در دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان آمده است:
بِسمِ ِاللّهِ الرَّحمنِ الرِّحیم
اَللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیَّ فِیهِ الْإِحْسَان
خدایا! در این ماه نیكى را پسندیده من گردان
وَ كَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَان
و نادرستیها و نافرمانیها را مورد كراهت من قرار ده
وَ حَرِّمْ عَلَیَّ فِیهِ السَّخَطَ وَ النِّیرَان
و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان
بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِیثِین
به یاریات اى فریادرس دادخواهان
با توجه به فرازهای دعای این روز متوجه میشویم که اول «حَبِّبْ» آمده، سپس در فراز بعد «كَرِّهْ» و سپس «حَرِّمْ». اول، دوست داشتن و دوستداشتنیها آمده است تا کراهت و بدآمدنهای ما مبتنی بر آن و در فقدان آن باشد و رنگ آن را بگیرد؛ تا شخصیت ما بر اساس محبت و خیر شکل بگیرد و نه برعکس آن. شاید همین ترتیب ساده، رمز تمایزی بزرگ باشد که امروزه شاهد نتایج اسفبار آن هستیم؛ تمایزی در نگاهها و شخصیتها و رفتارها. تمایز نگاه رحمانی از نگاه تکفیری که نگاهشان برعکس و وارونه است؛ وارونگی نگاه به دین که خطرش و آلودگی ناشی از اثرش را میبینیم. در این نگاه وارونه، دوست داشتن، جایگاهش پس از کراهت و غیظ ناشی از آن قرار دارد و هیچ ارزش مستقل تعیینکنندهای ندارد و اصل بر کره و خشم و غیظ است و دوستی هم بر اساس آن تعریف میشود و تبع آن است و رنگ آن را دارد.
آری! اگر جود و خیر و نیکی و زیبایی و دوست داشتن و حقیقت را از جنس وجود بگیریم، کراهت و ظلم و دوستنداشتن و منع و ... از جنس عدم خواهند بود و ناگفته پیداست که اصالت در وجود است و آن است که باید مبنا باشد. بماند که اصلاً نمیتوان حتی تصور کرد که چگونه از عدم (در اینجا کره)، وجود (حب) زاییده میشود، تصدیقش پیشکش!
پس از توضیح آن خطای موحش وحشتآفرین آنتولوژیک، تحریم هم معنای دیگری میگیرد و بر شالوده مثبتی پایهریزی میشود. حدودی است که میپذیریم تا زیباییها و خیرات و رحمتها را از کف ندهیم. این است که عاشقانه پذیرفته میشوند و همانگونه که بسیار در این دعاها دیدهایم، حتی طلب و درخواست میشوند. از خدا میخواهیم که برخی امور را بر ما حرام و از ما دور کند؛ اما اصالت با آن محتواهای زیباست و این حدود برای حفظ آنها است؛ حدود و محرومیتهایی که ارزش تبَعی دارند و برای چیز دیگری وضع شدهاند؛ اما در نگاه وارونه، این حدود و محرومیتها هستند که اصل میشوند و اصالت مییابند و ظرف و پوسته و قشر، بر متن و محتوا و روح تقدم مرتبتی میگیرند؛ همان قشریگری.
اما احسان؛ آنچه دیروز صفت خدا بود و به آن چنگ زدیم تا به توکل و فوز و قرب دست یابیم، امروز عشق به آن را میطلبیم و برای خود درخواستش میکنیم. برای رسیدن به آن، فسق و عصیان مانعاند؛ که آنان را ناخوش میشماریم و میخواهیم که خداوند آنها را در کام جانمان تلخ کند و این نمیشود الا به آن تحبیب؛ که صفت احسان چنان شیرین است که نبودش (عدم آن) خودبهخود عامل کراهت و تلخی است.
و فسق، خارج شدن هسته از درون خرمای تازه است؛ یعنی بیرون آمدن از این قشر شیرین و سفید و مغذی که دورِ اوست. حال آیا اطلاق فسق به خروج از آن شیرینیها و ... که در خرمای نزدیکی به خداوند است، اشارتی و پیامی در خویش ندارد؟!
همچنین آیا عصیان و خشکشدن و نافرمانی، جز دنباله همین بیرونزدگی از آن رطب شیرینِ صفات وجودی زیباست؟ و آیا جز خشم و آتش به دنبال خواهد کشید؟ سخط و نیران، خشم و آتش برافروخته است و نه حتی سرد یا در خاکستر؛ آتشی که از این جانهای خشک زبانه میکشد!
این است که با آن کام شیرین شده از احسان و این تلخکامی از آنچه از این تَمرِ شیرین بیرونمان میکشد (فسوق)، و خشکیده و سخت و نافرمانمان میسازد (عصیان)، از او میخواهیم که بر ما نتیجه این بیرونزدگی و خشکشدگی را حرام سازد؛ نتیجهای که خشم است و آتش و وحشتی است در پی آن پوستین وارونه پوشاندهشده بر تن زیبای دین.
بدون عون و کمک تو، ای فریادرسِ فریادرسان، این خشم و آتش، فرونشانده نخواهد شد. تو خود نَمی و قطرهای از آن دریای لطف و احسانت بر این آتش درونمان بریز که سخت بدان محتاجیم و قربانی سختدلی و خشم و آتشی هستیم که خود افروختهایم و خود هیزم آن شدهایم و در آن میسوزیم.
نوشته زندهیاد داریوش (مصطفی) اسماعیلی
انتهای پیام