از چند ماه پیش منطقه غرب آسیا شاهد تحولات تأثیرگذاری در عرصه سیاسی بوده که شاید تا سال گذشته رخ دادن آنها تنها یک گمانهزنی ضعیف به حساب میآمد.
عادیسازی روابط ایران و عربستان سعودی با میانجیگری چین و احتمال تکرار آن در روابط ایران با بحرین و مصر، بازگشت سوریه به اتحادیه عرب و کاهش قابل توجه تنشهای نظامی در یمن از جمله مسائلی بوده که در ماههای گذشته در منطقه غرب آسیا خبرساز شده بود. با این همه و با وجود اینکه تهران و ریاض در محوریت این تحولات بودند نقش یک کشور را نمیتوان نادیده گرفت: «چین».
سال گذشته و از زمان حمله نظامی روسیه به اوکراین صحنه سیاست بینالملل دستخوش تغییراتی شده و در این میان آمریکا به عنوان یک قدرت جهانی تمرکز خود را بر موضوعاتی مانند اوکراین و افزایش حضور نظامی و سیاسی چین در جنوب شرق آسیا و تایوان گذاشته است. از سوی دیگر خروج آمریکا از افغانستان به نوعی پایانی بر حضور نظامی گسترده این کشور در منطقه خاورمیانه بود و به نظر میرسد که چینیها که پیشتر در حوزه اقتصاد شریک تجاری نسبتاً مطمئنی برای کشورهای مختلف منطقه بودند حالا نقشآفرینی در مسائل سیاسی منطقه را به عنوان تضمینی برای بازار اقتصادی خود در خاورمیانه میبینند. این نقشآفرینی حتی در موضوع فلسطین هم خود را نشان داده و سفر اخیر محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین به چین که هفته گذشته رخ داد را میتوان بخش دیگری از نقشآفرینی مثبت چینیها در خاورمیانه دانست.
بعد از پایان همهگیری کووید-19، بار دیگر جهان نیاز خود را به بازار انرژیهای فسیلی مانند نفت خام احساس میکند. جنگ اوکراین و تحریمها علیه روسیه، اهمیت مسکو را در بازارهای جهانی نفت و گاز کاهش داده است. ایالات متحده همچنان نفت و گاز تولید میکند اما مقادیر زیادی از آن را وارد میکند. با توجه به ادامه تحریمها علیه ایران و ونزوئلا، جهان اکنون به تعداد انگشت شماری از کشورهای حوزه خلیج فارس برای عرضه ثابت نفت و گاز متکی است.
کشورهای منطقه خلیج فارس تعمیق روابط خود با چین را در دستور کار خود دارند که حالا بزرگترین مشتری آنها در بخش انرژی و به خصوص نفت است. در سال 2001، تجارت عربستان سعودی با چین کمی بیش از 4 میلیارد دلار بود که حدود یک دهم تجارت این کشور با ایالات متحده و اتحادیه اروپا بود. در سال 2021 این حجم به حدود 87 میلیارد دلار رسید که بیشتر از ایالات متحده و اتحادیه اروپا بود و چین را به بزرگترین شریک تجاری عربستان سعودی تبدیل کرد.
یکی از مسائلی که امروز تحولات منطقه غرب آسیا را شکل داده تغییر سیاست عربستان سعودی در رابطه با سایر کشورهای منطقه و به خصوص واقعگرایی در رابطه با ایران است. فرید زکریا، تحلیلگر آمریکایی در یادداشتی که در روزنامه واشنگتن پست نوشت این روند را اینگونه شرح میدهد: «شاهزاده محمد بن سلمان، ولیعهد پادشاهی سعودی، در سالهای اولیه قدرت، از ثروت کشورش به شکلی خام و سلطهجویانه استفاده کرد. ولیعهد سعودی به طرق مختلف سعی کرد رژیمهای قطر، لبنان و اردن را تحت فشار قرار دهد یا سرنگون کند، در حالی که جنگی داغ در یمن و جنگ سرد با ایران به راه انداخت که هیچکدام به ثمر نرسید. (قتل جمال خاشقجی، ستونپ نویس سال 2018 نیز در این دوره اتفاق افتاد.) در مقابل، در چند سال گذشته به نظر میرسد که او به بلوغ رسیده است: روابط خود را با قطر و اردن بهبود بخشیده، روابط دیپلماتیک خود را با ایران برقرار کرده و به دنبال یک توافق صلح در یمن است.»
