تو راز نُه فلک را فاش کردی با کراماتت
کد خبر: 3955490
تاریخ انتشار : ۰۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۲
امام جواد(ع) در آیینه ادب

تو راز نُه فلک را فاش کردی با کراماتت

میلاد امام محمدتقی(ع) از مناسبت‌های فرخنده جهان اسلام است که شاعران آئینی اشعار خود را به آن حضرت تقدیم کرده‌اند.

ولادت امام جواد(ع) در شعر آئینی/ بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعربه گزارش خبرنگار ایکنا؛ دهم ماه رجب سالروز طلوع فرخنده نهمین امام شیعیان، جوادالائمه(ع) است، روزی که شاعران آئینی کشورمان در شعرهایشان ارادت خود را ابراز کرده‌اند. در ادامه تعدادی از این سروده‌ها از نظر مخاطبان می‌گذرد؛

حمیدرضا برقعی

از هر چه به غیر او گسستم
دل را به کسی جز او نبستم
من عاشق و بی‌قرارم، اما
عاشق‌تر از این کنم که هستم
آهسته کنار کفشداری
یک گوشه برای خود نشستم
خود را که دچار خویش دیدم
در آینه حرم شکستم
بر دفتر من نشست بیتی
بیتی که دوباره کرد مستم


تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد


حرف دل عشق یک کلام است
بر لب صلوات من سلام است
در گوشه چشم اشک شوق است
موسیقی گریه بی‌کلام است
توصیف جواد را چه گویم
ایشان رضوی‌ترین امام است
لطف و کرم و سخا و جودش
لا ینقطع و علی الدوام است
دردانه شاه طوس خندید
برخیز و بیا که بار عام است


تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
خورشید سر قرار آمد
آرامش قلب یار آمد


امشب خبری است در خراسان
نقاره بزن بهار آمد
سلطان سریر ارتضا را
آیینهء بی غبار آمد
در صحن حرم دوباره باران
با آتش دل کنار آمد
گفتم ببرم دلِ رضا را
طبع غزلم به کار آمد


تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد


صحرای نگاه من کویریست
دستان دلم پراز فقیریست
آهوی اسیر آستانم
آزادی من در این اسیریست
کار دل ما فقط گدایی
کار تو همیشه دستگیریست
دل را برسان به کاظمینت
بیتاب دیار توست دیریست
عشق تو خلاصهء جوانی
آرامشِ روزگار پیریست


تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد

 

احمد علوی

امام مستجاب الدعوه، دل‌ها را هوایی کن
نوای از نفس‌افتادگان را نینوایی کن
مرا بر سفره احسان خود بنشان تمام عمر
ولی ذکر لبم را یا علی موسی الرضایی کن
بیا از کودکی مثل مسیح و حضرت یحیی
فقط بر سرزمین قلب‌ها فرمانروایی کن
کسی از آستانت دست خالی بر نمی‌گردد
مرا مشمول اقیانوسی از حاجت روایی کن
شبیه کشتی طوفان زده درگیر گردابم
تو سکان‌دار این کشتی بمان و ناخدایی کن
جواد اهل بیتی و جوانی وقت رفتن نیست
بمان و بیشتر از اهل عالم دلربایی کن
تو راز نُه فلک را فاش کردی با کراماتت
پس از این هم جهان را غرق نور و روشنایی کن
تو راز «کُلُ ارضٍ کربلا» را خوب می‌دانی
زمان را کاظمینی کن، زمین را کربلایی کن

مهدی جهاندار

دلم غریب‌تر از آخرین ستاره صبح
تو را صدا زده هر بامداد‌ ای ساقی
سبوکشان همگی بندگان میکده‌اند
بیار باده، فبشّر عباد‌ ای ساقی
کجا روم؟ چه کنم؟ دامن که را گیرم؟
که پیر میکده را هم نداد‌ ای ساقی
مرا بهشت تو هستی و سرنوشت تویی
مرا چه کار به کار معاد‌ ای ساقی
خدا شبی که تو را آفرید و معنا کرد
دو عالم از حرکت ایستاد‌ ای ساقی
جواد یعنی باران، جواد یعنی دشت
أنا البخیل و أنت الجواد‌ ای ساقی

