کد خبر: 4230196
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۱
حجت‌الاسلام صادق‌نیا:

مرگ‌آگاهی باعث تراکم اخلاقی شهروندان می‌شود

استاد دانشگاه ادیان و مذاهب معتقد است؛ مرگ، نقطه مقابل زندگی به حساب نمی‌آید بلکه کیفیتی است که بر همه زندگی ما سیطره دارد. یکی از کارکردهای معنابخشی مرگ به زندگی انسان‌ها افزایش تراکم اخلاقی است.

مرگ‌آگاهی باعث تراکم اخلاقی شهروندان می‌شودبه گزارش ایکنا، کتاب «مرگ و معنای زندگی در تجربه مسیحیان و مسلمانان» نوشته حجت‌الاسلام و المسلمین مهراب صادق‌نیا، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب به تازگی توسط انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب منتشر و روانه بازار نشر شده است. این‌کتاب با مقایسه دو گروه مسلمان و مسیحی کارکرد معنابخشی مرگ را بیان می‌کند.

نویسنده در معرفی این کتاب می‌گوید: مرگ ساده‌ترین واقعیت زندگی ماست. ما متولد می‌شویم، رشد و زندگی می‌کنیم و می‌میریم، از این ساده‌تر نمی‌شود. با این حال، هیچ‌کدام از این رخدادها چندان که گمان می‌رود ساده نیستند. هر کدام از این رخدادها، اتفاقات معناداری هستند که انسان‌ها تلاش می‌کنند آنها را بفهمند. در این چرخه زندگی انسان‌ها روابط خود را بر اساس معنای این مفاهیم سامان می‌دهند. مرگِ یک انسان صرفاً یک پایان نیست، بلکه فرآیندی با معناست. انسان‌ها در زندگی اجتماعی خود تماس‌های معناداری را بر سر مرگ با یکدیگر شکل می‌دهند.

 

به مناسبت انتشار این کتاب و کنکاش در موضوع مرگ، گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام مهراب صادق‌نیا انجام دادیم که متن آن را در ادامه می‌خوانیم؛

 

ایکنا ـ در ابتدا یک معرفی پیرامون موضوع کتاب داشته باشید و بفرمایید دغدغه اصلی شما در این کتاب چه بوده است؟

موضوع کتاب درباره مرگ است به این معنا که همه ما انسان‌ها برعکس باقی موجودات از بدو تولد نسبت به مرگ خویش آگاهی داریم و در حقیقت با این آگاهی زندگی می‌کنیم، بر اساس این آگاهی تصمیم می‌گیریم، این آگاهی پایان زندگی را برای ما قابل پیش‌بینی می‌کند، به زندگی ما رنگ و بو می‌دهد، به زندگی ما جهت می‌دهد و زندگی ما را می‌سازد. این آگاهی تا اندازه زیادی فرهنگی است یعنی از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می‌کند و در حقیقت معنای مردن از جامعه‌ای به جامعه دیگر متفاوت است. این برعکس مرگ فیزیکی است چون مرگ فیزیکی معنای ثابتی است ولی معنای مرگ فرهنگی از جامعه‌ای به جامعه دیگر متفاوت است. از آنجایی که مردن معنای متفاوتی در فرهنگ‌ها دارد انتظار می‌رود اثرگذاری‌اش بر زندگی هم متفاوت باشد یعنی هدف‌های مختلفی، رنگ‌های مختلفی و در کل معانی مختلفی به زندگی بدهد.

بر این اساس در این کتاب دو گروه از مسلمانان و مسیحیان را انتخاب کردم چون انتظار داشتم مردن در میان دو گروه مسلمان و مسیحی دو معنای متفاوت داشته باشد. لذا اینها را انتخاب کردم و از طریق مصاحبه سعی کردم اولا به معنای مردن در ذهن آنها برسم و بعد ببینیم این آگاهی از مردن چه تاثیری در زندگی آنها می‌گذارد و در نهایت این تاثیرات را با همدیگر مقایسه کردم تا ببینم تا چه اندازه مشابه هم هستند و چه اندازه با هم تفاوت دارند.

ایکنا ـ در خصوص بخش‌های کتاب توضیح دهید و بفرمایید کتاب چه فصل‌هایی را شامل می‌شود.

در کل، کتاب مشتمل بر دو بخش است یعنی دو نوع محتوا در این کتاب وجود دارد یکسری محتواهای نظری هستند که در بخش اول کتاب آمده‌اند. در این بخش من سعی کردم توضیح دهم ادبیات مرگ‌پژوهی چگونه در جهان شکل گرفته و چند گونه ادبیات مرگ‌پژوهی داریم؛ مثلا ادبیات فلسفی، ادبیات دینی و مذهبی، ادبیات جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و غیره که سعی کردم اجمالا اینها را معرفی کنم. همچنین دیدگاه‌های مختلفی از جامعه‌شناسان در رابطه با کارکرد مرگ در زندگی را توضیح دادم. 

