به گزارش ایکنا؛ مراسم بزرگداشت سالروز شهادت شهید مطهری و روز معلم، امروز 12 اردیبهشتماه، در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در ادامه متن سخنان عماد افروغ، نویسنده، جامعهشناس را میخوانید؛
علم در کشور ما، هم نور نیست و هم مظلوم است. نکته مهم این است که نحوه زیست ما با معرفتشناسی و هستیشناسی ما نمیتواند نسبتی نداشته باشد. برخی از فلاسفه ما نیز بر یکی از آنها میدمند و آن هم اینکه واقعیت از ارزش جدا است. وقتی با مضمون آیات قرآن برخورد میکنیم، از گزارههای خبری به گزارههای اخلاقی میرسند و البته نه اینکه گزارههای اخلاقی وجودی نباشند یا گزارههای اخباری هنجاری نباشند. برای نمونه در سوره انفطار آیاتی را میشمارد و بعد میگوید: «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ». این نکته مهم است که ببینیم چطور میشود که از این اوصافی که برشمرده، به آگاهی و خودآگاهی میرسد و بعد نسخه میپیچد. این نسخه تجویزی، به زور تحمیل نشده، بلکه برخاسته از نگرش هستیشناسانه است.
برای تبیین نسبت معرفتشناسی و هستیشناسی، باید به طرح مباحثی پرداخته شود. در رئالیسم انتقادی، این سوال مطرح است که جهان چطور باید باشد که امکان شناخت آن برای ما وجود داشته باشد؛ یعنی تا یک درکی از هستی نداشته باشیم که نمیتوانیم وارد معرفتشناسی شویم. بنابراین این تفوق هستیشناسی بر معرفتشناسی است و همچنین بین هستیشناسی، معرفتشناسی و ارزش، ارتباط وجود دارد. در بحث معرفتشناسی میگویید این معرفتشناسی وجودی است و در عمل نیز یک عملی داریم که آن هم وجودی است.
در ارتباط هستیشناسی، باید دید چه هستیشناسی غالب است؛ اگر هستی را حسب نظر پوزیتیویستها به تجربه تقلیل بدهید؛ یعنی جهان مساوی با آنچه قابل تجربه است، در این صورت با هستی تقلیلیافته مواجه هستیم. چیزی که پوزیتیویستها مدعی آن هستند، در این صورت از هستیشناسی بالفعل میشود و این یک دلالت معرفتشناسی است. این نگاه، یک معرفتشناسی به شما میدهد، همچنانکه یک معرفتشناس، مخاطب و نحوه زندگی به شما میدهد. اما اگر گفتید هستی صرفا بالفعل نیست و آن را به وجه اثباتی و تجربی تقلیل ندهید و بگویید هستی لایهمند و ساختیافته و مبتنی بر غیاب و نفی و سرشار از رمز است، در این صورت، یک معرفتشناسی، معرفتشناس و مخاطب خواهید داشت.
در صورت نخست، معرفت میشود یک عنصر خودآگاه نیست، بلکه یک ابژه متصلب است که میتوانیم مورد استفاده قرار دهیم که در این صورت، دیگر گذرا نیست و به مثابه شیء خواهد بود که با لحاظ این نگاه، معرفتشناس نیز تکبعدی میشود، چون هستیشناسی او تکبعدی است و مخاطبش نیز خاص میشود و زندگی هم پارهپاره خواهد شد. با جدایی معرفت از عمل و ارزش از واقعیت مواجه میشویم و هستیشناسی یک هستیشناسی خاص میشود که این دلالت جدایی را دارد
اما اگر بگوییم هستی فرابالفعل، لایهمند و مبتنی بر غیاب و نفی است، معرفتش نیز لایهمند میشود و منظومهای خواهد شد. همچنین معرفت شما متغیر میشود و معرفت به مثابه محصول اجتماعی و گذرا خواهد بود. معرفتشناس شما نیز چندبُعدی است و مخاطب شما هم چندگانه خواهد بود؛ یعنی هم عام است و هم خاص و زندگی شما نیز غیر پارهپاره است و منظومهای خواهد شد. آن هستیشناسیِ اثباتگرا ابتنا بر یک دوگانهنگری دارد که این دوگانهنگری انواع تجلیات را دارد که بخشی کهن و بخشی جدید است. در دوران مدرن، نظریه و عمل را داریم که جدایی ارزش از واقعیت هیومی است یا انسان و طبیعت و تجلی آن در علوم انسانی در علوم طبیعی را داریم که گویی اشتراکی بین طبیعت بیرون و طبیعت انسان نیست.