مرضیه عاطفی

در هر قنوت؛ تا پدرت یا جواد(ع) گفت
سائل رسید و پشت درت؛ یا جواد(ع) گفت

«آدم» به پنج تن متوسل شد و سپس
آمد نشست دور و برت یاجواد(ع) گفت

با دست‌های پُر به در خانه بازگشت
تا کعبه بس که همسفرت یا جواد(ع) گفت

خورشید؛ کاسه تهی از نور خویش را
چرخاند خسته! دور سرت یا جواد(ع) گفت

مُهری که بوسه زد خط پیشانی تو را
در سجده‌های هر سحرت یا جواد(ع) گفت

هر روز پیش از آنکه حدیثی بیاورد
راوی خوب و خوش خبرت یا جواد(ع) گفت

کشتی نوح را به هدایت روانه کرد
تا هادی الأمم! پسرت؛ یا جواد(ع) گفت!

رضا قاسمی

آسمان از منزلش در آسمان دل کنده است
چادر شب‌رنگ ماه از روشنی آکنده است
از زمین دارد دوباره نور، می‌بارد به عرش
نور یعنی بر لب خورشید هشتم خنده است

غصه رفته از دلش؛ اوقات شادش آمده
بین آغوشش دلیلِ «اِن‌ یَکادش» آمده
باب رحمت باز شد بر زائرانِ مشهدش
در مدینه؛ صاحب «باب‌الجوادش» آمده

آب و جارو کرده جبرائیل، با پر، جاده را‌
می‌پراند بال‌هایش هر زمین افتاده را
هدیه‌ای را می‌برد تا خانه سلطان طوس‌
می‌برد از جانب حق؛ نام سلطان‌زاده را

تا بساط سور و سات شادمانی جور شد
خانه خورشید، غرق نور «نور النور» شد
این طرف؛ چشم رضا روشن شد از تابیدنش
آن طرف؛ چشمان شور دشمنانش کور شد

عالِم آل محمد عالِمی آورده است
عالِمی که مکتب درس خدا پرورده است
پیش او «یحی‌بن‌اکثم»‌ها تلمذ می‌کنند
عالمان را علم او طفل دبستان کرده است

من که باشم تا برای مدح او شاعر شوم؟!
مصرعی گفتم که شاعرهاش، را چاکر شوم
آمدم اینجا بیندازم دلم را در ضریح
آمدم تا صاحب دربار را زائر شوم

از در باب‌المرادش هر که داخل می‌شود
با خروش چشمه جودش مقابل می‌شود
با ضریحش؛ طبع شعر هر کسی گل می‌کند
بی‌سواد این حرم؛ یکباره دعبل می‌شود

دست رقص پرچمش دل می‌سپارد آسمان
پای کوه گنبدش سر می‌گذارد آسمان
کاظمین از روز روشن نیز نورانی‌تر است
اصلاً انگاری سه تا خورشید دارد آسمان

بُرده ما را از کنار خویش، سلطان؛ کاظمین
جسم‌مان اینجاست، زیر پای او؛ جان کاظمین
ما کبوتر‌های جلد گنبدیم و طی شده
عمرمان در راه پرواز خراسان – کاظمین

