به گزارش ایکنا، همایش روز جهانی فلسفه، روز گذشته، 27 آبان با سخنرانی جمعی از اندیشمندان برگزار شد. در ادامه گزیدهای از سخنان رضا داوریاردکانی، رئیس فرهنگستان علوم در این نشست را که با موضوع «فلسفه و آینده آن در ایران» ایراد شده است؛ میخوانیم:
فلسفه در بیرون از اروپا جز در ایران و اندکی در مصر در دوران نفوذ و قدرت اسماعیلیه در آن سرزمین در هیچ کجای آسیا و آفریقا نبوده است. فلسفه مغرب اسلامی و آندلس نیز دنباله و بخشی از فلسفهای است که در ایران بنای آن نهاده شده بود. مهم است که بدانیم چرا ایرانیان و بعد از آنها مسلمین اهل آندلس به فلسفه توجه کردند و چرا در ایران تاریخ فلسفه ادامه یافت و چرا در دورهای چراغش خاموش شد.
من سالها کوشیدهام دریابم که فلسفه در روح و جان مردم و در فرهنگشان چه جایی پیدا کرده است و آثارش در زندگی و رفتار و گفتار یا تناظرش با اینها چه و چگونه بوده است. مطلبی که در این باب به آن توجه نمیشود این است که اگر برای یونانیان قدیم و اروپاییان دوره جدید مقام فلسفه در مدینه و در جامعه و تاریخ اهمیت داشته، چرا در دوره اسلامی این قضیه وضعی دیگر یافته و از اهمیت افتاده است. شاید وجهش این بوده که شریعت تکلیف عمل و رفتار مردمان را تعیین میکرده و افراد و اشخاص از حکم شریعت پیروری میکردند؛ یعنی رابطهای میان فرد و جامعه به صورتی که در یونان قدیم و در جامعه خودبنیاد جدید وجود دارد مطرح نبوده و آدمها بیشتر به این اعتبار فرد بودهاند که روز قیامت باید جوابگوی اعمال خود باشند.
در کتاب تعلیمات دینی کلاس دوم یا سوم دبستان در آغاز دهه بیست؛ یعنی حدود هشتاد سال پیش این روایت آمده بود که روز قیامت از تو نمیپرسند پدرت کیست، میپرسند عملت چیست. این فردیت را با فردیت در دنیای کنونی نباید یکی دانست. فرد در دنیای قدیم مکلف بود و با ادای تکلیف فردیت مییافت اما در جامعه جدید بشر با حقوقش فردیت پیدا میکند. فلسفهای که در یونان ناظر به تدبیر و نظم مدینه در گفتار و رفتار اهل آن بود، وقتی به عالم اسلام آمد در تناسبی دیگر وارد شد. البته فلاسفه ما با نظر به آنچه ارسطو در تقسیم علوم گفته بود به هر علمی جایگاهی دادند. ارسطو علم نظری را مقدم بر علم عملی دانسته بود و این تقدم صرفا شرفی نبود. درست است که او گفته بود الهیات اشرف علوم است؛ زیراکه بیسودترین آنهاست اما فیلسوف با این سخن میخواست بگوید که طالبان علم الهی این علم را بیسودای سود میطلبند و این خود یک فضیلت به شرف اخلاقی است اما مقصود اصلی ارسطو از تقدم نظر که آن را از استاد خود افلاطون آموخته بود، وابسته بودن عمل به نظر بود.
ارسطو در این باب نظر افلاطون را تا حدودی تعدیل کرده و در کتاب اخلاق واسطهای به نام «حکمت فرزانگی» یا «فضیلت عقلی» پیش آورده و آن را ضامن نسبت میان نظر و عمل دانسته بود. فلسفه وقتی در یونان کارش تمام شد در بیرون از یونان در سه عالم با سه صورت متفاوت و ممتاز ظاهر شد. در روم اثر سیاسیاش را نه فقط حفظ کرد، بلکه رومیها بیشتر به فلسفه رواقی و وجه سیاسی و اخلاقی فلسفه یونان توجه کردند. وقتی اروپا مسیحی شد تفسیر مفسران مسیحی از فلسفه یونانی مورد توجه قرار گرفت و این فلسفه در قوام مسیحیت اروپا دخیل شد. این تفاسیر از طریق اسکندریه و انطاکیه و مرو به برخی جاهای دیگر نیز به جهان رسید. این دو صورت و تلقی اخیر دیگر با سیاست و حتی با اخلاق سر و کار چندانی نداشت. در این نکته تامل کنید که فلسفه قرون وسطی با کتاب «مدینه الهی» آگوستین آغاز شد. مدینه الهی فصل یا حد فاصل میان تفکر قدیم یونانی و مسیحیت قرون وسطی بود.
