انسان تا هنگام مرگ در حال شدن است/ دشواری فهم انسان متجرد برای پوزیتیویست‌ها
کد خبر: 3836998
تاریخ انتشار : ۰۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۴

انسان تا هنگام مرگ در حال شدن است/ دشواری فهم انسان متجرد برای پوزیتیویست‌ها

گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: اکنون که صحبت می‌کنیم، آیا من همانم که اکنون هستم یا آنم که سرانجام خواهم شد؟ آن هستم که سرانجام خواهم شد. انسان علاوه بر اینکه هست، در حال شدن است. این شدن‌ها تا هنگام مرگ وجود دارد و حتی مردن نیز تحول است و نه نابودی و آن نیز دیگرهای دیگری دارد. اما انسان وقتی به مقام تجرد می‌رسد، فهمش برای پوزیتیویست‌ها سخت است و موجود مجرد نیز حرکت مادی ندارد، اما تجلی دارد.

ابراهیمی‌دینانی

به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، مدرس برجسته فلسفه، در برنامه معرفت که شب گذشته، یکم شهریورماه، از شبکه چهارم سیما پخش شد به طرح بحث در زمینه وجود و ماهیت و بود و نمود پرداخت و این بخش از کتاب فراز و فرودهای فکر فلسفی را شرح کرد که در آن آمده است «برخی از اهالی حکمت و عرفان خود را در مرتبه رؤیت می‌شناسند و می‌گویند رؤیت سخن نیست و سکوت نیز به شمار نمی‌آید، ولی حقیقت این است که رؤیت از حوزه آگاهی و دایره معرفت بیرون نیست».

وی در ادامه در پاسخ به این پرسش که با این اوصاف رؤیت به چه معنا و چگونه است، تصریح کرد: الآن می‌شنوید که کسانی خود را اهل شهود می‌دانند و عرفا نیز اهل شهود بوده‌اند. اگر از عرفا بپرسید چیزی که مشاهده می‌کنید چیست؟ معمولاً می‌گویند که سکوت نیست و سخن هم نیست و توضیح نمی‌دهند که مشاهده به چه معناست. بلکه فقط می‌گویند اهل شهود هستیم. اگر از اهل شهود بپرسید که شهود می‌کنید چه می‌بینید یا پاسخ ذکر شده را می‌دهند و یا اینکه در جواب اگر بخواهند چیزی را بگویند و تفسیر کنند و توضیح بدهند، این پاسخ آن‌ها نوعی آگاهی است.

ابراهیمی‌دینانی بیان کرد: البته که با دریافت مخالفت نیستیم و هر آدمی دریافت‌هایی دارد که گاهی باواسطه و گاهی بلاواسطه و گاهی با حدس، گمان و ... همراه است و کسی منکر این نیست، اما آنچه به انسان می‌رسد ادراک است و در نتیجه از حوزه عقل بیرون نیست و تمام حرف نیز همین است. اینکه گاهی از عقل صحبت می‌کنیم، نمی‌خواهیم بگوییم خیلی عاقل هستیم، می‌خواهیم بگوییم که عقل جایگاه مهمی در عالم هستی دارد.

آنچه ادراک می‌شود در حوزه عقل است

وی در ادامه افزود: هر آنچه مورد ادراک است که می‌توانید اسم شهود، رؤیت، دریافت و ... را بر آن بگذارید، از حوزه عقل بیرون نیست و باید هر آنچه انسان می‌گوید و انجام می‌دهد و از آن حمایت می‌کند و در مورد آن موضع می‌گیرد، بر اساس ادراک و عقل باشد. اگر سخنی نامعقول باشد مورد قبول نیست. مثلاً کسی بگوید دیشب خواب دیده‌ام و بر من الهام شده است و در عالم مشاهده یافته‌ام، وقتی سخنی را می‌گوید، اگر نامعقول باشد قبول نمی‌کنید، پس آنچه مشاهده شده یا معقول یا نامعقول است و اگر نامعقول باشد مورد پذیرش نخواهد بود. این بحث‌ها در طول تاریخ مطرح بوده و گاهی هم این طور بوده که افرادی دچار یک اشکالاتی می‌شوند. یعنی حوصله تعقل و استدلال ندارند و می‌گویند اهل شهود هستیم که اینها ادعای معنویت هم دارند. یک عده، حتی ماتریالیست‌ها و در راس آنها «مارکس» که بنیانگذار سوسیالیزم است، حرف مهمی دارد که در حقیقت سرلوحه بحث‌های او نیز همین است که می‌گوید تاکنون در طول تاریخ فلاسفه از سقراط تا امروز، جهان را تفسیر کرده‌اند. ولی ما آمده‌ایم که جهان را تغییر دهیم. 

