دلبسته هنر و ایرانم
کد خبر: 4036613
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۲۵
استاد علی نصیریان در گفت‌وگو با ایکنا بیان کرد:

دلبسته هنر و ایرانم

دلبستگی به هنر نمایش و وابستگی به وطن دو کلیدواژه اصلی گفت‌وگو با استاد علی نصیریان است. این عشق در کلامش و نگاهش با جزئیات خاصی قابل درک است.

زندگی، مرگ و ایران از نگاه عالیجناب هنر ایراننقش، نگار و مرام زیسته‌اش حکایت از پدری‌های بی‌منت و عاشقانه دارد. بهانه‌اش برای این کار روشن است؛ «عشق». جوهر و گوهر آن نقش‌ها و رسم‌هایش را ماندگار کرده است. ماندگاری‌اش به همایش و تجلیل و... وابسته نیست، که او دلبسته هنر و نیز وطن است. او مردیست در ساحات مختلف وجودی سعادتمند. این سعادتمندی را از میان کلمات تمیز و بی‌ویرایشش دریافتیم؛ وقتی که از زندگی، عشق، مرگ، خانواده و هنر سخن گفت. او بازیگری را بازی بازی نکرده، که نقاشی کرده است با وسواس و دقت و نیز ذوق و عشق را به جای جای نقش‌هایش دوخته است. روز پدر انگیزه دیدار و گفت‌وگویی صمیمی با او شد. در اصل و فرع این فرصت هم لطف او بود به فرزندان خُردش که میل شنیدن و آموختن از محضرش را داشتند. 

بخش اول گفت‌وگو با استاد علی نصیریان روز گذشته و همزمان با میلاد امیرالمؤمنین علی(ع) از نگاهتان گذشت. در ادامه استاد نظرگاهش را درباره تولد، مرگ، ایران، علی نصیریان و ...به ما بخشید و ما به شما خوبان هدیه می‌کنیم.

ایکنا _ تولد؟

استاد نصیریان: تولد یک اتفاق خیلی درخشان است. به وجود آمدن و ایجاد همیشه زیباست. من خوشبختانه 3 پسر دارم که 2 تا در خارج از ایران هستند و یکی دیگر هم خارج بود به ایران بازگشت و ازدواج کرد و پدر شد. از وقتی که فرزندش به دنیا آمد من در سیر تولد و رشد این بچه بودم. یکی‌یکی قدم به قدم زیبایی این تولد و زیبایی این موجودی را که به وجود آمده و رشد می‌کند دیدم و این برای من خیلی زیبا بود. یکی از زیباترین بخش‌های زندگی من دیدن رشد نوه‌ام بود.


ایکنا _ مرگ؟


استاد نصیریان: مرگ هم بخشی از حیات است. وقتی بخشی از حیات است و اینگونه مقدر شده که به هر حال انسان‌ها یک عمر و یک زمان در اختیار دارند، حیات در این دنیا دارند و بعد به انتها می‌رسند و اگر مرگ را همان انتهای حیات بدانیم به نظر من خیلی نرمال و طبیعی است. اینکه همه ما قبول داریم و می‌دانیم و حتی مثل داریم که همیشه می‌گویند «مرگ حق است». به نظر من نیز اینگونه است. مرگ هم دنیای خودش را دارد برای ورود به مرحله بعدی زندگی و ممکن است به جایی دیگری راه پیدا کند که آن‌ برای ما نامکشوف است. ما نمی‌دانیم ولی به هر حال این اتفاق حتمی است و بعد به انتهای حیات می‌رسیم و این نقطه؛ نقطه خاتمه است.

مرگ هم به نظر من زیباست. بعضی اوقات که در خانه هستم یا خسته می‌شوم، احساس می‌کنم خیلی دلم می‌خواهد بخوابم، چون خواب هم خودش به نوعی مرگ است و چقدر خوب است، آدم چقدر در این حالت راحت است. مرگ به نظر من لازم است. اگر لازم نبود، وجود هم نداشت. بشر نمی‌تواند ابدی باشد، همه ما فناپذیریم و میرا و این را کاملا می‌‌فهمیم و درک می‌کنیم.

