به گزارش ایکنا؛ یکی از گروههای اجتماعی که در صدر اسلام شکل گرفت، قاریان یا قرّاء بودند که بعدها از درون آنان، جریانی موسوم به خوارج شکل گرفت. توجه ویژه قاریان به قرآن، به شکلی که آنها را از سایر طبقات جامعه متمایز میکرد، این سوال را به پیش میکشد که چگونه بخش قابل توجهی از قراء به تفکر قرآن بسندگی گراییدند؟
مقاله «زمینههای پیدایش قرآنبسندگی در میان قاریان صدر اسلام» به قلم حمیدرضا ثنائی و مهدی مجتهدی که در شماره 59 فصلنامه تخصّصی مطالعات قرآن و حدیث سفینه انتشار یافته، به بررسی این موضوع پرداخته است.
در آغاز این مقاله میخوانیم: «حشر و نشر گسترده و عمیق قراء صدر اسلام با قرآن علاوه بر تأثیر در خطمشی آنان در مسایل سیاسی ـ اجتماعی، شخصیت فرهنگی خاصی نیز بدیشان بخشیده بود. کاربرد «اهل قرآن» و «صاحب قرآن» درباره قاریان قرآن در منابع از همین حشر و نشر قراء با قرآن سرچشمه میگیرد. این حشر و نشر نمودهایی ظاهری داشت: یکی از نمودهای بارز آن قرائت فراوان قرآن بود. گفته شده اُبَی در هشت شب و تـَمیمداری و عبدالله بن عَمْرو بن العاص در هفت شب قرآن را ختم میکردند. همچنین قاریان قرآن در این عهد به شکل چشمگیری از آیات قرآن و مضامین قرآنی در کلام خود بهره میجستند و گویا در دوره خود به این ویژگی متصف بودهاند و این از آن بود که قرآن برای قاریان و مفسران اولیه چیزی بیش از یک متن بود. اینان علاقهمند بودند زندگی خود را بر پایه قرآن شکل دهند و زندگی هم عصران خود را بر پایه قرآن شکل دهند و زندگی همعصران خود را با روح قرآن و تعالیم این کتاب مقدس آمیخته کنند.
از دیدگان مولف، جایگاه اجتماعی ـ سیاسی قراء در خلافت عمر بن الخَطّاب بیش از پیش ارتقا یافت. او با هر انگیزهای که داشت، تلاش کرد قاریان قرآن را در جامعه عصر خویش برکشد. اصحاب مجلس او قراء بودند و این قراء، جوان یا پیر، در مجلس او شرکت میکردند و گاهی خلیفه با ایشان مشورت میکرد. گزارش شده که او هرگاه ابوموسی اشعری را میدید خطاب به وی میگفت: «ذکّرْنا یا اباموسی» و ابوموسی قرآن میخواند.
خلیفه در زمان شرکت در مراسم حج، زید بن ثابت را در مدینه به جای خویش میگمارد. او یکی از ملاکهای تعیین عطای سالیانه را میزان قرائت (حفظ) قرآن قرار داد. شاید به همین منظور بود که به ابوموسی اشعری، والی خود در بصره، نامه نوشت و از او خواست نام قاریان قرآن را به او اطلاع دهد
فعالیتهای علمی و آموزشی قراء در عهد خلفای راشدین به سرعت گسترش یافت. اهتمام خلفا به ویژه عمر بن خطّاب به آموزش تودههای نومسلمان، رشد یک طبقه خاص فرهنگی با عنوان «قراء» را در این عهد سبب گردید. از آن جا که در این عصر قرآن مهمترین ماده آموزش دینی نزد مسلمانان بود و راه درازی برای پیدایی و رشد معارف و علوم دینی و غیردینی در پیش بود، فعالیتهای آموزشی عمدتاً بر قرآن تمرکز داشت. به نظر میرسد تأکید خلیفه عمر نیز مبنی بر اینکه آموزش در ایالات به ویژه کوفه و بصره از محدوده قرآن مثلاً به سنت کشیده نشود، در این امر بیتأثیر نبوده است.
خلیفه دوم نسبت به آموزش قرآن در برخی از شهرها توجه بیشتری از خود نشان میداد و در این میان، شاید بیشترین توجه او به کوفه بود. این شهر که وضع اجتماعی خاصی داشت به سبب عنایت خاص خلیفه دوم به مرکز علمی مهمی بدل گردید.