در جهان اسلام وضع اندکی تفاوت داشت. متکلمانی که به صورت پراکنده از آرای فلسفی چیزهایی فراگرفته بودند از تعابیر فلسفی و اخلاقی یونانیان برای درک صفات و افعال الهی و تکلیف مردمان مدد گرفتند اما خود را پیرو فیلسوفان و فلسفهها نمیدانستند و نظر یونانیان را بیان نمیکردند. فارابی که با فلسفه یونان آشنا بود بنای تازهای در فلسفه گذاشت و کوشید که برای فلسفه یونانی جایی در جهان اسلام بیابد. او به اهمیت سیاست و اخلاق در فلسفه یونانی پی برده بود و میدانست که غایت فلسفه غایت اخلاقی و سیاسی است و چون پرورده تعالیم و آداب مسلمانی بود این را هم میدانست که در جهان دین، قانون؛ قانونِ الهی است و فیلسوفان قانونگذار نیستند بلکه هنرشان این است که چون به پیامبری نزدیکاند قانون را میفهمند و مفسران شایسته آن هستند.
او طرح وحدت دین و فلسفه را درانداخت و این طرح تا حدودی مقبولیت یافت و بنایی گذاشته شد که با آن تاریخ دوره فلسفه اسلامی در طریق وحدت با دین قرار گرفت اما اخلاف فارابی طرح وحدت دین و فلسفه را به صورتی که او آورده، فیلسوف را در قانونگذاری شریک پیامبر دانسته بود کم و بیش مسکوت گذاشتند و از کنار آن گذشتند. ابن سینا به جای سیاست عنوان نبوت در فلسفه گشود و اخلافش هم راه او را رفتند. البته کتابهایی در اخلاق به سبک یونانی نوشته شد اما مطالب آن درس زندگی و رفتار برای مردم نبود و بیشتر باید آنها را جزئی از فضل و معلومات اهل فلسفه دانست.
احیاء علوم الدین غزالی به این معنا متضمن پیام بینیازی جهان اسلام از کتابهای اخلاق و سیاست یونانی و علمای جهان اسلام بود. با این وصف اهل فلسفه میراث اخلاق و سیاست یونانی را به کلی رها نکردند؛ هرچند که بیشتر به حکم رعایت احترام آباء فلسفه احیانا در پایان کتب خود فصلی مجمل که آن هم برگرفته از کتاب اخلاق ناصری بود در سیاست و اخلاق میآوردند و وقتی نوبت به حاج ملاهادی سبزواری رسید در پایان منظومه و شرح آن، فصلی در اخلاق دینی و عرفانی آورد.
آنچه جای انکار ندارد اینکه پس از فارابی بحث اخلاق و سیاست در فلسفه هرگز جایگاه مهمی نداشته و حتی متاخران به آنجا رسیدهاند که اخلاق و احکام اخلاقی را مشهورات به ادراکهای برآمده از طبع برای رفع نیاز در معاملات و روابط هر روزی بازگرداند. فیلسوفان دوره اسلامی هرگز چنانکه باید در مورد اخلاق و مبادی و آغاز آن نیندیشیدند. آنها عقلی بودن حسن و قبح را تصریح کردند ولی نیازی ندیدند که به اخلاق و سیاست فکر کنند؛ زیرا سیاست و اخلاق زمانشان نیازی به فکر و تفکر و تحقیق نداشت.
فلسفه دوره اسلامی به یک اعتبار حق داشت که از سیاست و اخلاق چشم بپوشد؛ زیرا حاکمانی که با جنگ به قدرت میرسند کاری با قواعد سیاست و اخلاق نداشتند. روابط و مناسبات و رفتار مردمان هم به حکم شریعت سامان مییافت. پس از این بابت، فلاسفه را نمیتوان و نباید ملامت کرد که چرا به حکمت عملی نپرداختند. عیب بزرگ قضیه این بود که حکمت عملی و اندیشیدن به سیاست و اخلاق وقتی پیشرفت کرد که اروپای جدید عهد یونانی را به صورت خاص دریافت و انسان را نه در مدینههایی مانند آتن بلکه در جامعه خودبنیاد انسانی در نظر آورد.
