قیام پانزده خرداد در روایت‌های انگشت‌شمار داستانی
کد خبر: 3902954
تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۴

قیام پانزده خرداد در روایت‌های انگشت‌شمار داستانی

قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ برهه تاریخی مهمی در کشورمان است که به زعم بسیاری پس از این رخداد، وقوع انقلاب اسلامی شتاب بیشتری گرفت، اما پرداختن به این واقعه مهم در آثار داستانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

قیام پانزده خرداد در روایت‌های انگشت‌شمار داستانیبه گزارش ایکنا، انقلاب اسلامی ریشه در قیام ۱۵ خرداد دارد و از این مقطع حساس تاریخی محسوب می‌شود که مردم خواسته‌های خود را که استقلال و آزادی، اسلام و مرجعیت است از عمق جان فریاد زدند و تنها راه نجات را تحول در نظام حکومتی و سیاسی کشور دیدند و این مسیر به پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ منجر شد. از این رو بیان ابعاد گوناگون این قیام با بهره‌گیری از ابزار‌های ادبی، هنری و فرهنگی امری ضروری است که شاید کمتر مورد توجه قرار گرفته و داستان یا رمان انگشت‌شماری نگاشته شده و آنچه منتشر شده اغلب در حوزه تاریخ‌نگاری است که در ادامه به معرفی چند نمونه داستان درباره قیام ۱۵ خرداد می‌پردازیم.
 
گواهی آزادی
 
کتاب «گواهی آزادی» نوشته نوید روهنده به همت انتشارات نظری منتشر شده و این کتاب در دو فصل با عناوین «آخرین احرام» و «گواهی آزادی» به نگارش درآمده است. فصل اول داستان کاملاً به وقایع قبل از حادثه ۱۵ خرداد می‌پردازد، اما فصل دوم وقایع بعد از آن را بازگو می‌کند، در این فصل داستان دقیقاً از جایی شروع می‌شود که روز ۱۵ خرداد به اتمام رسیده، ماه در آسمان می‌درخشد و حسن تاجیک، معلم دبستان از میان خوشه‌های گندم، با کمر خمیده در حال بازگشت به ورامین است که دستگیر می‌شود. در این اثر واقعه دستگیری او در روز ۱۸ خرداد شرح داده شده و وضعیتش را بعد از زندانی شدن در کمیته مشترک ضد خرابکاری و بازجویی‌هایش توسط سرهنگ نورایی و سرهنگ شاه‌حیدری بیان شده است.
 
این کتاب به صورت داستانی روایت شده، اما نه روایتی که منحصر به فرد و یا گروه خاصی باشد. همچنین شخصیت‌های متعددی در آن وجود دارند که هر کدامشان نماینده یک گروه از قیام‎کنندگان هستند، از کشاورز و بازاری گرفته تا روحانی و معلم. نویسنده سعی کرده روایت داستان تا جای ممکن کاملاً روان و ساده باشد، به همان سادگیِ مردمی که آغازگر قیام و البته دوره جدیدی در عصر خود بودند. داستان هیچ گونه پیچیدگی خاص و مبهمی ندارد تا بتواند با همه رده‌های سنی ارتباط برقرار کند.
 
رمان جاده جنگ
 
چگونگی قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و حوادث بعد از آن، برشی تاریخی است که در جلد هشتم «جاده جنگ» نوشته منصور انوری روایت می‌شود. داستان این اثر، از روز سوم شهریور ۱۳۲۰ و ماجرای هجوم کشور روس‌ها از شمال شرقی خراسان به ایران و اشغال ایران توسط متفقین آغاز می‌شود و با پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به اتمام می‌رسد. این رمان، به دلیل به تصویر کشیدن برهه‌های تاریخی کشور در قالب مجموعه‌ای به هم پیوسته، برای بزرگسالان، تاریخ‌خوانی و برای جوانان جذابیت قهرمانان را به همراه دارد.
 
