کد خبر: 3984223
تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۸

آیه 256 سوره بقره آزادی عقیده دینی را اثبات می‌کند

حجت‌الاسلام والمسلمین کاظم قاضی‌زاده با اشاره به آیه‌ 256 سوره بقره، ضمن نقد دیدگاه علامه طباطبایی پیرامون این آیه بیان کرد: اینکه آیه می‌گوید: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» این مناسب است که بگوییم اکراه نکنید، چون چراغ را روشن کردیم و هرکس خواست می‌آید و قبول می‌کند و وقتی چراغ حقیقت روشن شد، دلیلی ندارد که اکراه کنید.

به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام والمسلمین کاظم قاضی‌زاده استاد حوزه علمیه،، شامگاه چهارشنبه 23 تیرماه، در نشست «آزادی عقیده دینی در قرآن»، از سلسله نشست‌های تفسیر موضوعی و معارف قرآن که به همت موسسه بین‌المللی حکمت برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

این بحث نسبتا بحث پرچالش و دارای نظریات متفاوتی از سوی اندیشوران مسلمان و شیعه بوده و هست و در کنار آزادی سیاسی که شاید از جهت اندیشوران دینی یک امر پذیرفته شده در اندیشه اسلامی است، بحث آزادی عقیده امری است که به صورت کلی مطرح است و دو جهت در طرح این بحث هست؛ یکی در اینکه ما از منظر قرآنی دلایل و آیات و تفاسیری که دال بر آزادی عقیده هست داریم یا خیر و نکته دیگر اینکه اگر چنین چیزی وجود دارد، باید بحث‌هایی که با آزادی عقیده دینی به طور کلی امکان تعارض دارد؛ مانند جهاد ابتدایی یا ارتداد از دین یا حقانیت انحصاری دین اسلام در قرآن را چه بکنیم.

این بحث که می‌خواهم مطرح کنم بیشتر مربوط به بخش نخست است. یک بحث این است که آیا اقتضای آزادی عقیده دینی داریم یا خیر و بحث دیگر اینکه آیا برای اقتضای آزادی عقیده دینی مانعی هست یا خیر که بیشتر به بحث نخست می‌پردازیم.آیات متعددی در قرآن کریم داریم که بر اختیار انسان در پذیرش عقیده دینی دلالت می‌کند. مثلا در سوره مبارکه یونس این آیه را داریم که به پیامبر(ص) می‌گوید: اگر خدای تو می‌خواست قطعا همه کسانی که در روی زمین هستند ایمان می‌آوردند، پس آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که به دین بگروند؟ یعنی در آیه می‌خواهد بگوید این اراده الهی نیست که همه مردم ایمان آورند و چون خداوند چنین اراده‌ای ندارد اکراه و اجبار از جانب پیامبر(ص) نیز توجیهی ندارد. یا در سوره انسان می‌خوانیم که ما راه به انسان نشان دادیم، یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاس.

این موارد این گونه در قرآن کریم یکی دو تا نیست و می‌شود گفت که در قرآن کریم حتی پیامبر(ص) را نسبت به اینکه تلاش می‌کند که همه مردم ایمان بیاورند گویا سرزنش می‌کند یا گاهی اوقات با لطف و مهربانی، پیامبر(ص) را از این کار باز می‌دارد. مثلا فرمود ای پیامبر(ص) گویا خود را به زحمت می‌اندازی که اینها ایمان نیاوردند و بعد می‌گوید که خیر، اگر ما بخواهیم می‌توانیم آنها را بر اساس یک نوع آیه و نشانه‌ای از آسمان، هدایت کنیم و مردم ایمان آورند. گویا چنین چیزی در قاموس الهی و در قرآن کریم پذیرفته نشده است.

این مسئله هست که به طور کلی آیاتی داریم که اجمالا به پیامبر(ص) توصیه می‌کند که شما در حد انذار و در حد ابلاغ در عرصه ابلاغ رسالت وظیفه دارید و بیش از آن را از پیامبر(ص) نخواسته و مردم را نیز به این صورت که می‌آیند مومن می‌شوند یا نمی‌آیند رها ساخته است. نسبت به کسانی هم که با مسلمین درگیری ندارند، قرآن کریم مسئله دوستی و مودت و همراهی را منع نکرده است که در سوره ممتحنه دارد که اگر کسانی هستند که اینها با شما در دین قتال نمی‌کنند و مزاحم شما نمی‌شوند و از دیارتان شما را بیرون نمی‌کنند، خداوند نهی نمی‌کند که شما به آنها محبت داشته باشید بلکه خداوند شما را از کسانی نهی می‌کند که در دین با شما قتال می‌کنند و شما را از منزلتان خارج می‌کنند و پشت هم هستند که شما را از خانه و کاشانه خارج کنند که نباید با اینها دوستی داشت.

اما در کنار این آیات که به نوعی اصل اینکه انسان‌ها می‌توانند دو صورت ایمان یا کفر را داشته باشند، در سوره مبارکه بقره آیه‌ای داریم که به صراحت آزادی عقیده دینی را مطرح می‌کند. این آیه در میانه آیه معروف آیه الکرسی است که فرمود: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛ یعنی در دین اکراهی نیست و راهیابی به راه راست از بی‌راهی، روشن شده است، پس هرکه به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد به دستاویز استوار چنگ زده است. بحث اساسی در همین دو بخش اول آیه است. جمله اول یعنی اکراه در دین وجود ندارد و این مسئله‌ای است که بسیار مورد بحث قرار گرفته است.