محمدجواد غفورزاده

هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمند یار داشت

چند روزه نوبت هر کس به پایان می‌رسد‌
ای خوش آن رهرو که ره در خلوت اسرار داشت

در پناه همت و در پرتو آزادگی
راه حریت سپرد و شیوه احرار داشت

من غلام همت آنم که از روز نخست
افتخار دوستی با عترت اطهار داشت

جان گرفت از عشق سلطان سریر ارتضا
ور گرامی داشت جان را از پی ایثار داشت

پیرو هشت و چهار آمد، نشد از واقفین
چون به قول خاتم پیغمبران اقرار داشت

مدفن پاک رضا را کعبه امید یافت
بر رضا و نسل پاکش التجا بسیار داشت

جز رضا عهد مودت با کس دیگر نبست
جز جواد از هر چه گویی بگذر و بگذار داشت

تا جمال شاهد ما در حجاب غیب بود
ادعای صدق ما را مدعی انکار داشت

کیست این مهر جهان‌آرا که، چون آبا خویش
جلوه‌ها نور جمالش از در و دیوار داشت

کیست این سرو سَهی بالا کز استغنای طبع
لطف و احسان و کرم بود آنچه برگ و بار داشت

یک طرف خیر کثیر فاطمه میراث برد
یک طرف خُلق عظیم احمد مختار داشت

مظهر تقوا و قُدس و مطلع اَللهُ نور
نور علم و معرفت از حیدر کرّار داشت

مطلع الفجر حقیقت آشکارا شد از این
لیلة القدری که مخفی ماند و بس مقدار داشت

نازپروردی که شب‌ها تا سحر شمس الشموس
در کنار مهد نازش دیده بیدار داشت

جلوه حسن خدادادش تجلی تا نمود
بُرد از آیینه دل‌ها اگر زنگار داشت

خود خداوند فضیلت بود و بهر کسب فضل
در حریم قدس او «فضل بن شاذان» بار داشت

خوشه‌چین خرمن فیضش «ابو تمّام» هم
این حقیقت را به امداد سخن اِشعار داشت

آن دل‌آگاهی که با ظلم و ستم پیکار کرد
دشمن از بی‌دانشی با او سر پیکار داشت

آزمون حضرتش را کرد دستاویز خویش
آزمونگر «پور اکثم»، تا چه در پندار داشت

شوربختی بین که کرد از تیره‌رایان محفلی
قصد شوم خویش را هم مخفی از انظار داشت

بود آن دانای راز آگاه که قاضی القُضاة
با نهاد و نیتی ناپاک استفسار داشت

«چیست حکم آن‌که مُحرم بود و قتل صید کرد»
لعل لب بگشود و در پاسخ چنین اظهار داشت:

«کشت از راه خطا، یا عمد؟ در حل یا حرم؟
بنده یا مولی؟ پشیمان بود یا اصرار داشت؟

بسته بود احرام حج یا عمره؟ شب یا روز بود؟
جهل بر او چیره شد یا علم بر این کار داشت؟

خردسالی بود وین صید نخستش بود؟ یا
سالخوردی بود و زین پرونده‌ها بسیار داشت؟

از همه بگذشته، کوچک یا بزرگ از وحش و طیر
با کدامین صید آن صیاد محرم کار داشت؟»

چون رسید این‌جا سخن «یحیی بن اکثم» شرمگین
با چنان فضل و کمال از دانشِ خود، عار داشت

«خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عَجَب در گردش پرگار داشت»

