در بیان پاره‌ای از اوصاف قدرت الهی
کد خبر: 4118985
تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۵
در صحبت قرآن /35

در بیان پاره‌ای از اوصاف قدرت الهی

از بدایع کار خداوند در پیش چشم مردمان یکی این که شب و روز آفریده و علی الدوام روز را از دل شب و شب را از دل روز بیرون می‌کشد و خاک مرده را نان می‌کند و جان می‌کند و باز جان را به جهان دیگر می‌برد.

در بیان پاره‌ای از اوصاف قدرت الهی

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.

این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. سی‌ و پنجمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در بیان پاره‌ای از اوصاف قدرت الهی» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكاَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۲۷﴾( ال عمران 27-26)

بگو بار خدایا، پادشاه مُلک هستی تویی؛ هر که را خواهی مُلک و سلطنت بخشی و از هر که خواهی مُلک را بازستانی و هر که را خواهی به عزت و رفعت رسانی و هر که را خواهی خوار و خفیف گردانی؛ خیر و نیکویی تمام به دست توست. همانا که تو بر هر چیز توانایی(26) شب را در پرده روز و روز را در پرده شب پنهان می‌کنی و زنده را از مرده ومرده را از زنده برمی‌آوری و هر که را خواهی رزق و روزی بی‌حساب می‌بخشی(27)

مالک مُلک هستی خداست و تمام هستی از آن اوست. به هر که خواهد می‌بخشد و از هر که خواهد باز می‌گیرد و هر که را خواهد عزّت می‌بخشد و هر که را خواهد خوار می‌دارد وهر چه او می‌کند نیکوست زیرا خیر به دست اوست و هیچ شرّی از جانب او کسی را نمی‌رسد، زیرا آن کس که بر هر کار قادر است جز کار خوب نمی‌کند و ظلم پیوسته نشانه جهل یا عجز است و ذات حق از این دو صفت مبرّا است. به زبان حکیمان ظلم وضع شیء در«غیر ما وُضع له» تعریف می‌شود یعنی گذاشتن چیزی در غیر از آنجایی که برای آن تعیین شده است و آن کس که چیزی را نابه‌جا می‌گذارد، یا از جای آن چیز باخبر نیست و این جهل است، یا توانایی برگذاشتن شیء در جای خود را ندارد، اگر چه جای آن را می‌داند و این عجز است، پس چگونه ممکن است از خداوند عالم و قادر ظلم به ظهور رسد.

داغ‌نه ناصیه‌داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک نظامی، مخزن الاسرار
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی (حافظ)

این شعر حافظ اشارتی به آیه فوق دارد الا آنکه کار خداوندی را به عاشقان او و قلندران کوی او نسبت می‌دهد و این نزد عارفان تفاوتی نمی‌کند زیرا بنده در خواجه خود محو است.

از بدایع کار خداوند در پیش چشم مردمان یکی این که شب و روز آفریده و علی الدوام روز را از دل شب و شب را از دل روز بیرون می‌کشد و خاک مرده را نان می‌کند و جان می‌کند و باز جان را به جهان دیگر می‌برد.

ای که خاک شوره را تو نان کنی
وی که نان مرده را تو جان کنی
شکّر از نی، میوه از چوب آوری
از منی مرده بت خوب آوری
کل ز گل صفوت ز دل پیدا کنی
پیه را بخشی ضیاء و روشنی (مثنوی)

این کیمیاگری‌ها و تبدیل‌ها نشانه روشن حضور دانا و توانایی است در عالم که قافله کائنات را مرحله به مرحله از مرگ به حیات و از حیات به مرگی دیگر و از مرگ به حیاتی نو سیر می‌دهد و بخش زیادی از ادبیات توحیدی ما در بیان همین معجزات روزمره و مشهود و روشن است.

این چنین میناگری‌ها کار توست
این چنین اکسیرها ز اسرار توست
دیده دل چون به گردون بنگریست
دید کانجا هر دمی میناگری است
قلب اعیان است اکسیر محیط
ائتلاف خرقه و تن بی‌مخیط (مثنوی)

در بیت آخر ائتلاف به معنی ترکیب کردن و با هم الفت دادن و هم آهنگ کردن است. و این نیز از آیات شگفت الهی است که بر قامت انسان جامه‌ای دوخته و هیچ نشانی از دوزندگی در آن به چشم نمی‌خورد.

تو از آن روزی که در هست آمدی
آتشی یا خاک یاد بادی بُدی
گر بدان حالت تو را بودی بقا
کی رسیدی مر تو را این ارتقا
از مبدّل هستی اول نماند
هستی دیگر به جای او نشاند
آن مبدّل بین وسایط را بمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن
واسطه هر جا فزون شد وصل جست
واسطه کم ذوق وصل افزون‌تر است
همچنین تا صدهزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
از سبب دانی شود کم حیرتت
حیرتی که ره دهد در حضرتت
این بقاها از فناها یافتی
از فنا پس رو چرا برتافتی
صد هزار حشر دیدی ای عنود
تاکنون هر لحظه از بدو وجود
از جمادی بی‌خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا
باز سوی عقل و تمییزات خوش
باز سوی خارج این پنج و شش
تا لب بحر این نشان پایهاست
پس نشان پا درون بحر لاست (مثنوی)

انتهای پیام
captcha