یک بحث پیرامون سبب نزول آیه است که در مورد آیه سبب‌هایی ذکر شده است. برای نمونه نقل شده که آیه در مورد مردی از انصار است که دو فرزندش نصرانی بودند و خودش مسلمان و از پیامبر(ص) پرسید آیا آنها را اجبار کنم که مسلمان شوند؟ آیه نازل شد که خیر.

بخش دوم بحث نیز مربوط به دیدگاه‌هایی است که در مورد آیه آمده است. با توجه به دیدگاه‌های مختلف می‌توان گفت در مورد آیه چهار دسته تفسیر داریم؛ برخی از این تفاسیر مدلول آیه را مرتبط با سبب نزول می‌دانند و برخی گفته‌اند آیه در مورد افراد خاص است. برخی می‌گویند در مورد اهل کتاب است و برخی می‌گویند در مورد اسارای اهل کتاب است. اینها تفسیرهای مبتنی بر سبب است.

اما یکسری تفاسیر معنا را از ظاهرش برمی‌گرداند که تفسیرهای خلاف ظاهر است. مثلا گفته‌اند مسلمینی که در اثر جنگ اسیر شده‌اند و مسلمان شدند، به دین اکراهی منتسب نکنید. یعنی اسم اکراه بر دین اینها نگذارید. یا اینکه مراد از دین، تشیع باشد. دین را تبدیل به مذهب می‌کند که در مذهب اکراهی نیست. یا نفی اکراه قبل از تبیین است، اما بعد از تبیین اکراه صورت می‌گیرد و اینها تفسیرهای خلاف ظاهر است.

دو مورد دیگر، تفاسیر مبتنی بر نسخ است که یا ناسخ آیات جهاد می‌دانند یا اینکه آیه را منسوخ آیات جهاد می‌دانند. دو مورد دیگر نیز تفاسیر مبتنی بر ظهور آیه است که یکی دیدگاه علامه طباطبایی و طبرسی است که آیه اشاره به حقیقتی دارد که اعتقاد با اکراه حاصل نمی‌شود. دیدگاه آخر نیز که مفسرین زیادی آن را قبول کرده‌اند اینکه این آیه دال بر پذیرش عقیده دینی بر اساس اختیار است.

تفاسیر اول تا سوم که مبتنی بر سبب نزول بود روشن است که سبب گرچه می‌تواند در مدلول وارد باشد، اما سبب موجب تخصیص نیست و اختصاص مدولول به سبب صحیح نیست؛ لذا این سه دیدگاه را که از عمومیت آیه به خصوص سبب عدول کرده را کنار می‌گذاریم. می‌ماند سه معنای دوم که گفتیم خلاف ظاهر است. تا وقتی تفسیر وفاق ظاهر داشته باشیم تفسیر خلاف ظاهر قبول نیست. دو تفسیر هم بر اساس نسخ بود. اینها در انتهای ذهنشان آیه دال بر آزادی عقیده دینی هست؛ چون اگر نبود این را ناسخ نسبت به آیات قتال یا منسوخ نمی‌دانستند اما باید دید این مسئله که بیاییم و این را منسوخ یا ناسخ بدانیم مستلزم این است که آیات قتال مربوط به این آیه هست و باید دید آیا آیات قتال مطلق عقیده اسلام را مورد قتال قرار داده که بگوییم اول گفتند آزادند و بعد گفتند بجنگید؟ بنابراین، بحث‌های مختلفی دارد و غالب آیاتی که در این زمینه داریم به شیطنت‌ها و هجمه‌هایی که به مسلمین و پیامبر(ص) داشتند مربوط است و یک نوع اوامر قتال در قرآن را باید سنجید. نکته دیگر اینکه در باب نسخ ما باید تاخر ناسخ نسبت به منسوخ را احراز کنیم که در آیات قرآن چنین چیزی را نمی‌شود به سادگی احراز کرد.

اما دیدگاه علامه و دیدگاه آزادی عقیده دینی در قرآن مهم هستند. به نظر می‌رسد دیدگا علامه طباطبایی قابل نقد است و آنکه ایشان می‌گویند این است که آزادی عقیده که هست مربوط به دین قلبی است و آن را نیز تبدیل می‌کنند به اینکه در باب اعتقاد قلبی امکان اجبار نیست. ایشان می‌گوید اجبار در جایی است که امکانش باشد و اینجا امکانش نیست و بعد اضافه می‌کنند که در ادامه آیه می‌گوید: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» و این را دلیلی می‌گیرند که عقیده دلیلی تعلیل شده و چون حق و باطل روشن شده؛ لذا نیازی به اکراه نیست.

بر اساس مطلب علامه باید گفت قرآن به امر واضحی اشاره کرده است؛ یعنی دین امر قلبی است و بعد اکراهی در آن نیست و نکته‌ای که ایشان در باب تعلیل دارند یعنی دین امر قلبی است، اما در این صورت چه دلیلی دارد بعدش بگوید: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». بین دو چیز را باید فرق بگذاریم. یک وقت می‌گوییم اکراه در دین ممکن نیست، یک وقت می‌گوییم مجاز نیست. اگر بگوییم امکان ندارد چون قلبی است، بعدش باید بگوییم که چون امر قلبی است این طور است، اما اینکه گفت: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» این مناسب است که بگوییم اکراه نکنید، چون چراغ را روشن کردیم و هرکس خواست می‌آید و قبول می‌کند. وقتی چراغ حقیقت روشن شد، دلیلی ندارد که اکراه کنید.

انتهای پیام
captcha