زندگی، مرگ و ایران از نگاه عالیجناب هنر ایران
ایکنا  _ ایران؟


استاد نصیریان: ایران عشق واقعی ماست. ایران یعنی زبان فارسی. سال‌ها پیش رفته بودم آمریکا دیدن بچه‌‌هایم. آنجا مکان‌های سرسبز و جنگل و بسیار زیبا دارد. خلاصه آن بود که من انس و الفت با آن همه زیبایی نداشتم. ولی اینجا هر صبح که بلند می‌شوم و از همین پنجره اطاقم البرز را نگاه می‌کنم، برف چقدر آمده یا نیامده _ لذت می‌برم؛ من به این پنجره و این منظره البرز تعلق خاطر دارم. وقتی در بیابان یا صحرا می‌روم این بوته، درخت و... انگار این طبیعت برای من است. من به اینها وابسته هستم. حالا نمی‌دانم این چه حسی است، حس زاد و بوم است! یعنی حسی که من اینجا تولد پیدا کردم، جایی که زندگی کردم و.. من هنوز که هنوز است وقتی به میدان شاپور، بازارچه قوام‌الدوله می‌روم، وقتی نگاه می‌کنم به این بازار دلم ریسه می‌رود! به همین دلیل برگشتم به ایران. من خیلی تلاش کردم پیش پسرانم بمانم ولی نتوانستم. بیشترین حس من کارم بود، یعنی کارم برایم از بچه‌هایم مهمتر شد، که پیش آنها بودم. من در آمریکا حتی تئاتر هم کار کردم، ورک‌شاپ درست کردم، بچه‌های نمایش را جمع کردم، ولی نتوانستم آنجا دوام بیاورم. بلند شدم آمدم ایران.

نمی‌توانستم آنطوری که دلم می‌خواهد فعال باشم. آمدم مملکتم، آمدم ایران، آمدم تئاتر شهر روحم تازه شد. با فرهاد آئیش کاری را شروع کردیم. دیدم گیشه‌ای است و 40 شب مداوم داریم تئاتر می‌دهیم، مردم می‌آیند، بلیط می‌خرند، می‌نشینند، می‌بینند. مثل یک رسم آئینی. ما تئاتر اجرا می‌کنیم و چقدر مردم دوست دارند و چقدر با مردم ارتباط دارم، دست می‌زنند. وقتی نفس به نفس رو در روی مردم قرار می‌گیرم و بازی می‌کنم چقدر برای من لذت‌بخش است. چقدر برای من زیباست. من نتوانستم بیرون از ایران این حس را تجربه کنم. وطن، مملکت و ایران، سرزمین و زاد و بوم یک چیزی هست که ما به آن وابسته هستیم؛ وابسته هستیم به این همه به مادر، پدر، فرزند، خواهر، خانواده، مملکت، به ایران، به کشور وابسته‌ایم دل نمی‌توانیم بکنیم. من آدم جهان وطنی نیستم! دنیا دنیاست و بشر بشر است؛ این را قبول دارم. من نمی‌خواهم چیز خاصی به اسم مرز بگذارم، نخیر بشر از لحاظ فرهنگی و معنوی بشر است ولی آن زاد و بوم و آنجایی که بشر زندگی و حیات پیدا کرده، آنجا برای او خیلی عزیز است، همه این کوچه‌ها و محله‌ها، همه چیزش هر چیزش برای من جذاب و جالب است. دلبستگی دارم به مملکت و ایرانم.


ایکنا _ مملکت هم همینطور! به شما وابسته است.


استاد نصیریان: زنده باشند ان‌شاء الله. مملکت فقط سرزمین نیست، مملکت مردمند، مردم مملکت، انسان‌ها در اقصی نقاط کشور. من در دهات که می‌روم مردم را می‌بینم، زنده می‌شوم با آنها گفت‌وگو می‌کنم، خوشحال می‌شوم که بعضی‌ها ممکن است مرا در تلویزیون و یا سینما دیده باشند و نقش‌هایم را دوست داشته باشند؛ این برای من خیلی ارزشمند است و این یعنی ایران.

ایکنا _ علی نصیریان؟

استاد نصیریان: علی نصیریان یک آدمی که دلبسته به هنر نمایش شد. تئاترهای سنتی دیدم، تعزیه دیدم، یک سینما در محله‌ ما بود به نام سینما نور در خیابان امیریه، ما ساکن میدان شاپور بودیم. آن موقع فیلم‌های آمریکایی اکران می‌شد. می‌دیدم و بعد ادای بازیگران را درمی‌آوردم، تقلید می‌کردم و... دلبسته هنر شدم.

جذب تئاتر شدم؛ عشق و علاقه‌ام به تئاتر شد. کلاس رفتم. کار کردم و.. نمی‌خواهم بگویم که با این کار می‌خواستم خدمت به جامعه کنم، اصلا آن موقع عقلم به این حرف‌ها نمی‌رسید. این کار را دوست داشتم هر کاری که کردم به خاطر عشق و علاقه شخصی‌ام بود. خودم دوست داشتم حتی وقتی به هنر رسیدم دیگر مدرسه و دبیرستان برایم مهم نبود. نمایش برایم مهم بود به همین دلیل یواش یواش همه چیز ول کردم. رفتم دنبال نمایش. رفتم کلاس و این طرف و آن طرف. خدا شاهد است اصلا دنبال پول، اسم و رسم نبودم. فقط عشق بود. می‌د‌انید بعضی مواقع‌ آدم به یک چیزی علاقه‌مند می‌شود و دوست دارد آن را دنبال کند و من نسبت به هنر نمایش همین‌طور شدم.

