترین جمله با بیشتری معنا را ارائه می‌کند، از جمله همین کلام که می‌گوید اهل طریق و نه همه مردم، اهل طریق کسانی هستند که در راه قرار دارند که مراد راه حق و حقیقت است.

این‌ها سه طایفه هستند؛ طایفه اول «اهل الجد و الریاضه»، جد به معنای کوشش و تلاش و کنار گذاشتن هر گونه سستی است. طبیعتا کسی که سستی به خود راه نمی‌دهد و تنبلی را کنار می‌گذارد در راه خداوند اهل جدیت هستند، اما راه حق تعالی به یک معنا آسان است و به یک معنا سخت است.

«یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»، قرآن کریم این را گفته و در جای دیگر فرموده است که «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً». باباطاهر نیز از قرآن استفاده کرده است، پس راه حق تعالی آسان نیست و باید در آن کوشید، تا جایی که فرد توان دارد باید بکوشد و تمام نیروی جسمی و ... را به کار ببرد و بکوشد و بکوشد.

فرقه دوم را این گونه بیان کرده که طبقه دوم که از اولی‌ها پایین‌تر هستند، به‌تمام معنا کوشش نمی‌کنند و آنچه در توان دارند را به کار نمی‌برند؛ یک وقت انسان آنچه هست را حفظ می‌کند، برای این حفظ سیاست لازم است؛ برای اینکه آنچه هست را نگه دارید تدبیر و سیاست لازم است، این طایفه دوم آنچه هست و دارند را می‌خواهند حفظ کنند که در این صورت باید سیاست و تدبیر داشته باشند.

این‌ها رضا به داده می‌دهند و باید بکوشند تا آن را نگه دارند که اهل شریعت هستند. باید بکوشند که آنچه هست را نگه دارند و طبیعتاً درجه این گروه از طایفه اول که بیش از حد می‌کوشند، پایین‌تر است. هر انسانی چیزی است که هست، اما یک وقت چیزی است که باید به آن برسد، این دو متفاوت هستند؛ من اکنون در مقامی هستم، اما باید چیز دیگری بشوم. یا در آنچه هستم همیشه باید باقی بمانم و یا اینکه باید بکوشم تا چیزی باید باشم برسم. این فرق مسئله است. همه مردم در آنچه اکنون هستند بمانند یا بکوشند به آنچه باید باشند برسند؟ طبیعی است که باید بکوشند و این از خواص انسان است.

هر حیوانی همان است که هست، حیوان که نمی‌تواند تعالی پیدا کند، معنویت و ... را نمی‌فهمد و حیوان، حیوان است. انسان نیز همان است که هست، اما باید باقی بماند یا سعی کند آن چیزی شود که باید بشود. این خصلت انسان است که اگر به همانی که هستند رضایت دهند و بمانند، تعالی معنا پیدا نمی‌کند. انسان هر آنچه هست، باید شاکر خداوند باشند، اما باید بکوشند تا متعالی‌تر نیز شوند و اگر نکوشند به تعالی و ترقی نمی‌رسند. در باب تعالی باید بگوییم که انسان می‌کوشد که از آنچه هست بالاتر برود، اما در مورد معنای بالاتر رفتن نیز اختلاف نظر وجود دارد. آن کسی که میلیونر است می‌خواهد میلیاردر شود، می‌کوشد که پولدارتر بشود، آن کسی که یک پُست و مقامی دارد به این مقام راضی است، اما دوست دارد بالاتر برود.

پس انسان در آنچه هست اگرچه ممکن است که رضایت داشته باشد، اما دوست دارد بالا برود، این‌ها یک دسته هستند که دنبال بالاتر رفتن علم و شهرت و جایگاه هستند، اما باید ببینیم که در مورد انسان‌های معنوی قضیه از چه قرار است. انسان معنوی می‌گوید همه معنویات را رسیده‌ام یا می‌خواهد معنوی‌تر شود؟ طبیعتاً می‌خواهد معنوی‌تر شود. پیامبر (ص) فرمود: «رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» از معراج که بالاتر نیست. خود قرآن فرمود: «فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‌ِ أَوْ أَدْنیَ»، قوسین یعنی دو نیم دایره هستی، یعنی پیامبر (ص) همه هستی را رفته است. ایشان هستی را در نوردید، اما قرآن فرمود: «أَوْ أَدْنیَ» که یعنی بالاتر از این که یعنی بالاتر از عالم امکان است. این «أَوْ أَدْنیَ» را باید به مقام ذات معنا کنیم، توحید دارای مراحل است؛ ذات بالاترین است، توحید افعالی، صفاتی و ذاتی داریم که رسیدن به توحید ذاتی بسیار سخت است. انسان در امور مادی و معنوی و ... همواره به آنچه که دارد خرسند نیست. این مسئله که انسان می‌کوشد تا بالاتر برود نیز نشان از بی‌کرانگی انسان دارد.

انسان جست‌وجوگر است، حیوانات نیز جست‌وجو می‌کنند، اما حد دارد، اما برای انسان حدی ندارد. یک اعلم علمای عالم را که تمام علوم را می‌داند پیدا کنید، یقینا نمی‌گوید که این‌ها کافی است و تازه می‌خواهد بداند که بعد از این چه خبر است، انسان بر اساس ذاتی که دارد جست‌وجوگر است. ای‌کاش به جای اینکه انسان را حیوان ناطق یا حیوان اقتصادی و یا اجتماعی تلقی کنیم این را به حیوان جست‌وجوگر تعریف کنیم، البته از ناطق بودن جست‌وجوگر بودن نیز برمی‌آید؛ ناطق یعنی کسی که تفکر دارد و خصلت تفکر همین است که ذات آن جست‌وجوگر است. فکر که جست‌وجوگر است می‌پرسد، وقتی نیست که انسان از پرسش بازبماند، پس اگر به حسب ذات جست‌وجوگر است به حسب ذات پرسش‌گر است.