اما اگر ما هستیشناسی ناثنوی و منظومهای را قبول کنیم، باید به دنبال یک معرفتشناسی متناظر با هستیشناسی نادوگانهنگر شویم و باید به سمت یک رویکرد میانرشتهای، حسب موضوع برویم و بنابراین یک معرفتشناس خاص میخواهیم.
اما آیا باید حسب هستیشناسی و معرفتشناسی، تناظری بین اینها و معرفتشناس باشد یا خیر. در حقیقت ما یک ویژگی روانشناختی و شخصیتی نیز برای معرفتشناس میخواهیم؛ یعنی معلوم و هستی و علم، نادوگانه میشود. عالم نادوگانه و معلوم و علم نیز فرابالفعل میشود، همچنان که عالم فرابالفعل خواهد شد.
نکته مهم این است که نباید آنقدر مخاطب عام را از اساتید گرفت و بار اجتماعی و دلالت اجتماعی را با این شاخصهای فرمالیستی نباید از یک دانشگاهی گرفت. اگر مخاطب عام از دست برود، کجا علم میتواند اجتماعی شود؟ اگر هستی متغیر است، معرفت نیز متغیر است و عالم نیز باید متغیر باشد، اما این تغییر به چه چیزی است؟ به ابتکار و نوآوری عالم است. اما آیا ما بستر را برای نوآوری فراهم کردیم؟ آیا بستر را برای نواندیشی فراهم کردیم؟ ما یک چارچوب خشک و به اصطلاح علمی را ایجاد کردیم که او باید در آن چارچوب نفس بکشد.
در اینجا که نوآوری و ابتکار نمیبینید، نور هم نمیبینید. نور هر کجا که نوآوری باشد، هست و تفاوتی هم ندارد که فیزیک باشد یا شیمی و ادبیات. هرکجا که ابتکار دیدید که برحسب هستی و معرفشناسی بود، این نور است، اما علم در این کشور ما نور نیست و مظلوم است. مظلوم بودن علم نیز در گرو یک هستیشناسی نامنظومهای است که در کشور داریم.
نکته دیگر اینکه، ژانر معرفتشناسی متناظر با ژانر هستیشناسی را ژانر فراگیر چندژانری میدانیم که ژانر قرآن است. قرآن عشق و اندیشه و اشاره به خطا و صواب دارد و مخاطب خاص و عام هم دارد و مانند نهج البلاغه است. این ژانر، ژانر شهید مطهری است. آثار مطهری و مخاطبینش را ببینید که چطور خود را محصور نکرده است. آیات قرآن نیز مخاطبش «ناس» است و نه «خاص». البته که یک کسی درک قویتری دارد و یک کسی خیر. اما انسان بماهو انسان مخاطب قرآن است و ژانر مطهری، من را یاد عبارت ایشان در مورد امام علی(ع) میاندازد که میگویند در علی(ع) هم خاصیت فلسفی هست، هم خاصیت رهبری انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت. او هم مکتب عقل و اندیشه و هم مکتب شور و انقلاب و هم مکتب حسن و زیبایی است. در جای دیگر میگوید: علی(ع) مفتی و حکیم، عارف و رهبر، زاهد و سرباز و خطیب و نویسنده بود. این حکایت از یک معرفتشناسی خاص دارد که ریشه در یک هستیشناسی خاص هم دارد و این ژانر را در آثار شهید مطهری داریم و میفهمیم که ایشان ژانر منظومهای را دنبال میکرده است. یک مخاطب معطوف به وحدت در عین کثرت در آثار ایشان مطرح است.
همچنین استاد مطهری در باب اینکه برخی آیات قرآن را انتزاعی میدانند، موضع میگیرد و میگوید این چه تفسیری است؟ ایشان نیاز را ملاک سنجش آیات قرآن قرار میدهد و در مورد آیه 17 سوره رعد میگوید قرآن میخواهد بگوید در نظام کلی عالم، آنچه باقی میماند، به این دلیل استمرار دارد که نیاز را برطرف میکند و نافع است. آنچه به وجود آید و نتواند نیاز را برآورد حذف میشود. اما آنچه نیاز برآورد و نافع است جای خود را باز میکند تا به مصرف لازم برسد و تبدیل به وجود کاملتر میشود. آب که جذب زمین میشود، به صورت گیاه درمیآید و یا صرف حیوان میشود و در هر صورت، نافع است. در حقیقت، اگر قرآن نیازهای بشری را برنمیآورد، قرن اول از بین میرفت.
انتهای پیام