بخش دوم از کار یافته‌های تجربی هستند که از طریق مصاحبه به دست آمدند، یعنی با این ادبیات نظری سعی کردم یافته‌های تجربی را صورت‌بندی کنم و آنها را معنادار کنم. از حیث ساختار این کتاب مشتمل بر یک مقدمه است که موضوع در آن توضیح داده شده، مسئله در آن توضیح داده شده و همچنین روش پژوهش کتاب توضیح داده شده است. فصل بعدی درباره مرگ و زندگی است که شامل مباحث نظری است. فصل دیگر درباره یافته‌های تجربی از طریق مصاحبه است و نهایتا یک جمع‌بندی و نتیجه‌گیری. 

ایکنا ـ عنوان کتاب «مرگ و معنای زندگی» است. در تصور عموم مردم مرگ ضد زندگی تلقی می‌شود و وقتی شما مرگ و معنای زندگی را در کنار هم به کار می‌برید به نوعی پارادوکس دارد. می‌خواستم در خصوص پیوند مرگ و زندگی و اینکه مرگ چگونه می‌تواند به زندگی انسان معنابخشی داشته باشد توضیح بدهید.

من در خود کتاب مفصل در این رابطه توضیح دادم. همینطور که می‌فرمایید تصور اولیه ما انسان‌ها این است که مرگ ضد زندگی است یعنی نقطه مقابل زندگی است ولی این تصور که اینها از همدیگر جدا هستند یک تصور اپیکوری است. آنها می‌گفتند تا وقتی مرگ نیامده زنده هستیم، وقتی مرگ می‌آید دیگر نیستیم و یک جدایی بین مرگ و زندگی وجود دارد و اساسا مرگ ویرانگر زندگی است، نه معنابخش به آن. 

از نظر فلسفه، خصوصا فلسفه اگزیستانسیالیست این ایده، ایده درستی نیست و ایده غلطی است. موضوع کتاب درباره مرگ به مثابه یک لحظه در مقابل زیستن و زندگی کردن نیست بلکه موضوع کتاب مردن است. مردن یعنی مرگ پیش‌بینی‌پذیر، مردن یعنی آگاهی از مرگ خویشتن. این آگاهی از مرگ خویشتن مقابل زندگی نیست، یک لحظه در پایان زندگی به حساب نمی‌آید بلکه یک اندیشه است که از آغاز تولد با ما انسان‌ها هست و تا پایان زندگی همراه ما است یعنی ما همیشه این اندیشه را داریم. بر این اساس مردن نقطه مقابل زندگی به حساب نمی‌آید بلکه کیفیتی است که بر همه زندگی ما سیطره دارد و حاکم است. در حقیقت تعالیم دینی چه در اسلام و چه در یهودیت به ما یاد می‌دهند مرگ را نباید به مثابه لحظه‌ای که مقابل زندگی است نگاه کنیم بلکه مرگ را به معنای بخشی از بودن به حساب بیاوریم و بخشی از هستی خویش بدانیم.

همانطور که در کتاب تاکید کردم می‌خواهم مردن را از یک موضوع فراموش‌شده و یک تابو که کسی درباره آن حرف نمی‌زند خارج کنم و آن را به یک موضوع قابل مشاهده تبدیل کنم و سعی کنم بر این مسئله تاکید کنم که ترسیدن از مرگ کافی نیست. سنت‌های دینی و همچنین عقل طبیعی ما تاکید دارند بر اینکه زندگی باید تابع مرگ باشد تا معنادار بشود. ترس از مرگ کافی نیست و مرگ باید به گونه‌ای فهم شود که زندگی را تحت تاثیر خودش قرار دهد همانطور که جهان جدید علی‌رغم تاکیدی که بر حیات مادی دارد نتوانسته فکر مرگ را از انسان‌ها بگیرد. بیمه‌ها، قوانین راهنمایی و رانندگی و جاده‌سازی، بازنشستگی، صنعت ساختمان، مهندسی ساخت‌وساز، همه اینها نشان‌دهنده حضور مرگ در زندگی است و به این دلیل است که این صنعت‌ها پدید آمدند و پیشرفت کردند. در واقع کتاب می‌خواهد این پارادوکس را برطرف کند و نشان دهد مرگ ویرانگر زندگی نیست بلکه معنادهنده به زندگی است.