در بخشی از مقاله با عنوان «تمایل به سنت عمر در میان دستهای از قاریان عراقی در صدر اسلام» میخوانیم: دستهبندی قاریان قرآن در عهد پیامبر(ص) و دو خلیفه نخست دشوار به نظر میرسد، ولی به تدریج با پدید آمدن عواملی گوناگون از اواخر خلافت عثمان تا پایان خلافت امام علی(ع)، این طبقه فرهنگی در دستههایی گوناگون ظاهر شدند. در میان هر دسته از قرائی كه در دوره مورد بحث در كنار هم قرار میگرفتند، خصوصیات یك گروه منسجم دیده نمیشود؛ بلکه صرفاً عواملی چون بروز یك جریان سیاسی مثلاً مخالفت با عثمان یا عدم مخالفت با او ایشان را در یك دسته قرار میداد. عواملی چند سبب دسته بندی قراء در این دوره شده است كه در نگاهی كلی میتوان آنها را چنین برشمرد: وابستگی به حوزه یا مجالس درسی قاریان صحابی با اعتقادات و گرایشهای سیاسی خاص؛ عوامل سیاسی؛عوامل نژادی و قبیلهای.
چنانکه از نظر گذشت، پیدایی طبقهای به نام قراء در صدر اسلام بیشتر وامدار تلاشهایی است که خلیفه دوم در جهت آموزش قرآن به تودههای تازه مسلمان مبذول داشت. همچنین بیان شد که او در حالی که شدیداً از نقل حدیث جلوگیری و راویان را توبیخ میکرد، عنایت خاصی به قاریان قرآن داشت. با این وصف، طبیعی است که بسیاری از قاریان در زمان خلفای بعدی به وضع استثنایی خود در زمان خلافت او چشم بدوزند. از همین جاست که در دوره خلافت عثمان و همچنین امامعلی(ع) دستهای بزرگ از قاریان قرآن هوادار «سنت عمر» به وجود آمد که در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر خویش اثر قابل ملاحظهای گذاشتند.
این قاریان قرآن كه خود را هوادار «سنّت عمر» نشان میدادند، پس از حضور در صِفّین، نخست در زمره تحمیلكنندگان حكمیت درآمده و شگفتآور آنکه سپس در کسوت محكّمه و خوارج ظاهر شدند. در رأس دسته هوادار این سنت باید از ابوموسی اشعری یاد کرد که در خلافت عمر مدتی والی بصره و زمانی حکمران کوفه بود. او در کنار قراء یاد شده در صفین حضور نداشت و گویا این قاریان ارادتی بدو داشتند. این قراء كه در صِفّین تنها بر حَكَم قرار گرفتن وی تأكید و اصرار داشتند، «گروهی از زهدگرایان مُصِر بر سنت شیخین» بودند. حتی مالك اشتر كه گرایش علوی او پوشیده نیست، در ابتدای خلافت امام علی(ع)، او را برای امارت كوفه به خلیفه پیشنهاد داده بود و در واقع، به نوعی شاید بتوان از تمایل وی به ابوموسی در آغاز خلافت امام علی(ع) سخن گفت که ظاهراً گرایش عمومی بسیاری از قاریان كوفه در این زمان بوده است؛ اگرچه شاید این پیشنهاد بنا بر اقتضای سیاسی و اجتماعی کوفه ارائه شده باشد.
به هر رو، ابوموسی در مذاکرات خویش با عمرو بن عاص، آشکارا از گرایش خود به سنت عمر پرده برداشت. او به عَمرو پیشنهاد کرد که «اگر دوست داشته باشی سنت عمر را احیاء كنیم» و چنین سوگند یاد كرد که اگر بتوانم نام عمر یا سنت عمر را زنده خواهم كرد. به همین سبب، نظر او آن بود كه عبدالله بن عمر به خلافت برداشته شود.
گزارشها درباره گرایش قاریان و بهتبع، خوارج این دوره به «عمر و سنت او» به آنچه نقل شد، محدود نیست. احتمالا اَسوَد بن یزید نَخَعی از شاگردان ابنمسعود نیز که به دلیل ملازمت با خلیفه عمر ، در زمره «اصحاب مجلس عمر» نیز قرار داشته، از دیگر هواداران سنت عمر بوده است. از عائشه نقل شده که كسی در عراق نزد او گرامیتر از أسْوَد نبوده است. به نوشته ثقفیکوفی، او و مسروق، دیگر شاگرد ابنمسعود، به نزد عایشه رفت و آمد و از امام علی(ع) نزد او بدگویی میکردهاند. ثقفی در جای دیگری آورده است که آن دو و چند شاگرد دیگر عبدالله، بغض و دشمنی امام علی (ع) را در دل داشته و مردم را از یاری او باز میداشتهاند.
