به گزارش ایکنا، نشست علمی «علوم انسانی در قرن جدید و ضرورت تحول» در قالب پیشنشست پانزدهمین همایش علمی «حکمت مطهر» با موضوع «اسلام و ایران در قرن جدید» سهشنبه، 21 اردیبهشت، با حضور علیاصغر خندان، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع)؛ مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و با همکاری کانون اندیشه جوان و دانشکده صداوسیما برگزار شد. متن سخنان علیاصغر خندان، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق(ع)، از نظر میگذرد؛
نکته اولی که کمتر بیان میشود و مؤیداتی از این نکته را در اندیشه شهید مطهری شاهدیم این است که اساساً تولید علم دینی مقدمات و شایستگیهای میطلبد که اگر کسی آن مقدمات و شرایط و شایستگیها را نداشته باشد مجاز نیست در این عرصه ورودی داشته باشد. برای آشنا شدن به این مطلب اشاره میکنم که یک کلیدواژه دینی که در باب آن معارف فراوانی بیان شده فتوا دادن است. مسئله فتوا دادن در احادیث به صورت خیلی زیاد مورد توجه قرار گرفته و میتوانم با برآوردی اجمالی بیان کنم که حجم بیشتر احادیثی که در باب فتوا مطرح شده این است که مؤمنین را از فتوا دادن برحذر داشتند. مؤیدات این مطلب را در خود قرآن میتوانیم بیابیم. در سوره مائده آمده: «وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ». از یک مجتهد و کسی که اظهار نظر دینی میکند انتظار میرود مطابق حکم الاهی فتوا بدهد.
این «ان الحکم الا لله» گرچه شعار خوارج بود ولی یک حکم قرآنی است مبنی بر اینکه احکام دینی از سوی خداوند بیان میشود و این احکام از سوی حضرات معصومین تفصیل داده میشوند. امام صادق(ع) فرمودند: «علینا بالقاء الاصول و علیکم بالتفریع». امام رضا(ع) حدیث مشابهی دارند. در کتاب شریف وسائل الشیعه احادیثی در این باره بیان شده است. غرض اینکه ما خداشناسی را یک آموزه در عرض آموزههای دیگر نبینیم و تلقی نکنیم، بلکه توحید اصل اصول همه تعالیم دینی است. علامه طباطبایی ذیل آیه «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» مطالب مهمی دارد و میگوید که اگر تمام تعالیم دینی را فشرده کنیم آموزه توحید میشود و اگر آموزه توحید را تفصیل بدهیم آموزههای دیگر میشود؛ از جمله هم در عرصه احکام، هم در عرصه اخلاق و هم در عرصه عقاید.
کسی که فتوا میدهد دارد یک امر و نهی را به خدا و تعالیم دینی نسبت میدهد و به حکم «ان الحکم الا لله» و به حکم «علینا بالقا الاصول و علیکم بالتفریع» اینها باید برخاسته از تعالیم دینی و نظام معرفتی باشد که تعالیم دینی تبیین کردند. فرایند فتوا و اجتهاد همین است. در مورد یک امر واجب یا مستحب و در عرصههای کلان اقتصادی و مدیریتی هم به این ترتیب است. عمده علوم انسانی از جنس باید و نباید هستند. اینکه یک نظریهپرداز بگوید از نظر دین اقتصاد چنین و چنان باشد اهمیتش بیشتر از این است که یک مجتهد درباره خرید و فروش جزئی یک فتوایی بدهد. این تأثیر بسیار خردی دارد ولی اینکه یک نظریه کلانی در باب علوم انسانی بیان شود و اجرا بشود تاثیر زیادی دارد. این موضوع بسیار خطیر است و احادیث فراوانی از فتوا دادن برحذر کردهاند. مثلا گفتهاند لعنت خدا و ملائکه بر کسی است که غیرعالمانه فتوا بدهد و تعابیر مشابه فراوان.
