هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست
کد خبر: 3937729
تاریخ انتشار : ۰۸ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۷
واکنش شاعران به ترور شهید فخری‌زاده

هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست

در پی شهادت محسن فخری‌زاده، رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع شاعران زیادی با سرودن شعر به این اقدام تروریستی ناجوانمردانه واکنش نشان دادند.

ادیت****واکنش شاعران به ترور شهید محسن فخری‌زادهبه گزارش ایکنا؛ بعد از ظهر جمعه هفتم آذر، عناصر تروریست مسلح خودرو حامل محسن فخری‌زاده رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع را مورد حمله قرار دادند و وی را به شهادت رساندند. در پی این اقدام تروریستی، شاعران واکنش‌های شاعرانه خود را منتشر کرده‌اند که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.

 
علی‌محمد مؤدب
 
سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد 
بیا ‌ای دل که وقت گریه‌ بی‌اختیار آمد
 
به جز جان دادن و دل باختن راهی نمی‌ماند 
سواران را بگو جز تاختن راهی نمی‌ماند 
 
جراحت‌ها به تنها جامه دیدار می‌دوزد
بکش ما را ز خون ما چراغ لاله می‌سوزد 
 
بکش ما را که با خون زنده است این باغ بارآور 
خوشا در خون طپیدن، الأمان از مرگ در بستر 
 
خضابی خوشتر از خون نیست مردان خدایی را 
ببین در قتلگه سیمای عقل کربلایی را 
 
کفن خون باد مردان را و تقدیر معین باد 
چراغ عقل ابراهیم‌ها در شعله روشن باد
 
خوشا عقلی که در صفین با کرّار همراه است 
خوشا عقلی که می‌ماند خوشا عقلی که جانکاه است 
 
ز جان تن می‌زند تا خون دهد بستان ایمان را 
که تا روشن نگه دارد چراغ عقل انسان را 
 
خدایا یال اسبان مدتی شد خون نمی‌بیند 
بیابان‌ها خیابان‌های ما مجنون نمی‌بیند
 
خوشا با سر اشارات شهیدان بر سر نیزه 
کلام این است و فقه این است خون بر منبر نیزه 
 
ببین در کربلا در جوش، بحر خون خوبان را 
چه فخری برتر از خون، چهره گلگون خوبان را 
 
چرا تن می‌زنی از عقل ‌ای جان تشنه خون باش 
اگر لیلی شناسی رو به صحرا آر! مجنون باش 
 
به شور این رود‌ها تا ساحل موعود خواهد رفت 
نترس از سد و صخره عاقبت این رود خواهد رفت 
 
یکی بر ره نشسته صخره‌واری تا که ره بندد 
شهیدی غرقه در خون بر خیال صخره می‌خندد 
 
اگر کشتی است عاشورا، در این خون غرقه باید زیست 
ببین چشم شهیدان را، به جز خون هیچ راهی نیست
 
 حسین ‌ای نوح!‌ ای کشتی! مرا هم غرقه در خون کن 
به خون قربانیان را از غل و زنجیر بیرون کن 
 
بخوان تا عزم سر از گریه شبگیر بردارد 
پدر بر خاک افتاده پسر شمشیر بردارد 
 
هلا زین دم به جز خون، هیچ حرفی با منافق نیست 
دهان زخم ما را دیگر آن لبخند سابق نیست 
 
دگر حرفی نمانده گفت‌وگوی آخرین خون است 
بمان تا حرف آخر، خون جواب داغ این خون است
 
عباس احمدی
 
فیض بزم حق هیمشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد هر که مست باده نیست
 
«پله پله تا ملاقات خدا» سهل است... لیک
خواب می‌ماند هر آنکس شب، سرِ سجاده نیست
 
حاج قاسم، شهریاری، احمدی روشن... بلی 
جز شهادت مقصدی در آخر این جاده نیست
 
زادگاه رستم است اینجا به اهریمن بگو:
کشور من خالی از امثال «فخری‌زاده» نیست
 
از نگاه سر بزیرش در یگانه عکس او 
می‌توان فهمید او آقاست، آقا زاده نیست!
 