همچنین درباره خوارج نهروان گزارش شده است كه از مذاكره با نمایندگان امام علی(ع) سرباز زدند و شرط غیرممكنی را مطرح ساختند كه طبق آن، در صورتی از او فرمان خواهند برد كه او هم چون عمر با آنان رفتار كند. از عبدالله بن شَجَره سُلَمی از خوارج نهروان نیز نقل شده است که میگفت: حق برای ما روشن شده است، از شما پیروی نمیكنیم مگر مانند عمر را برای ما بیاورید. افزون بر این، چنانکه گفته شد، قاریانی که بعداً در کسوت محکمه و خوارج ظاهر شدند، در زمان انتخاب حکم عراق به ابوموسی اشعری گرایش داشتند و او را شایسته حکم قرار گرفتن دانستند. با توجه به تمایل شدید ابوموسی به سنت عمر، شاید بتوان این تمایل را نیز به عنوان قرینهای دیگر بر تعلق بسیاری از محکمه و خوارج به قاریان هوادار سنت عمر مطرح ساخت.
چنانچه اجمالا اشاره شد، تمایل این قاریان و خوارج به عمر بن خطّاب احتمالا به سبب موقعیت و مزایایی بود كه در خلافت او دارا بودند. شاید تفاوتی كه قراء در شرایط موجود نسبت به دوره خلافت عمر احساس میكردند، در مقدار عطا بوده است.
پیشتر ضمن سخن از حشر و نشر قراء با قرآن از کاربرد فراوان آیات قرآن توسط محکمه و خوارج سخن گفته شد. قاری بودن همه محکمه و خوارج نیز که منابع صراحتا از آن سخن گفتهاند، این نکته را تأیید میکند؛ زیرا چنانکه گفته شد، تمامی قاریان صدر اسلام در کلام خود مکررا از آیات قرآن بهره میبردهاند و خوارج به عنوان دستهای از قاریان صدر اسلام از این قاعده مستثنا نبودهاند. بنابراین، میتوان هر آنچه را که درباره قاریان قرآن در صدر اسلام صادق بوده و پیشتر درباره آن سخن گفته شد، به خوارج این عهد نیز نسبت داد. از این رو، میتوان گفت اندیشه قرآنبسندگی که از اعتقادات بسیاری از قاریان صدر اسلام بود و در اثر عوامل گوناگونی پدید آمده بود، در میان خوارج نیز وجود داشته است.
در این جا مناسب است که اجمالا درباره تعلق خوارج به قاریان صدر اسلام سخن گفته شود. با وجود سخنان و مواضع برخی از شخصیتها و قاریان برجسته مانند سعد بن ابیوقاص و ابوموسی اشعری، قرّاء بسیاری در نبرد صِفِّین شرکت کردند. پس از به نیزه شدن مصاحف از سوی سپاه شام، آن گروه که امام علی(ع) را به قبول حکمیت واداشتند، بخشی از قاریان سپاه عراق بودند. منابع از این ایشان با عبارت «قرّائی که بعداً خوارج شدند» یاد کردهاند. این گروه ظاهرا اکثریت قرّاء سپاه عراق را تشکیل میدادند. همین قاریان پس از چندی از کرده خود پشیمان شدند و با نادرست خواندن حکمیت غیرخدا، از سپاه کناره گرفتند و با امام وارد کوفه نشدند و در نزدیکی آن در جایی به نام حَروراء گرد آمدند. منابع «مُحَکِّمَه» یا «حَرُوریه» را نیز به تصریح از قرّاء دانستهاند. دستهای از ایشان پس از سخنان امام علی(ع) به خانه بازگشتند و باقیماندگان به دو دسته کنارهگیران و اهلنهروان تقسیم شدند و «اهلالنهروان» عاقبت با علی(ع) جنگیدند. به هر رو، خوارج در صدر اسلام همان قاریان قرآن بودهاند. عائشه در همان زمان گفته بود که «ابوالحسن را چه میشود که اصحاب قاری خود را میکُشد.»
انتهای پیام