البته باید این مطلب را با توجه به مجموع تعالیم دینی بسنجیم و در هر موضوعی مطلبی را به اسلام نسبت دهیم و حتماً باید به جامعیت اسلام توجه کنیم. هرگز فریفته نشویم که یک آیه یا یک حدیث را مبنا قرار دهیم و بگوییم معنایش چنین و چنان است. نه، باید از خودمان بپرسیم آیا آن موضوع را به جامعیت تعلیم دینی عرضه کردهایم. شهید مطهری بسیار بحث کرده است. بالغ بر بیست بار استاد مطهری در آثارشان به این مسئله تذکر دادند. خصوصا در بحث عبادت و دعا این مطلب را بسط دادند و گفتند افرادی که یک شاخه از تعالیم دینی مثلاً عبادت را میگیرند و از شاخه دیگر غفلت میکنند به همان اندازه ناپسند است که عدهای شاخه عبادت را رها کردند و به شاخه دیگری متمسک شدند. غرض اینکه باید توجه کنیم با فهرست کردن چند حدیث نمیخواهیم بگوییم نظر اسلام در باب فتوا دادن نهی مطلق است و این یک امر حرام است و فتوا دادن فقط از معصوم برمیآید. یقینا اینطور نیست. چرا؟ چون احادیث دیگری داریم که به افراد شایسته این اجازه داده شده است.
این خودش تذکر و مقدمهای است که باید به آن عنایت کنیم و مؤیدات آن در آثار شهید مطهری یافت میشود. مثلاً ایشان در مباحث تفسیر قرآن به یکسری شروطی توجه میدهند که کسی که میخواهد تفسیر قرآن را بنویسد آنها را رعایت کند. خب حداقل قطعی از منابع دینی قرآن است.
یادداشتی را از استاد مطهری آمده کردم که متناسب با موضوع همایش است. عین عبارت را میخوانم. این مطلب در کتاب ده گفتار است: «حوزههای علمیه ما اگر از محدودیتهای مصنوعی که خود برای خود به وجود آوردهاند خارج گردند و با استفاده از پیشرفت علوم انسانی جدید به احیای فرهنگ کهن خود و آراستن و پیراستن آن بپردازند و آن را تکمیل کنند و به پیش سوق دهند (که آمادگی تکامل و پیشروی را دارد) میتوانند از این انزوای حقارتآمیز علمی خارج شوند و کالاهای فرهنگی خود را در زمینههای مختلف معنوی، فلسفی، اخلاقی، حقوقی، روانی، اجتماعی، تاریخی با کمال افتخار و سربلندی به جهان دانش عرضه نمایند.» در ادامه حدود بیست وظیفه کلی برای حوزه علمیه برمیشمارند که تذکر ایشان فراروی ماست. اگر فکر میکردیم اندیشمندی این حرف را زده است ممکن بود آن را جدی بگیریم. اگر یک شخصیت اجرایی چنین چیزی را فرموده باشد شاید آن را جدی بگیریم ولی اگر فرمایش شهید مطهری را از کسی بشنویم که این راه را رفته بسیار حائز اهمیت است. اگر راه شهید مطهری بازخوانی شود، الگوی مفیدی است برای اینکه به ایشان اقتدا کنیم و مسیر بهتری را برویم.
دو نکته کلی دیگر را هم بیان میکنم که تفصیلش را در قسمتهای دیگر میگویم. در باب علم دینی موضعگیریهای مختلفی شده است. اگر مسئله تحول مطرح میشود، اینکه دانشگاههای اروپا و آمریکا مسیری رفتند و ما بخواهیم علوم انسانی خودمان را متحول کنیم و از آکسفورد و هاروارد جلو بزنیم، طبیعتاً این صورت مسئله ما نیست. اگر تحول ما یک رکن داشته باشد، تحول در راستای اسلامیسازی است. البته میتوانیم به ارکان دیگری هم قائل باشیم. در این باره با صرف نظر از مقدمات فراوانی که وجود دارد تکرار میکنم که دو نظریه اصلی را میتوان به استاد مطهری نسبت داد. اسم یکی از آنها را تقریر مبناگرایانه از علم دینی میگذارم.
ایشان در آثار مختلفشان اشاره میکنند اگر بخواهیم یک اندیشهای را ارزیابی کنیم باید به مدخل و مبادی ورود به آن توجه کنیم. مبانی یک اندیشه مثل پایههای یک ساختمان است. آن کسی که نظریهای را مطرح میکند نظریه خود را بر آن مبانی استوار کرده است. اگر آن مبانی را ارزیابی و نقد کنیم آن بنا فروخواهد ریخت. مشابه این مطلب را در کتاب وحی و نبوت دارد که اساس الگوی تعالیم دینی سه لایه اصلی معرفتشناسی، جهانبینی و ایدئولوژی است. بعد جملهشان این است که با توجه به این مشخصات میتوانیم نمایی کلی از تعالیم اسلامی ترسیم کنیم و با توجه به این فهرستواره میتوانیم تعیین کنیم فلان تعلیم اسلامی است یا نه. اگر ما روش نقد مبناگرایانه را بیاموزیم ممکن است اندیشهای را اندیشمند غربی مطرح کرده باشد ولی ما احساس کنیم این اندیشه اسلامی است. در آثار خود استاد مطهری فراوان مشاهده میشود. حتی اگر افرادی مثل بیکن، راسل و افرادی که موضعگیریشان غیردینی است، حرف خوبی زده باشند شهید مطهری میگوید حرف خوب و مورد قبولی است. از آن طرف یک اندیشمند اسلامی ممکن است حرفی زده باشند ولی شهید مطهری آن را نقد میکند و میگوید فلان تعلیم، تعلیم اسلامی نیست. عزیزانی که با اندیشه شهید مطهری آشنا هستند از این مسائل زیاد مشاهده میکنند. غرض اینکه این الگویی در باب علم دینی است. علمی را دینی میدانیم که سازگار یا مبتنی بر مبانی اسلامی باشد.