اما یک سؤال، آیا سؤالی در عالم هستی وجود دارد که پاسخ نداشته باشد؟ خیر این گونه نیست، هر سؤالی پاسخی دارد؛ اعم از اینکه پرسش کننده به پاسخ مناسب و قانع‌کننده برسد یا نرسد، اما وقتی این فرد به پاسخ برسد نیز کارش تمام نمی‌شود و مجدداً برای او پرسش‌های دیگر مطرح می‌شود.

خاصیت اندیشه رفتن است، می‌رود و می‌رسد، اما وقتی که رسید متوقف نمی‌شود و راه دیگری را شروع می‌کند. راه اندیشه یعنی طریق، طریق نیز به معنای رفتن است. اندیشه همیشه مسافر است. مولوی چقدر به این مسائل خوب رسیده بود؛ «در درون من درآ‌ای آنکه از من من‌تری»، افعل التفضیل از من ساخته است. یعنی منِ من باید گسترده‌تر باشد. مولوی می‌گوید من باید گسترده‌تر شود. باباطاهر نیز از طریق شروع می‌کند، طریق یعنی راهروان راه حقیقت، راهروان راه محبت و عشق، این‌ها در این راه قدم برمی‌دارند.

ملاصدرا می‌گوید «الریاضه اُس الحیاه»؛ اُس یعنی اساس و مبنا، اما چرا ریاضت اساس حیات است؟ اساس زندگی کوشش است. قرآن کریم نیز می‌فرماید «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» یعنی انسان چیزی جز سعی خود ندارد. سعی به معنای کوشش است و انسان بغیر از کوشش هود هیچ ندارد؛ یعنی آنچه انسان دارد نتیجه کوشش است. اما ممکن است انسان کوشش نکند و به مال و اموال زیادی هم برسد، اما انسان مالک آن چیزی است که در درون است یا مالک آن چیزی است که در بیرون است، آن املاک اعتباری است، اما علم را چه کسی می‌تواند از ما بگیرد، در واقع مالکیت اصلی همین است. آن که در اندیشه داریم واقعیت دارد. معنویت را کسی نمی‌تواند از انسان بگیرد. پول و مال با از بین رفتن سند و ... از بین می‌رود؛ لذا مالکیت بر مبنای قرآن یعنی این اموال برای شما نیست آن کمالات معنوی برای شما است. علم به فرزندان نمی‌رسد، اما پول به فرزندان می‌رسد.

خواجه نصیر نیز می‌گوید: «الریاضه تعلیم النفس للحرکه و السلوک»، بین حرکت و سلوک تفاوت است، حرکت می‌تواند بی‌راهه باشد، اما سلوک این است که با تدبیر عقل راه معقول را رفت. عقل آدمی نور است، خداوند به انسان عقل داده است، اما همین نور عقل که همه‌جا را روشن می‌کند و شما را به سلوک می‌برد؛ تنها دو چیز می‌تواند مانع راه عقل شود؛ این دو چیز عبارت از ترس و تنبلی است. ترس و تنبلی مانع از حرکت است و مانع از نور عقل می‌شوند.

اما با سلوک است که می‌توانیم ترس و تنبلی را از خود بزداییم؛ در این کلمات رایج مردم می‌گویند که وقت را چطور بگذرانیم، می‌گویند وقت را گذراندیم و ...؛ یک عده می‌خواهند وقت را بگذرانند، اما وقت است که این‌ها را می‌گذراند. یک عده می‌خواهند وقت را بگذرانند، اما یک عده که اندک هستند می‌گویند از وقت چگونه حداکثر استفاده را بنماینم. پس بهتر است که از وقت گذراندن حرف نزنیم و بگوییم چگونه از وقت استفاده کنیم، اگر تصمیم گرفتید که از وقت استفاده کنید وقت به شما استفاده می‌رساند. یکی از اسماء روز قیامت «یوم الحسرة» است؛ یعنی ۱۰۰ سال عمر کرده، اما می‌بیند که چیزی ندارد.

اما در مورد جمله باباطاهر باید بگوییم که طبقه سوم را اهل حق و عنایت معرفی کرده است که این‌ها پایین‌تر هستند، این‌ها نیاز به عنایت دارند. شما به مردم فقیر و یا جاهل عنایت نمی‌کنید؟ شما باید کمک کنید. باید در رساندن فهم به آدم نادان نیز تلاش کنیم. افراد دارا به نادار کمک کنند. دانایان نیز باید به نادانان کمک کنند. زکات علم همین است، لذا این‌ها استحقاق عنایت دارند. اگر این سه کلمه که ایشان فرموده است، بین خلق رعایت شود جامعه رستگار است و متأسفانه طبقه سوم رعایت نمی‌شوند. علما در یاد دادن به مردم تلاش نمی‌کنند و آن‌ها که پولدار هستند نیز کمک نمی‌کنند. البته افرادی که به آن‌ها کمک می‌شود نیز باید عنایت داشته باشند.

یادآور می‌شود، این سخنان در برنامه تلویزیونی معرفت که روز گذشته ۱۱ آبان‌ماه از شبکه چهار سیما پخش شد، ایراد شده است.

انتهای پیام

captcha