این مدرس برجسته فلسفه بیان کرد: مارکس می‌گوید تا حالا فلاسفه از تفسیر و فهم عالم حرف زده‌اند و ما از تغییر عالم سخن می‌گوییم و باید جهان را تغییر دهیم که تغییر غیر از تفسیر است. این حرف او بسیار پرجاذبه بود و تأثیر زیادی در مردم گذاشت و طرفداران زیادی هم پیدا کرد. مارکس می‌خواهد جهان را تغییر دهد و حالا اگر از ایشان بپرسیم که شما جهان را تغییر دهید، اما اگر کسی جهان را نفهمد می‌تواند آن را تغییر دهد؟ خیر. تغییر دادن بر اساس فهم است نه نفهمیدن. برخی از پوزیتیویست‌های دیگر که مارکسیست نیستند، تحول عالم را قبول دارند و می‌گویند عالم در تحول است. همچنین در اینجا باید به این نکته نیز توجه کرد که هر حرکتی تحول دارد و اشخاص الهی مانند ملاصدرا و ابن‌سینا، وجودی فکر می‌کنند و می‌گویند حرکت عالم و هر حرکتی در عالم، اشتدادی است. یعنی از نقص به کمال و از پایین به بالا پیش می‌رود که البته منظور حرکت جغرافیایی نیست، بلکه به معنای پیشرفت و کمال است و هرچه پیش می‌رود به کمال نزدیک‌تر می‌شود.

الهیون حرکت عالم را از نقص به کمال می‌دانند

وی در ادامه تصریح کرد: پوزیتیویست‌ها اصل تحول را قبول دارند، اما چون وجودی فکر نمی‌کنند می‌گویند این حرکت عالم از نقص به کمال نیست، بلکه حرکت از ساده بودن به پیچیده شده است. می‌گویند عالم از سادگی به پیچیدگی می‌رود و هرچه تحول پیدا کند، پیچیده‌تر می‌شود. آنها به تعالی علاقه‌ای ندارند، چون تعالی افق معنوی است، لذا می‌گویند عالم مرتباً در تحول است اما از ساده به پیچیدگی می‌رود و بغرنج می‌شود. می‌گویند عالم از اول یک اتم و از ذرات بنیادی بوده است و آن وقت کل این جهان هستی که از آن ذرات اتم تشکیل شده، روبه پیش می‌روند و در این حرکت، ساده بوده و پیچیده می‌شوند. آنها که الهی هستند می‌گویند عالم از نقص به کمال می‌رود حالا بین ساده و پیچیده شدن و از نقص به کمال رفتن نیز تفاوت‌های فراوانی وجود دارد. 

ابراهیمی‌دینانی در ادامه بیان کرد: پس این مهم است که از سادگی به پیچیدگی می‌رویم یا اینکه از نقص به کمال. البته اگر مطالعه کنیم می‌بینیم که وقتی علم پیش می‌رود، جهان را ساده‌تر می‌کند و نه دشوارتر. پس ساده‌تر می‌کند و از طرفی پیچیدگی نیز مطلوبیتی ندارد. اما از نقص به کمال رفتن مسئله مهمی است و ذکر این نکته هم ضروری است که گاهی بین الفاظ اشتباهاتی صورت می‌گیرد. سهروردی می‌گوید الفاظ به همان اندازه که راهنما هستند گمراه‌کننده نیز هستند، بنابراین بین سادگی و پیچیدگی و از نقص به کمال رفتن تفاوت زیادی وجود دارد.

انسان تا هنگام مرگ در حال شدن است/ دشواری فهم انسان متجرد برای پوزیتیویست‌ها

وی تصریح کرد: گاهی لغات انسان را به اشتباه می‌اندازد، مثلاً تنها بودن و منزوی شدن را داریم که بین منزوی شدن و تنها بودن تفاوت است و یک معنا ندارند. اما غالبا یک معنا از آن می‌فهمند. منزوی بودن به بن‌بست رسیدن است، اما تنها بودن بن‌بست نیست. گاهی آدم آنچنان تنهایی را دوست دارد که حتی در میان جمع تنهاست، آدمی که متفکر است و در درون خود با اندیشه‌های عالی سرگرم است و می‌اندیشد، اگر بین هزار نفر جمعیت حضور داشته باشد، اندیشیدن درون خود را دارد و در درون خود که می‌اندیشد تنهاست. همچنان که شاعر می‌گوید: «من در میان جمع و دلم جای دیگر است».

این چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: انسان برای کارهای خود تصمیم می‌گیرد. وقتی انسان تصمیم می‌گیرد تنهاست. ممکن است وقتی می‌خواهد تصمیم بگیرد مشورت‌هایی داشته باشد اما پس از اینکه مشورت کرد در آن لحظه تصمیم تنهاست. بدون تنهایی نمی‌شود تصمیم گرفت. قبل از تصمیم گرفتن، کتاب می‌خواند و ... اما لحظه تصمیم گرفتن، با جمع نیست. لذا این تنهایی بسیار خوب است اما منزوی شدن خوب نیست و آنجایی است که انسان به بن‌بست می‌رسد. اگر در کلمات دقت نکنیم گمراه می‌شویم. لذا پیچیده شدن با روبه کمال رفتن تفاوت دارد. یک ماتریالیست، چون به عالم دیگر و جهان ماورا باور ندارد، به حرکت نیز به سختی باور دارد و می‌گوید این حرکت از ساده بودن به پیچیده شدن است.

وی در ادامه با اشاره به شعری از شمس که می‌گوید «من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر، من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش» بیان کرد: شمس قبل از مولوی با کسی حرف نزد و به مولانا که رسید، هرچه داشت بیرون ریخت. اینکه صحبت نمی‌کرد نیز برای سادگی و پیچیدگی نیست، بلکه آدم‌هایی بودند که به عمق کلام او نمی‌رسیدند. یک آدم حکیم اگر مستمع نداشته باشد نباید سخن بگوید. مثلاً شما اسفار اربعه را خوانده‌اید اما نمی‌توانید آن را برای یک کودک تدریس کنید. اینکه بچه مطلب را نمی‌فهمد برای پیچیدگی نیست، برای این است که این بچه هنوز آمادگی شنیدن شفای ابن سینا و اسفار ملاصدرا را ندارد و باید کم‌کم بالا بیاید و تعالی فکری پیدا کند و برسد به مرحله‌ای که بفهمد قاعده فلسفی به چه معناست. بنابراین این فهمیدن خیلی مهم است و آدم‌ها فهمشان به اندازه یکدیگر نیست. دو نفر آدم در کل کره زمین نمی‌توانید پیدا کنید که همانند هم فکر کنند و فرق نداشته باشند. درست است که مشترکاتی دارند و در بسیاری از چیزها مشترک هستند، اما واقعاً یک جور فکر نمی‌کنند.

هر انسان یک عالَم است

ابراهیمی‌دینانی تصریح کرد: هر انسانی یک عالَم است و عالمش مخصوص خودش است. اما همه آدم‌ها نیز در مورد عالم حرف می‌زنند اما عالم درونی هر کسی عالم درونی شخص دیگری نیست. یک اندیشمند می‌گوید با تولد هر انسانی یک عالم به ظهور می‌رسد که حرف درستی است. اگر عالم خود را دارد، پس هر آدمی که متولد می‌شود یک عالم، ظاهر می‌شود. 

وی در ادامه افزود: اما مسئله پیچیدگی و کمال که محل بحث است و باید دید که که عالم، پیچیده می‌شود یا کامل؟ الان که من هستم و شما هستید، صحبت می‌کنیم، اما من همانم که اکنون هستم یا آنم که سرانجام خواهم شد؟ آن هستم که سرانجام خواهم شد. انسان علاوه بر اینکه هست، در حال شدن است. هم بودن و هم شدن در انسان وجود دارد، بودن اکنون است و رفته‌رفته‌ می‌شود و این شدن‌ها تا هنگام مرگ وجود دارد و انسان در هنگام مرگ نیز شدن دیگر پیدا می‌کند. بنابراین مردن تحول است و نه نابودی و آن نیز دیگرهای دیگری دارد. اما انسان وقتی به مقام تجرد می‌رسد، فهمش برای پوزیتیویست‌ها سخت است و موجود مجرد نیز حرکت مادی ندارد، اما تجلی دارد. موجود مجرد تحرک مادی ندارد، اما ثابت بودن او به معنای ساکن بودن او نیست و موجود مجرد ساکن نیست، اما ثابت است. خداوند نیز ثابت است و نه ساکن. حالا در عین ثابت بودن بی‌نهایت تجلیات دارد و فرمود: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، لحظه به لحظه تجلیات حق‌تعالی در عالم هستی ظاهرتر و آشکارتر است. 

انتهای پیام

captcha