هر که خشنود است از تحریم و قتل ما، بدان:
بی‌گمان هم دین ندارد او و هم آزاده نیست
 
آخرین عوعوی صهیون است بازش کن نترس
این سگ مردار را که حاجت قلاده نیست
 
میهنم از اسب افتاده، ولی از اصل، نه!
میهنم زخمی است، اما از نفس افتاده نیست
 
محمدحسین انصاری‌نژاد
 
گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد
در شامگاهی مقدر قدر مسلم بیفتد
 
دیگر به صبح دماوند سیمرغ ما پر نریزد
بر این سفرنامه از خون یک طرح مبهم بیفتد
 
یک دم مجسم نکردیم، روزی که در شاهنامه
ناگاه از دست رستم، با گریه مرهم بیفتد
 
بر سنگفرش دماوند، رد کدامین عقاب است؟
بگذار با آخرین چرخ، از ابر نم‌نم بیفتد
 
هرگز نمی‌خوابد این خون بر کوچه تان تا قیامت
گیرم گلیم شمایان، در آب زمزم بیفتد
 
بر یوسف ما شهادت، صبح نخست عزیزی ست
در چاه می‌بینم، اما گرگ شما هم بیفتد
 
گفتند رسم شکفتن باید بکوچد از این شهر
از چشم‌ها شعر لبخند با «دوست دارم» بیفتد
 
گفتند، اما نگفتند این قوم اگر باغبانند
هر روز نعش مسیحی، در باغ مریم بیفتد
 
گفتند، اما نگفتند ناممکن است این قدر خواب
از دیده بان کور باید چشمی که برهم بیفتد
 
برخیز ‌ای شیر شبگرد، چشمت به یک کوفه نامرد
یک یا علی تیغ برکش، تا ابن ملجم بیفتد
 
از این قبیله سواران، جز راست قامت نمیرند
حکم است هرگز بر این خاک، جز سرو محکم نیفتد
 
یک کاه از مزرع ری، بر ابن نحسان حرام است
از لب کجا یالثارات، با تیغ و پرچم بیفتد
 

مسلم اسدالله

 

تو فخری، فخر ایرانی دلیری
تو دانشمند نه، دل را امیری
 
شهیدی خورده‌ای با خاک پیوند
شدی الاله بر کوه دماوند
 
تنور گرم علم سرزمینی
مجاهد، شیر، سردار امینی
 
چراغ غیرتت پاینده ماند
وجودت همچنان سازنده ماند
 
نمیمیری تو هرگز ماندگاری
شهیدی، نوبهاری، رستگاری
 
تو روحی جسم ایران را برادر
تو رفتی از ملائک هم فراتر
 
دل ما تنگ دریای وفایت
نگاه مهربان و با صفایت
 
شعور ملت ازاده گانی‌
نمی‌گنجد حدیثت در بیانی
 
حبیبی شاعری شعر تو علم است
تو سربازی که راهت راه سلم است
 
طلوع چهره خورشید عشقی
بهارستان بی تردید عشقی
 
برو امشب به کام دل رسیدی
چه مسعودی که روی یار دیدی
 
تو جانت می‌رود بس عاشقانه
وصالت با شهیدان جاودانه
 
مصطفی مطهری‌راد
 
تا خونِ تو ضامنِ سرافرازیِ ماست
اندیشه تو کتاب جانبازی ماست
دشمن به خیال خویش با کشتن تو
در راه رسیدن به براندازی ماست
 
قاسم صرافان
 
یکی میوفته، صدتا مرد برمی‌خیزن از خونش
یکی میره، می‌مونن هم‌قطارا پای پیمونش
 
 
انتهای پیام
captcha