این یک نظریه است، نظریه دیگر که از اندیشه شهید مطهری قابل استخراج است اسمش را تقریر غایتگرایانه از علم دینی میگذاریم. تقریر غایتگرایانه یعنی علمی دینی است که در راستای اهداف فرد و جامعه اسلامی باشد. این نکته را در کتاب دهگفتار تصریح میکنند. حتی بیان میکنند تفکیک علوم به دینی و غیردینی شایسته نیست. این تقسیم نادرست است و جدی گرفتن این تقسیم انسان را به نتایج نادرستی میرساند. ایشان میگویند اگر علمی نیازهای جامعه اسلامی را تأمین کند آن علم دینی است. مثال خوب امروزی آن دانش هستهای است. دانش هستهای خدمتی برای جامعه اسلامی دارد که اگر دشمنان بخواهند یک دانشمند را حذف فیزیکی کنند دانشمند هستهای را انتخاب میکنند این امر به خاطر خدمتی است که این دانش به جامعه اسلامی میکند. از آن طرف ممکن است یک عالم دینی در رشتههای فقه و اصول مطالبی بیان کند که به کسی جا برنخورد و خدمتی به جامعه اسلامی نداشته باشد. البته عالمان دینی فراوانی داریم که دشمنان اسلام آنها را هم تحمل نکردند. این نشان میدهد که چطور ممکن است علمی برگرفته از دانش غربی باشد، ولی خدمتی به جامعه اسلامی کند که متناسب با آن میزان دینی بودن را انتخاب کنیم. شهید مطهری در این باره مطالب بسیاری دارند که در آثارشان منعکس شده است.
این نکته را از متن میخوانم: «اینجانب در ضمن مطالعه آثار و کلمات و کتابهای دانشمندان در این زمینه، همیشه سعی داشته از فحوا و لابهلای کلمات آنها، ریشه فکر آنها را به دست آورم و بفهمم چه چیزی موجب شده که فلان دانشمند، آنجا که به استنباط فلسفی میپردازد، به طرز مخصوصی وارد و خارج شود؟ چه اصول موضوعهای را در ذهن خود مسلّم گرفته و بعد وارد اظهارنظر شده است. علت عمده اختلاف نظرهای فلسفی همیشه این است که هر کسی یک سلسله اصول موضوعهای را پیش خود مسلّم فرض میکند و چنین میپندارد که حتما باید چنین اصل یا اصولی را مسلّم و مفروض گرفت و حتماً در نظر دیگران هم همان اصول موضوعه مسلّم و مفروض است، در صورتی که آن اصل یا اصول موضوعه جز یک انحراف و مغالطه بیش نیست.» به نظرم این روش نقد بسیار مهم است.
مورد بعدی در کتاب وحی و نبوت است که از متن میخوانم: «تعالیم اسلامی که به وسیله خاتم انبیاء ابلاغ شد، به حکم اینکه صورت کامل و جامع دین خداست و برای این است که برای همیشه راهبر بشر باشد، مشخصات و ممیزات خاص دارد که متناسب با دوره ختمیه است این مشخصات در مجموع خود نمیتوانست در دوره های قبل که دوره های کودکی بشر بود وجود داشته باشد هر یک از این مشخصات معیاری است برای شناخت اسلام با این معیارها و مقیاسها که هر کدام یک اصل از اصول تعلیمات اسلامی است میتوان سیمایی و لو مبهم، از اسلام به دست آورد، و هم میتوان با این معیارها تشخیص داد که فلان تعلیم از اسلام هست یا نیست.» این نوشته مؤیدی بر روش مبناگرایانه است.
انتهای پیام