به گزارش ایکنا؛ مجید احسن، پژوهشگر و مدرس دانشگاه، شامگاه یکشنبه 17 اسفندماه، در هفتمین دوره علمی - پژوهشی مشکات که به همت انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که متن آن را در ادامه میخوانید؛
در اینجا نسبت بین فلسفه و علوم را بحث میکنم که نقطه ثقل کار، جایگاه فلسفه است. علت بحث نیز این است که امروز فلسفه برخلاف قبل، جایگاهش محل سوال قرار گرفته و نیاز است که بیشتر به آن بپردازیم. اینکه فلسفه چیست و کار اساتید چیست را باید روشن کنیم و مراد من از فلسفه نیز طیفی از متافیزیک تا فلسفههای مضاف است و فلسفه در موقعیت اکنون و اینجا که ما هستیم را محل بحث قرار میدهم. اگر بپرسند که کار یک پزشک، مهندس یا راننده تاکسی چیست، بعید است برای پاسخ چالشی پیش آید، اما فلسفه چیست؟ فلسفه چه میکند و کار این فلاسفه چیست؟ همچنین باید تأکید کنم که در اینجا فلسفه به معنای عام کلمه را مطرح میکنم و مرادم فلسفه در ایران نیست. اما چرا فلسفه رشته علمی شد و چرا به فلسفه اقبال شد و چرا امروز فلسفه مهم است یا اهمیت ندارد؟ دلایل اینکه فلسفه یک گفتمان مستقل محسوب شد، چه بود؟
پیشرفتهای علمی این سوال را جدی طرح کرده و ممکن است در گذشته وقتی این سوال را میپرسیدیم، جایگاه فلسفه برای ما به نحو اجمال روشن شده باشد، اما در عین حال میخواهیم از یک ابهام خارج شویم؛ یعنی اصل را قبول کردهایم، اما امروز ممکن است در خیلی از اذهان کسانی که در رشتههای مهندسی و فنی و ... هستند، این سوال به نحو دیگری مطرح شود و خیلی از دانشمندان تجربی و ... فلاسفه را شبیه یک عده از آدمهای توریست میبینند که از سر تفنن نیز گزارههایی علمی مطرح میکنند تا خود را اثبات کنند، اما دانشمندان علم، خودشان را شبیه کاشفانی میبینند که دارند تلاش طاقتفرسایی برای بهبود زندگی بشر میکنند.
اگر بپرسند «فلسفه چیست؟»، در صورتی که پاسخ سلبی بدهید، کار راحت است. مثلا بگویید فلسفه غیر از پزشکی و مهندسی است که یک نوع پاسخ است، اما هنر آنجا است که پاسخ ایجابی داده شود. دانشجویان فلسفه میگویند فلان دوست ما پزشکی، علوم قرآن یا اقتصاد و ... میخوانند و تکلیف آنها معلوم است، اما ما تکلیف را نمیدانیم. من نمیخواهم عدم توانایی این دانشجو یا معلم فلسفه را در پاسخ به این سوال در ضعف علمی فروکاست کنم، ممکن است کسی در یک رشتهای باشد، اما تسلط نداشته باشد، اما مسئله آنجا به قدری بغرنج میشود که میبینیم اهل فن نیز دچار چالش میشوند و گاهی دانشجو از استاد میپرسد و میبیند که استاد نیز نمیتواند او را اقناع کند.
اما چرا این اتفاق میافتد؟ آیا فقط ضعف علمی است؟ خیر، مسئله پیچیده است و این ناشی از پیچیدگی خود این مسئله است و برای حل مسئله باید دید فلسفه از کجا وارد داستان ما میشود. ما درکی از فلسفه داریم و مرز فلسفه و علم را میدانیم، اما اگر بخواهیم این تصویر را روشن کنیم، از اصطلاح حکمای یونانی استفاده میکنم که حیرت است. ارسطو میگفت فلسفه با حیرت آغاز میشود. من که دارم با شما صحبت میکنم و شما که گوش میکنید، بسیاری از امور صداها و اشیاء و اموری پیرامون ما هست که این امور هستند و ما داریم میشنویم و احساس میکنیم، اما به آنها توجه نداریم که دلیلش، روشنی آن است. دو جا است که نمیتوانیم ببینیم؛ یکجا در تاریکی است و یکجا نیز روشنی زیاد است.