در واقع میتوان گفت که حضور چین در خاورمیانه و تلاش برای عادیسازی روابط و بازگشت آرامش به منطقه بیش از مسائل سیاسی ریشه در مسائل اقتصادی دارد. در اقتصاد همواره از سرمایهگذار به عنوان گنجشک یاد شده که با کوچکترین صدایی پرواز فرار میکند و شاید این تعبیر برای چینیها بیش از هر چیز دیگری قابل درک باشد. حضور حداکثری در اقتصاد خاورمیانه بدون امنیت سیاسی بیش از هر چیز دیگری به ضرر سرمایهگذاران بزرگی مانند چین است که در سالهای بعد از کووید-19، بیش از هر زمان دیگری نیازمند نفت و گاز کشورهای منطقه است. از سوی دیگر، سیاست کلی چینیها در زمینه سرمایهگذاری عدم دخالت و به نوعی بیطرفی در مورد مسائل داخلی کشورها است که نمونه آن را در حضور گسترده شرکتهای چینی در کشورهای آفریقایی میتوان دید، که فاقد شاخصههای مهم و مدرن توسعه اجتماعی و دموکراسی هستند.
با این همه نباید به این تحولات به عنوان معجزه در روابط سیاسی منطقه غرب آسیا نگاه کرد. در مورد ایران و عربستان سعودی با وجود از سرگیری روابط همچنان اختلاف نظرها در مورد مسائل منطقهای به خصوص در مورد لبنان، سوریه و فلسطین وجود دارد که میتواند روابط تهران ـ ریاض را تحت تأثیر خود قرار دهد. این اختلاف نظرها میتواند به مسائل اقتصادی و بازار نفت هم که ایران همچنان از حضور عادی خود به دلیل تحریمهای آمریکا محروم است دامن بزند.
با وجود انتشار اخباری تأیید نشده مبنی بر توافق ایران و آمریکا بر سر مسائلی مانند غنیسازی هستهای، عدم افزایش تحریمها و آزادسازی پولهای بلوکه شده ایران در کشورهای مختلف (که از آن به عنوان توافق موقت برجامی یا برجام کوچک نام برده شده است) نامعلوم بودن پرونده هستهای و ادامه تحریمها علیه ایران، استفاده تهران را از منافع موج عادیسازی روابط بین کشورهای منطقه میتواند به حداقل برساند. در واقع افزایش قیمت نفت در صورت محدودیتهای صادرات نفت و ادامه تحریمها اقتصاد ایران را محدود به بازارهای منطقهای خواهد کرد که پیشتر رقبایی مانند ترکیه و چین سهم بزرگی از آن را تصاحب کردهاند.
واکنش تلآویو به این عادیسازی روابط میتواند پیچیده باشد. تلآویو که امیدواری زیادی به ایجاد اجماعی گسترده علیه ایران با استفاده از پیمان ابراهیم داشت حالا بیش از هر زمان دیگری احساس انزوا دارد. این مسئله ممکن است رژیم صهیونیستی را وادار به افزایش حضور سیاسی و در مرحله بعد نظامی در جمهوری آذربایجان یا حمایت از گروههای تروریستی علیه ایران کند که این اقدام میتواند واکنش شدید جمهوری اسلامی را به همراه داشته باشد.
تحولات سیاسی اخیر نشان داده که کشورهای منطقه میتوانند بدون دخالت آمریکا و یا سایر قدرتهای جهانی با یکدیگر همکاری داشته باشند. این همکاریها میتواند منافع بسیاری از نظر اقتصادی و سیاسی برای کشورهای منطقه غرب آسیا داشته باشد و این همکاری در آینده میتواند در موضوعات و مسائل دیگری مانند مسئله فلسطین یا مبارزه با تکفیریها و مسائل اجتماعی مانند توانمندسازی اجتماعی ادامه پیدا کند.
به قلم محمدحسن گودرزی
انتهای پیام