زندگی، مرگ و ایران از نگاه عالیجناب هنر ایران
ایکنا _ و از این مؤانست 70 سال می‌گذرد..


استاد نصیریان: 70 سال. یعنی دقیق بگویم در دبیرستان کلاس هشتم که بودم 1328 وارد نمایش شدم. یک دوستی به نام بهمن فرسی داشتم که نمایشنامه‌نویس خوب و نوآوری است، الان در انگلیس زندگی می‌کند. در مدرسه دو کلاس بالاتر از من بود. او می‌خواست یک تئاتری درست کند. من رفتم اسم نوشتم، امتحان دادم، قبول شدم که در آن تئاتر بازی کنم. از همینجا شروع شد و بعد خودم در همان مدرسه سال 1329 نمایشنامه نوشتم و اجرا کردم. همان سال به اولین کلاس تئاتر رفتم. در جامعه با آرمان در سال 1330 به کلاس سعدی رفتم. در سال 1332 به هنرستان هنرپیشگی رفتم. این کلاس‌ها، تعلیمات و استادان زمانه من بودند که من آنها را دیدم ولی بعد با یک آقای ارمنی بسیار عاشق تئاتر به نام سرکسیان آشنا شدم و از او بسیار چیز یاد گرفتم. به اصطلاح روش‌‌های بازیگری جدید احساسی و الهامی هست و من براساس متد و سیستم الهامی یاد گرفتم و تمرین و بسیار کار ورک‌شاپی کردم.

علی نصیریان آدم یک لاقبایی بود. بسیار فقیر، تنها فرزند خانواده بودم و خانواده بسیار فقیری بودیم، واقعا چیزی نداشتیم. پدرم کارگر راه‌آهن بود و در واقع نه ثروتی، نه مالی، نه چیزی داشتیم. به خاطر عشق هنر را دنبال کردم.

هنوز بعضی از اوقات که به من جایزه می‌دهند خیلی برایم تعجب‌برانگیز است! به قول نوه‌ام سورپرایز می‌شوم. من هیچ وقت دنبال این چیزها نبوده‌ام. هر کاری کردم منت سر کسی ندارم، نه سر دولت و نه سر ملت. خودم خواستم، این کار را دوست داشتم و رفتم دنبال آن و در این مسیر کار کردم. واقعاً هم با این کار ارضا می‌شدم و دوست داشتم چون وقتی یک کاری را انجام می‌دهم از تئاتر یا از سر فیلم که می‌آیم شب که می‌خوابم یک ساعت با آن کاری که کردم و آن اجرایی که داشتم حالا یا روی صحنه یا جلوی دوربین، در ذهنم با آن نقش زندگی می‌کنم و این برای من خیلی لذت‌بخش است.

هنر راه پرزحمتی است. خدا داود رشیدی را بیامرزد. می‌دانید که سوئیس درس خوانده بود؛ می‌گفت طی طبقه‌بندی مشاغل در دنیا دو کار خیلی مهم از لحاظ سختی کار وجود دارد؛ اول معدن‌کاری بسیار دشوار است و دوم بازیگری.