این رمان که به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده است، در بخشی از آن می‌خوانیم: ناگهان، بارشی از پر و بال قطعه قطعه شده خون آلود، روی جیپ روسی فرو بارید. سروان، متوحشانه خود را کنار کشید و سر و گردنش را با دست‌هایش پوشاند. رضا، با انزجار، چند تکه خون آلود را که روی بازو و شانه‌اش افتاده بود، با حرکت خشن دست‌هایش کنار ریخت و بهت زده به هنگامه غریبی که درگرفته بود، خیره شد. پرنده‌های بی‌نوا، دیگر امیدی به نجات نداشتند. در راه بازگشت به سوی دامنه‌ای که از آن گریخته بودند، از سرعتشان کاسته شده بود؛ و پرنده سیاه، گرمِ تهاجم و به اشتها آمده، با یورشی وحشیانه، از پشت سر به فوج از هم گسیخته یورش آورد و چنگال‌ها و منقار خمیده سرخش را به کار انداخت. شهپرهایش، همچون تیغه‌های برنده موازی یکدیگر قرار گرفته، مانند ساطور عمل می‌کرد. پرنده‌ها، تکه‌تکه می‌شدند و اجزای بدن‌شان به اعماق پرتگاه فرو می‌ریخت. تنها چند پرنده توانستند از پرتگاه عبور کنند. اما، آن‌ها به سمت دامنه پرواز نکردند؛ بلکه با ذخیره آخرین قوای پروازی، به سمت جیپ پریدند و وحشت زده خود را به کابین روباز اتومبیل زدند، و روی پشتی صندلی‌ها فرود آمدند.
 
سروان، حیرت زده فریاد کشید: خدای بزرگ! و دهانش باز و چشمانش خیره ماند. در حالی که زیر چشمی به بدن خونین پناهنده‌های وحشت زده می‌نگریست؛ با چشم دیگر، سیاهه پرنده غول پیکر را می‌دید که با بال‌های گشوده و به یک سمت خمیده، پیش می‌آمد!... سروان، از جسارت پرنده مهاجم، متعجب و از بزرگی جثه آن در حالی که نزدیک‌تر می‌شد، بزرگ‌تر به نظر می‌رسید و مهارت جنگی‌اش، ترسیده بود. باورش نمی‌شد که یک پرنده، حالا هرچه می‌خواهد باشد و هر قدر بزرگ‌جثه باشد جرئت کند و به دو نظامی مسلح حمله‌ور شود!...
 
یحیی و یاکریم
 
کتاب «یحیی و یاکریم» عنوان مستند داستانی از محمدرضا شرفی خبوشان است که از مجموعه «روز‌های انقلاب» به قیام ۱۵ خرداد ۴۲ پرداخته شده است. این رمان با دو زاویه دید «دانای کل» و «اول شخص» روایت شده که اول شخص آن نوجوانی است که در زمان حال به سر می‌برد و تأثیرات واقعه ۱۵ خرداد را مشاهده می‌کند و با نگاهی جستجوگر در پی کشف ماهیت این واقعه برمی‌آید. این اثر به خوبی توانسته ماهیت رخداد ۱۵ خرداد سال ۴۲ را برای نوجوانان روشن کند و مخاطب با خواندن آن هم قادر خواهد بود برداشت درستی از این واقعه به دست آورد و با رویداد‌های تاریخی نیز آشنا شود.
 
در بخشی از این داستان آمده است: آقای حکیمی از کشاورزان و کفن پوشان ورامین و پیشوا گفت. همچنین از دهقانان کن و مردم جماران گفت که در روز پانزده خرداد به طرف تهران راه افتادند. آقای حکیمی گفت که در روز پانزدهم خرداد و روز‌های پس از آن، در بیشتر شهر‌ها، در گیری، راهپیمایی، برگزاری جلسات و سخن رانی بر ضد رژیم و اعتراض به دستگیری امام صورت گرفت. گفت که در بعضی از شهر‌ها مانند شیراز، تبریز و مشهد، اعتراض از شدت و گستردگی بیشتری برخوردار بود و به سبب این حوادث، شمار زیادی کشته، مجروح و یا زندانی شدند.
 
آقای حکیمی، از حمایت علمای ایران و نجف از امام و اعتصاب سراسری تهران در بیست و یکم خرداد به مناسبت هفتم فاجعه‌ خونین پانزده خرداد صحبت کرد و گفت که این اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها، رژیم شاه را درمانده کرد و به خصوص مهاجرت مراجع قم و مشهد و علمای سرشناس شهرستان‌ها به تهران باعث شد که پس از مدتی، رژیم شاه به صورت نمایشی امام را از زندان به خانه‌ای در تهران منتقل کند تا خشم مردم فرو بنشیند.
 
خروس در استوانه سیمانی
 
کتاب «خروس در استوانه سیمانی» نوشته کاوه بهمن به همت سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده است. این اثر دربردارنده داستانی برای کودکان و نوجوانان درباره روز‌های انقلاب و قیام ۱۵ خرداد است. در بخشی از این داستان آمده است: از صدا بیدار شدم. نه اینکه، چون صدا بلند بود؛ از نزدیک می‌آمد. از همین استوانه تنگ و کوچک سیمانی که ما تویش زندانی بودیم. همین جایی که ماه‌ها حسرت شنیدن صدایی را می‌کشیدیم که نشانی از محیط آزاد بیرون داشته باشد؛ و این خروس که هیچ هم بی‌محل نبود در آن لحظه که هنوز چند دقیقه‌ای تا وقت اذان صبح باقی داشت، ناگهان بیدارم کرد. بقیه زندانی‌ها هنوز خواب بودند و حاج حسین با صدای بلندی هنوز خر و پف می‌کرد.
 