تفاوت مدینه یونانی با جامعه جدید این بود که در مدینه، فرد برای مدینه و بیشتر تابع قانون آن بود اما در جامعه جدید بر قانونگذاربودن و حقداشتن بشر تاکید شد و خواست و قدرت بشری ملاک حکم و حکومت قرار گرفت. به این ترتیب فلسفه در دوره جدیدشان و مقام رهگشایی خود را حفظ کرد با این تفاوت که دانسته و نادانسته قدرت آدمی را به جای سعادت اهل مدینه غایت قرار داد.
فلاسفه دیار ما فلسفه را مانند یونانیان علم به اعیان اشیاء میدانستند و با یونانیان موافق بودند که غایت فلسفه کمال انسان و سعادت او است اما در معنای کمال و سعادت انسان اتفاق نظر نداشتند. یونانی کمال و سعادتش در مدینه محقق میشد اما در عالم اسلام، کمال آدمی در قطع تعلقات از جهان مادی و سیر ارتقایی به سوی حق بود و این تفاوتی بنیادی و اثرگذار در تفکر است.
به گمان من فلسفه جدید اروپایی با وجود اختلاف اساسی که در اصل و ظاهر با فلسفه یونانی دارد از فلسفه اسلامی به آن نزدیکتر است؛ زیرا فلسفه یونانی و جدید اروپایی هر دو فلسفههای زمینی و پشتوانههای زندگی آدمیاناند اما فلسفه اسلامی از ابتدا در مسیری بوده که راه آسمان را به آدمی بیاموزد و امانت فلسفه را که سقراط از آسمان به زمین آورده بود به جایگاه اصلیاش بازگرداند. هماکنون فلسفه اسلامی معرفت شریفترین مراتب وجود و سعی در قرب به آن مراتب است و به جامعه و سیاست و تاریخ و نیازهای عالی مردم کاری ندارد و اگر به تبع ابن سینا احکام اخلاقی را از سنخ مشهورات میداند، وجهش نه بیاعتنایی به اخلاق بلکه تصدیق واگذاری اخلاق به شریعت و اعتراف به بینیازی از علم اخلاق مستقل از دین است.
اما فلسفهای که طی 100 سال اخیر از اروپا آمده و در دانشگاهها تعلیم و تدریس شده و میشود از جهات مختلف وضعی متفاوت دارد. اگر در حوزههای علمیه دیرین استادان فلسفه متون تحقیقی فلسفه را تدریس میکنند، فلسفهای که از اروپا آمده مطالبی برگرفته از کتب تاریخ فلسفه و کتب درسی روانشناسی و متدلوژی علوم بوده است. البته کتابی از دکارت در زمان ناصرالدین شاه با قلم یک فاضل یهودی زیرنظر یک فرانسوی کم و بیش ایرانیشده از متن فرانسه به فارسی ترجمه شد که متاسفانه زبان آن چندان مفهوم نیست. یک بار هم افسرالدین کرمانی آن را از ترکی استانبولی و عثمانی به فارسی برگردانده است. این ترجمه زبان به نسبه خوبی دارد.
سیر حکمت در اروپا نیز تاریخ فلسفه مختصر اروپا است که با ذوق و سلیقه و به زبان روان و زیبا گزارش شده است. سیر حکمت در اروپا نه فقط اولین کتاب در فلسفه جدید بوده بلکه شاید هیچ یک از کتابهای فلسفی که در عمر هشتاد ساله سیر حکمت در اروپا به زبان فارسی نوشته شده به اندازه آن خوانده نشده است. اینکه اثر و تاثیر سیر حکمت در اروپا چه بوده معلوم نیست. از برخی استادان فلسفه اسلامی که بر حسب اتفاق در صحبت با ایشان ذکری از سیر حکمت در اروپا شده است شنیدم که اگر فلسفه اروپا این است که در سیر حکمت آمده مطلب قابل اعتنایی ندارد. آنها آرای دکارت و کانت را به صورتی که در سیر حکمت آمده است فلسفه نمیدانستند. این قبیل نظرها هرچه باشد نشانه و دلیل آن است که به کتاب سیر حکمت توجه کرده و مطالبش آنان را کم و بیش به تأمل و پرسش واداشته است.