بازیگری واقعا کار دشواری است. شما تظاهر می‌کنید به یک کس دیگری، به یک آدم دیگری و این تظاهر مقابل جمعیتی از مخاطبان رخ می‌دهد. این کار آسان نیست، خیلی زحمت دارد خیلی تمرین می‌خواهد، تمرین‌های جسمی، تمرین‌های بدنی، تمرین‌های صدایی، تمرین‌های تنفسی، تمرین‌های تمرکز و تخصص، تخیل باید به کار گرفته شود تا شما بتوانید عمل را جلوی مردم انجام دهید. این کار خیلی سخت است ولی گفتم در پاداش آن سختی، لذت‌ فراوان هم دارد. اولین کسی که کار خودش را می‌فهمد و می‌پذیرد خود بازیگر است. چون پذیرفتن تمامی این تمهیدات، متدها و روش‌ها که ما داریم و به کار می‌گیریم برای چیست؟ برای تظاهر به آن نقشی که بازی می‌کنیم و اینکه تظاهر برای تماشاگر باورپذیر باشد. یعنی تماشاگر وقتی دید بگوید آهان همین درست خودش بود. آن وقت این اولین را احساس لذت را خود بازیگر می‌برد. اینجاست که من می‌گویم جوان‌های ما نباید دنبال لذت‌های کاذب مثل الکل، افیون، هروئین، تریاک، فلان انرژی‌زا و ... بروند و هنرمندانی داشتیم که متاسفانه در تئاتر، فیلم و سینما در این دام افتادند و از بین رفتند. به این دلیل می‌گویم به جوان‌ها آقا دنبال این لذت‌ها نروید اگر دنبال لذت حقیقی هستید از هنر لذت و از کار هنریتان لذت ببرید. کار هنری کردن بسیار لذت دارد. من یک تئاتری با فرهاد آئیش کار می‌کردم به نام «هفت شب با مهمانی ناخوانده» که این را در آمریکا روی صحنه بردیم. فرهاد آمد سراغ من کنار بچه‌ها بودم گفت من یک تئاتری می‌خواهم بسازم و این تئاتر را نوشت آورد و ما اجرا کردیم وقتی که اجرا می‌کردیم بعد که تمام می‌شد پشت صحنه می‌آمد می‌گفت آقای نصیریان بهت خوش می‌گذره؟

می‌د‌انید معنی‌اش چه بود؟ معنیش این بود که از کاری که می‌کنی لذت می‌بری، خوبه برات، خوشی گفتم آره خیلی.

زندگی، مرگ و ایران از نگاه عالیجناب هنر ایران
ایکنا _ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها...


استاد نصیریان: بله دقیقا. که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها. اول می‌آیند، می‌گویند که بازیگری چیزی که نیست، ساز زدن نیست که آدم تمرین کند، یاد بگیرد، آدم راه می‌رود، حرف هم می‌زند، دست و پاهاش هم تکان می‌خورد! نه این بازیگری خودش ابزار اجرای خود و بدن خود را دارد. باید آماده بود، صدایش باید آماده باشد، بیانش باید آماده باشد، نفسش باید آماده باشد، احساسات باید آماده باشد عواطفش باید آماده باشد اینها به این سادگی عملی تمرین‌ها.

ماندگاری هنرمند در اذهان خیلی خیلی مهم و لذت‌بخش است. الان آدمی در خیابان من را می‌بیند یادآوری می‌کند از یک نمایشی که مثلا 60 سال پیش در تئاتر سنگلج بازی کردم. این برای چیست؟ برای تأثیری که روی آن مشخص شده است، که چقدر آن کاراکتر را باورپذیر بازی کردم. اینقدر توانسته جا بیفتد که تأثیرگذار در دل مخاطب جا گرفته است و در ذهن مانده و یادش نمی‌رود. در کار هنری این مرحله خیلی مهم است و به اینجا رسیدن خیلی ساده نیست.


ایکنا _ با همه فراز و فرودهای که در حرفه بازیگری طی سالیان تجربه کرده‌‎اید اگر به 70 سال قبل برگردید این مسیر را انتخاب می‌کنید؟

استاد نصیریان: بله، البته این مسیر فراز و فرودهای فراوان دارد. ولی من اگر باز هم به آن دوران برگردم همچنان راه هنر را انتخاب می‌کنم. من این کار را دوست دارم. می‌د‌انید چرا دوست دارم به نظرم الان به این سن رسیدم می‌بینم این خیلی انسانی است که من مقابل انسان و انسان‌ها یک رابطه معنوی و انسانی برقرار می‌کنم، این خیلی برای من زیباست. چون من برای انسان احترام قائل هستم. برای هر انسانی و می‌گویم این برقراری ارتباط معنوی با انسان است و بسیار ارزشمند است.

ایکنا _ استاد لطف کنید و توصیه‌ای پدرانه به ما خبرنگاران داشته باشید.

استاد نصیریان: می‌دانم در دنیای وانفسای امروز برای خبرنگار خیلی سخت است که صادق باشد و واقعیت را بیان کند، نه بر حسب ذائقه زمانه. می‌دانم بسیار دشوار است، مراقب خودتان باشید نمی‌خواهد قهرمان‌بازی کنید. نمی‌خواهد خودتان را به مخمصه بیندازید. ولی با گوشه و کنایه و تمثیل، مثل، قصه و داستان وقایع را بگویید. کار شما حقیقت‌جویی و حقیقت‌گویی‌ست ولی خب باید مراقب زندگی خودتان هم باشید. حیات و زندگی اولین مسئله است. در عین حال حقیقت‌گویی و صداقت بنیان کار شماست.

گفت‌وگو از معصومه صبور

انتهای پیام
captcha