بر در این روضه «رضوان» مژده «طوبی لکم»
از پی عرض ارادت عرضه با زوار داشت

باید این‌جا با کمال معرفت شد عذرخواه
هم سرشک توبه هم تسبیح و استغفار داشت

باید این‌جا حلقۀ بابِ شفاعت را گرفت
سر به زیر از شرمساری، روی دل با یار داشت

باید این‌جا، چون «اباصلت» از سویدای ضمیر
گاه ذکر «یا جواد» و گاه «یا غفار» داشت

باید این‌جا چنگ زد بر دامن «أمَّن یُجیب»
منتظر بود به مضطر حقیقی کار داشت

گر چه ما امروز محروم آمدیم، اما «شفق»‌
ای خوشا آن‌کس که فردا وعده دیدار داشت

مجتبی کرمی

ما آمده‌ایم از کرمت بال بگیریم
این قصه دل را همه دنبال بگیریم

تا در طمع و بخل و حسد گیر نیفتیم
روزی بنما آن چه که گفتیم و نگفتیم

بخشیدی و دستم تو بهانه که ندادی
هر کار کنی آخرش آقا تو جوادی

حالا تو و این دست دل ما که دراز است
درب حرم از لطف به روی همه باز است

از فقر نشستیم که باران برسانی
بر سفره این بی سر و پا نان برسانی

باید ز در خانه تو رزق بگیریم
خوشحال از آنیم که ما قشر فقیریم

افتاده به پایت دل و بر فیض تو بند است
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است‌

ای کاش که در ساحلتان موج بگیریم
یک جرعه بنوشیم و فقط اوج بگیریم

تا حال و هوای حرمت باز بیاییم
با پا که نشد، با پر پرواز بیاییم

این شعر لبالب همه اش شرح فراق است
این ماه رجب یکسره صحبت ز عراق است

حالا که دو دستم به ضریحت نرسیده
میلم طرف پنجره فولاد کشیده

محمدحسین ملکیان

جهان را می‌شناسد، لحظه غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش می‌گیرد جوادش را

پسر مثل پدر می‌خندد این یعنی که از حالا
میان این دو قسمت می‌کند دشمن عنادش را

جهان از بعد عیسی اولین‌بار است با حیرت
درون قالب یک طفل می‌یابد مرادش را

چه طفلی؟ طفل معصومی که پیرِ دیر را حتی
هوایی می‌کند از نو بسازد اعتقادش را

چه ذکری بر زبان دارد؟ چه رازی در بیان دارد؟
که هر عالِم به این معیار می‌سنجد سوادش را

قدم آهسته برمی‌دارد و پیوسته تا منزل
که راه مستقیم از او بجوید امتدادش را

به جای کاظمین امسال هم راهی شدم مشهد
نشد تا سرمه چشمم کنم خاک بلادش را

بهشت است این حرم از هر دری وارد شود شاعر
ولی من دوست دارم بیشتر باب‌الجوادش را

سیدرضا مؤید

شمیم عشق می‌رسد دوباره بر مشام ما
نسیم رحمت خدا وزد به خاص و عام ما
مگر بهشت آرزو گشوده شد به نام ما
مگر خدای خواسته جهان شود به کام ما

که بهر دل‌شکستگان در امید باز شد
هزار قفل غم ببین که بی‌کلید باز شد

شمس ضحی که می‌دمد ماه ز هر نظاره‌اش
بود طلوع این قمر تجلی دوباره‌اش
تا که نگاه می‌کند بر رُخ ماه‌پاره‌اش
غرق ستاره می‌شود کنار گاهواره‌اش

نهم امام را به بر، امام هشتم آورد
بضعه دوم نبی، کوثر دوم آورد

خوی و خصال مصطفی، علم و کمال مرتضی
شرم و حیای فاطمه، حسن و جمال مجتبی
زُهد امام چارمین، عزم شهید کربلا
حکمت باقرُ الحِکَم، دانش صادق الوَرا

کَظم امام کاظم و صبر رضا در او بُوَد
وجود او به ملک جان، کمال آرزو بود

ای به سریر عصمت از بعد رضا قدم زده
به هشت سالگی دم از امامت اُمَم زده
به قله‌های مکرمت، کرامتت علم زده
اساس واقفیّه را ظهور تو به هم زده

تویی که شد ز نور تو طلوع صاحب الزمان
پُر برکت‌ترین کسی که آمده‌ست در جهان

فروغ بزم قدسیان، چراغ آسمان تویی
مدور زمین تویی مدبر زمان تویی
خدای را امین تویی جهات را امان تویی
تجسم یقین تویی فراتر از گمان تویی

تو وارث پیمبری شافع روز محشری
قسم به کوثر خدا خیر کثیر کوثری

انتهای پیام
captcha