ایکنا ـ شما با دغدغه‌های اخلاقی شناخته می‌شوید و در تمام یادداشت‌هایتان یک پیوست اخلاقی وجود دارد. سوالم این است آیا از بحث مرگ و زندگی هم می‌شود یک رهیافت یا دستاوردی برای زیست اخلاقی پیدا کرد؟

اساسا یکی از معانی که مرگ و اندیشه مردن به زندگی ما می‌دهد کیفیت ارزشی و هنجاری است یعنی در حقیقت ارزش‌هایی را به زندگی ما تزریق می‌کند که فراموشی مرگ آن ارزش‌ها را از بین می‌برد. برای نمونه عرض می‌کنم؛ در زندگی که با اندیشه مرگ پیوند خورده است خیرخواهی و مساعدت به مردم به عنوان یک ارزش مورد توجه است. اصطلاحا مرگ باعث تراکم اخلاقی شهروندان می‌شود در حالی که در سبک زندگی‌هایی که مرگ را اپوخه می‌کنند و کنار می‌گذارند این ارزش‌ها و این تراکم اخلاقی وجود ندارد و فردیت انسان‌ها خیلی پررنگ‌تر است و به بسیاری از ارزش‌های اخلاقی توجه کمتری می‌شود. به همین دلیل یکی از کارکردهای معنابخشی مرگ به زندگی انسان‌ها افزایش تراکم اخلاقی است. ما این را در زندگی عادی خودمان هم می‌بینیم.

وقتی در یک مجلس ختم شرکت می‌کنیم تراکم اخلاقی مجلس ختم خیلی بیشتر از جایی است که مجلس ختم نیست و مثلا یک مراسم تکریم و تجلیل از یک کارمند است. این افزایش تراکم اخلاقی در مناسک مرگ و برای کسانی که یاد مرگ هستند و مواجهه مستقیم‌تری با مرگ دارند مثل آدمی که به او اطلاع دادند به زودی از دنیا خواهد رفت، نشان‌دهنده پیوند عمیق بین مرگ‌آگاهی و اخلاقی‌تر زیستن است.

ایکنا ـ اشاره کردید باید مرگ را به عنوان بخشی از زندگی در نظر بگیریم. سوالم این است داشتن این تلقی نسبت به مرگ در گرو داشتن باورهای دینی است و کسانی که باورهای دینی ندارند نمی‌توانند این تلقی را از مرگ داشته باشند؟

نه، اساسا این اندیشه زاییده تعالیم دینی نیست. مرگ‌آگاهی یک معرفت وجدانی است. برای همین همه آدم‌ها چه آنهایی که دیندار هستند و چه آنهایی که دیندار نیستند از نظر تجربی مرگ‌آگاه هستند یعنی ابدا این مرگ‌آگاهی، از دین نمی‌آید بلکه ناشی از تجربه ما انسان‌ها است. برعکس باقی حیوانات که این تجربه را ندارند و مرگ برایشان صرفا یک حادثه است ولی ما انسان‌ها این آگاهی از مرگ را داریم، چه دیندار باشیم و چه نباشیم. این آگاهی از مرگ به زندگی ما معنا می‌دهد اما وقتی ما آدم دینداری باشیم این معنادهی متفاوت است با وقتی که آدم غیر دینداری باشیم. وقتی ما به یک اتفاق‌هایی بعد از مرگ باور داشته باشیم و مرگ برایمان به معنای ملاقات خدا و پایان فرصت عمل و رسیدن زمان محاسبه باشد، آن وقت اثرگذاری مرگ بر زندگی متفاوت است ولی اگر آدم سکولاری باشیم که فقط نسبت به مردن آگاهی داریم کارکردهای مرگ خلاصه می‌شود در بستن کمربند ایمنی موقع رانندگی یا رفتن سراغ بیمه‌های سلامت یا به فکر بیمه بازنشستگی بودن یا اموری از این دست، یعنی سویه‌های معنوی پیدا نمی‌کند. من در مقایسه‌ای که کردم خواستم ببینم در جهان مسیحیت معنایی که مرگ به زندگی می‌دهد شبیه جهان اسلام است که در این مقایسه متوجه شدم مرگ در جهان اسلام تراکم اخلاقی بیشتری دارد تا در مسیحیت.

ایکنا ـ نتیجه‌گیری پژوهش‌تان همین عبارت آخری بود که فرمودید؟

نتیجه‌گیری پژوهش من این است که در سطح توده مردم یعنی عوام ولو متدینین، معنابخشی مرگ در زندگی ایمان‌داران خیلی شبیه هم است با این تفاوت که در میان مسلمانان کمی تراکم اخلاقی بالاتر است یعنی در جهان اسلام مرگ‌آگاهی ارزش‌های اخلاقی به زندگی می‌دهد که برای مسیحیان این اتفاق نمی‌افتد ولی در سطح الهیات‌دان‌ها این تفاوت خیلی بیشتر است یعنی الهی‌دان‌های مسیحی مدعی بودند مرگ به زندگی آنها هیچ معنایی نمی‌دهد و آنها چه مرگ‌آگاه باشند و چه نباشند به این کیفیت زندگی می‌کنند ولی در بین الهیات‌دان‌های مسلمان خیلی معتقد بودند تمام ارزش‌های اخلاقی‌شان را از مرگ می‌گیرند لذا در جهان اسلام اخلاق، اخلاق آخرت‌شناسانه است یعنی نظام اخلاقی مبتنی است بر این آگاهی که انسان‌ها خواهند مرد و بعد از مرگ محاسبه‌هایی درباره آنها انجام می‌شود. 

 

انتهای پیام
captcha