از آغاز دهه چهل، اندکی بیشتر به فلسفه توجه شده است. همچنین چندین مترجم هم در دهههای اخیر خدمتهای زیادی کردهاند. یکی از آنها عزتالله فولادوند است. مهم این است که در پنجاه سال اخیر چندین تاریخ فلسفه ترجمه شده و مهمتر اینکه برخی متنهای مهم و اساسی و از جمله کتابهای مابعدالطبیعه و طبیعت و ... به فارسی خوب یا متوسط برگردانده شدهاند.
اکنون تقریبا عمده آثار مهم فلسفه را به زبان فارسی داریم و این داشته صرف نظر از اینکه فلسفه در این زمان در چه وضعی است دو عیب شاید بزرگ دارد؛ یکی اینکه در بسیاری از ترجمهها مطلب در زبان فارسی چنانکه باید جا نیفتاده و زبان مترجم مضمون و معنای نوشته را به درستی نمیرساند. عیب دیگر، عیب خواننده است. خواننده کیست و چیست؟ در قدیم خواننده به معنای امروزیاش وجود نداشته است و نویسندگان هم کتب خود را برای مخاطبین خاص مینوشتند. کاتبان و صحافان و وراقان نیز که غالبا اهل دانش بودند هر کتابی را برای اهلش آماده میکردند و به عبارت دیگر کتاب کالایی نبوده که تولید شود و در بازار عام آن را بفروشند. امروز هم کتب علمی تخصصی کموبیش همین وضع را دارند.
در اینکه اگر وجه مشترکی باشد در وهله اول این است که همه این دانشها به اطلاعات عمومی مبدل شدهاند و خوانندگان نیز در پی اطلاعات عمومیاند. البته تلقی علوم انسانی و فلسفه و شعر و ادبیات و تاریخ به عنوان اطلاعات عمومی اقتضای وضع زمانه است و گناهش به گردن مردم نیست. حتی در این حوزهها جایزه بهترین کتاب نصیب کسی میشود که رعایت فهم عمومی را کرده باشد. ملاک انتخاب هم درک و فهم خوانندگان متوسط است. فیزیک و بیوشیمی از آنجا که دقیق و ریاضیاند به اطلاعات عمومی مبدل نمیشوند اما دموکراسی و تاریخ و رمان و فلسفه پستمدرن اطلاعات عمومی تلقی میشوند و خواننده طالب آنها است و دریغا که نویسندگان و منتقدین هم فلسفه را اطلاعات و معلومات عمومی فلسفی میدانند و فکر میکنند که وظیفه اهل فلسفه یادگرفتن آرای فلاسفه است.
تلقی فلسفه به عنوان اطلاعات عمومی قاعدتا باید امری عجیب باشد زیرا فلسفه سخن نابهنگام و متعلق به خواص است و ذات آن اقتضای مبدل شدن به اطلاعات عمومی نمیکند اما شاید چون پر حرفی زمان ما بیشتر در حوزه سیاست است و لازم است که سیاست بیبنیاد را با فضل و علم و فلسفه و تاریخ بیارایند به فلسفه متوسل میشوند و این به هر حال بزرگترین آسیبی است که جهان مصرفی کنونی به فلسفه زده است. در این زمان کتابهای فلسفه باید در دسترس همه باشند و اینکه همگان از آن، چه درمییابند اهمیت ندارد. خواننده هم به درک مضمون اهمیت نمیدهد بلکه او کتاب میخواند تا اطلاعات مورد علاقه خود را بیابد.
ما به تفکر نیاز داریم و با تفکر میتوانیم راه آینده را بیابیم و بپیماییم و در منزلگاههایش وقت و جایی برای سکنیگزیدن بیابیم. علم و سیاست از جمله ضروریات زماناند اما آنها بیمدد تفکر کارسازی نمیتوانند کرد. علم و سیاست را همواره خرد و فرهنگ راه برده است؛ خرد و فرهنگی که ما میشناسیم و کموبیش از تاریخ آنها آگاهی داریم خرد و فرهنگ ملازم با فلسفه بوده است. فلسفه حتی اگر در تاریخ تجدد وظیفهاش را انجام داده و به پایان راه رسیده باشد شاید هنوز در جهان توسعهنیافته اگر درک شود بتواند مایه اندک خودآگاهی به وضع موجود و امکانها و تواناییها و ناتوانیها شود.
انتهای پیام