استوانه آجر سیمانیِ تنگ و کوچک، با مساحت اندکش، ماه‌ها بود که محصورمان کرده بود و گاهی آنچنان دل‌هایمان می‌گرفت که حسرتِ بیرون توی چشم‌هایمان موج می‌زد. گیریم که خودمان را برای تحمل خیلی سختی‌های دیگر هم آماده کرده بودیم، ولی با همه اینها، هر کسی به هر حال آرزوی آزادی را در شنیدن کوچکترین زمزمه‌ای از محیط بیرون از زندان، در خودش زنده می‌دید. گاهی چنین نشانه‌هایی می‌توانست نوید شادی‌بخشی باشد برای هر زندانی، و این روحیه تازه‌تر و نیرومندتری را در او زنده می‌کرد؛ اینکه آن بیرون، زندگی با تمام شیرینی‌ها و تلخی‌هایش هنوز در جریان است، اینکه آن بیرون، هنوز کسی از شنیدن صدای خروس از خواب شیرین بیدار می‌شود، چشمهایش را با مشت‌ها می‌مالد تا خواب رخت ببندد، توی رختخواب می‌نشیند و چند دقیقه بعد، دست و صورت را به وضو گرفتن از آب زلال، می‌سپارد. مدت‌ها بود که ما توی زندان، صدای اذان نشنیده بودیم.
 
مو‌های تو خانه ماهی‌هاست
 
«مو‌های تو خانه ماهی‌هاست» نوشته محمدرضا شرفی خبوشان کتاب دیگری است که چگونگی شکل‌گیری واقعه ۱۵ خرداد را به صورت داستان برای نوجوانان بیان می‌کند. جریان این رمان درباره نوجوانی است که ناخواسته در روز ۱۵ خرداد ۴۲ با جمعیتی همراه می‌شود که از پیشوا به سمت تهران حرکت می‌کنند تا بنا بر اعتقادات قلبی‌شان امام خمینی(ره) را یاری کنند. این نوجوان به عنوان راوی، این جمعیت را تا زمانی که این واقعه رخ می‌دهد همراهی می‌کند. در واقع در این رمان هم عینیت و هم واقعیت وجود دارد و هم با زبان داستانی، دلایل به وجود آمدن این واقعه مورد بررسی قرار می‌گیرد. این رمان در سال ۱۳۹۲ به‌عنوان رمان اول ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در بخش نوجوان برگزیده شد.
 
در بخشی از رمان «مو‌های تو خانه ماهی‌هاست» می‌خوانیم: کامیون تندتر می‌رود و ما را بالا و پایین می‌اندازد. پشتش، خاک دوباره بلند می‌شود و بعضی‌ها کلاه‌هایشان را که ورامین سر کرده اند، دوباره برمی‌دارند و می‌گذارند توی جیب‌شان یا پَر شالشان. دست یکی دو نفر، دستغاله می‌بینم. یکی بیلش را هم با خود آورده توی کامیون. مو‌ها تکان می‌خورد و روی سر کچل بعضی‌ها هم یک لایه غبار نشسته است. شره‌ی عرق ها، روی گرد و خاک سر یک نفر هاشور زده و خنده‌دار شده. می‌خواهم بخندم، اما دلم خالی است. به قول ننه‌ام، با شکم خالی نمی‌شود خندید. راست می‌گوید ننه‌ام، خنده مال شکم پرهاست، اصلا مال کسی است که شکم دارد. خنده به آن‌ها می‌آید که شکم‌شان با خنده‌ای که می‌کنند بالا و پایین برود.
 
یاد ننه‌ام می‌افتم. چه کار می‌کند الان؟ دختر غاضریه کجاست؟ من چه طور تا این جا آمدم؟ آن سرِوقت رسیدنِ حسنِ اوس رحیم و تاراندن سگ‌ها، این سرِوقت پیداشدن کامیون، هم معجزه است هم خیلی عادی است. حسنِ اوس رحیم آن طرف‌ها بود. خوب، معلوم بود که رسیدنش عجیب غریب نبود. صدای سگ‌ها را هم که شنیده. کامیون هم که ربطی به ما نداشته. راه خودش را می‌رفته. به قول آقای پرتوی، خیلی چیز‌های معمولی برای ما معجزه است. یا نه، چی بود؟ آهان، خیلی معجزه‌ها، به چشم ما اتفاق‌های معمولی است. اگر خوب بنشینیم و فکر کنیم، معجزه است.
انتهای پیام
captcha