اگر یک چراغ قوه به چشم شما بگیرند، نمیتوانید ببینید و این از فرط نور است و سهروردی نیز میگوید نورالانوار از شدت ظهور در خفا رفته است. آنجایی فلسفه آغاز میشود که امری از بداهت خارج شود. در اینجا مثالی میزنم. این مثال از یکی از فلاسفه غربی است و به کار ما نیز میآید و از تحقیقات فلسفی ویتگنشتاین است که میگوید فرض کنید با غریبهای روبهرو میشوید و میگوید 83 به علاوه 65 چند میشود؟ یا 5 به علاوه 10 چقدر میشود؟ میگوید شما در جواب به صورت صریح پاسخ میدهید، اما این غریبه میگوید من از یک منطقهای به نام پشت کوه میآیم، از جایی میآیم که عملیات ریاضی غیر از این مدلی است که شما عمل میکنید و ما وقتی که دو عدد را جمع میکنیم، یک مسیری را طی میکنیم که جواب این سوال که از شما پرسیدم، میشود 12. اگر بگویید شما دارید اشتباه میکنید و همه میگویند 5 به علاوه 10 میشود 15، آن هم میگوید شما اشتباه میکنید و پاسخ 18 است و در اینصورت اینجا نزاع رخ میدهد و این سوال طرح میشود که چرا باید 5 به علاوه 10 بشود 15؟
فلسفه که از حیرت آغاز میشود، یعنی بداهتزدایی میکند. مردم و عالمان غرق در واقعیتها هستند و چه کسی است که به واقعیت شک کرده باشد؟ اما اگر مانند یک غریبه توانستید طرف مقابل را به شک بیندازید، آن مسئله از بداهت بیرون میآید و از اینجا فلسفه آغاز میشود. در دورهای از این تاریخ فلسفه، خدا از بداهت بیرون آمده و یک وقت این سوال شد که بین واقعیت و دین چه نسبتی وجود دارد؟ مگر غیر از فلاسفه کسی شک کردهاند و مگر متکلمین شک کردند که دین دارد واقعیتها را میگوید؟ آنجا که حیرت مطرح میشود، فلسفه آغاز میشود، لذا در فلسفه، پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است. در رشتههای دیگر است که پاسخهای روشن وجود دارد، اما فلاسفه مریض سوال هستند، چون فلسفه با حیرت و سوال آغاز میشود. ما گاهی اوقات میخواهیم از فلاسفه پاسخ بپرسیم، اما فلسفه حلال مشکلات نیست، بلکه علم اینطور است. فلسفه گوشزدکننده معضلات است و انسدادها را نشان میدهد. تاریخ فلسفه را میتوانید با این حیرت و پرسش ببینید. هر فیلسوفی یک پرسش دارد و آن پرسش باید پاسخی پیدا کند.
کل فلسفه فیلسوف، نقطه آغاز او است و بقیه بسط این نقطه آغاز است. اگر دکارت شک نکرده بود و دچار حیرت نشده بود، اینچنین نتایجی حاصل نمیشد و علم جدید را پایهگذاری نمیکرد. لذا اگر فلسفه در هر دورهای به شما آرامش داد، آنجا کلاس فلسفه نیست، بلکه فلسفه آرامش فکر را میگیرد و این به معنای مثبت است که رسول خدا(ص) نیز فرمود خدایا بر تحیر من بیفزا.
اگر همه فلاسفه را که مطالعه کنید، میبینید اینطور است و در هر دورهای با سوالاتی مواجه بودند. هایدگر در مورد مرگ، دکارت در باب معرفت، کانت فیزیک نیوتن و ابنسینا نسبت دین و فلسفه را مطرح کردند. هراکلیتوس یکبار گفته است که همه چیز در حرکت است و شما میگویید آیا در این زمینه شک دارید؟ سپس پارمنیدس میگوید اتفاقاً همه چیز ثابت است و من تغییری نمیبینم و مسئلهاش این است. هایدگر میگوید به هر چیزی که فکر میکنم، یک دفعه مرگ جلوی چشم من میآید و میخواهد همه امکانات وجودی من را به آتش بزند. این برای هایدگر جدی شده است، حال آنکه خیلیها نیز به این قضیه فکر میکنند، اما بسیار محدود. لذا هر کسی مسئلهای دارند و از اینجا سوال فلسفی آغاز میشود.
همچنین در گذشته یعنی دوران باستان تا دوره مدرن، اینطور بود که علوم طبیعی و ریاضی و ... همه درهم تنیده بودند و افلاطون و ارسطو که به عنوان فیلسوف میشناسیم در علوم طبیعی و ریاضی زمان خود سرآمد هستند و در عالم اسلام نیز اینچنین بودهاند. در قرون وسطی و دوره رنسانس نیز همینطور است و دکارت پایهگذار فلسفه و علم جدید است. نیوتن خود را فیلسوف میدانسته و فیلسوفدانشمند است و شما اگر کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی را ببینید، برهان نظمش را ارائه کرده است و فیزیک و فلسفهاش باهم درهم تنیده است. اندیشمندان قرن نوزده و بیست نیز همینطور بودند، اما اتفاقی که میافتد، این است که با وسیع شدن حجم اطلاعات و عمیق شدن شاخههای علم تقریباً متخصص شدن در همه علوم ناممکن میشود. مرزهای علوم گذشته محدود بود، اما امروزه اینطور نیست.
انتهای پیام