وزیر علوم، تحقیقات و فناوری در مراسم معارفه خود به انتقاد از شبهعلم پرداخت و آن را به عنوان مانعی بر سر راه علم و مسبب رشد خرافات در جامعه قلمداد کرد و در پایان درخواست کرد که گذراندن دو واحد فلسفه علم برای همه رشتهها اجباری شود. سخنان وزیر واکنشهایی را در میان حوزویان و دانشگاهیان برانگیخت.
به بهانه بالا گرفتن بحث شبهعلم در حوزه و دانشگاه بر آن شدیم در قالب سلسله گفتوگوهایی به بررسی وضعیت شبهعلم در حوزه علوم انسانی ایران بپردازیم.
در ادامه این گفتوگوها با عبدالمجید مبلغی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفتوگو کردیم که حاصل آن را در ادامه میخوانید؛
بیشتر بخوانید
آزادی آکادمیک؛ راه رهایی نهاد آموزش عالی از اسارت شبهعلم
دانشگاهها به حل مسائل اجتماعی بیندیشند
روند فعلی جذب دانشجو به فاجعه علمی میانجامد
ایکنا ـ در ابتدا تعریف خودتان را از «شبهعلم» بیان بفرمایید.
من ابتدا این تاکید را در ارتباط با آنچه عرض میکنم باید داشته باشم که آنچه بنده خواهم گفت مربوط به علوم انسانی است و از این عرصه به علم و شبهعلم میپردازم. یک نکته مقدماتی دیگر این است که به شبهعلم در دو معنا میشود پرداخت. یکبار منظور ما از شبهعلم روندهایی است که به تولید محتوای تقلبی و برساخته فارغ از اصالت مربوط میشود، یکبار منظور ما از شبهعلم ایجاد محتوایی است که به ارتقای آگاهی در معنای موثرش نمیانجامد. من به معنای دوم از شبهعلم میپردازم.
در ارتباط با معنای اول ما معیارها و ضوابط مشخصی در دانش علمسنجی و همینطور مهارتهای مرتبط با علمسنجی از جمله در حوزه کتابداری داریم که محل گفتوگوی بنده نیست؛ یعنی منظور من سرقت ادبی، تقلب علمی و مباحثی از این دست که آن هم قابل توجه و حائز اهمیت است نیست و به جریان نظام آگاهی و نسبت آن با تولید محتوا به گونهای که به گسترش آگاهی منجر شود و نه به گسترش شبهآگاهی میپردازم.
در ارتباط با شبهعلم نوع اول ما نیاز به ابزارهای علمسنجی و در مواقعی ایجاد محرومیت برای کسانی که به سرقت ادبی روی آوردند داریم و به ابزارهای مکانیکی و تنبیهی باید بیاویزیم ولی در ارتباط با شبهعلم به معنای نظام آگاهی اساسا لحاظ ابزارهایی از این دست جهت محدودسازی شبهعلم بیمعنا است. اینجا ما به مباحثه و گفتوگو نیاز داریم و چنین شبهعلمی آنگاه از دامنه حضور و اثرگذاریاش کاسته میشود که شاهد ارتقای گفتوگوی منجر به بیاعتبار شدن آن در عرصه عمومی باشیم؛ این دو نکته مقدماتی من بودم.
ایکنا ـ فرآیند تولید شبهعلم در عرصه علوم انسانی چگونه است و چه عواملی به گسترش و توسعه آن دامن میزند؟
در دانش منطق معمولا این قاعده مطرح میشود که برای تایید حضور یک شی نه تنها باید مقتضی موجود باشد بلکه مانع نیز باید مفقود باشد. زمانی که از شبهعلم سخن میگوییم بسیاری از دوستان، به یکی از این دو راه میروند؛ برخی آنچه از اندیشه جدید غرب برآمده شبهعلم میدانند چراکه با سنت ما مربوط نیست و در چارچوب انتقادهای شرقشناختی به آن میپردازند. برخی دیگر آنچه پیامد بازگشت به سنت و کنار نهادن اندیشه جدید است را علمسازی کممایه و شبهعلم میگویند و بیاعتنایی به اندیشه جدید و آویختن به مباحث سنتی را معرف رویکردی قلمداد میکنند که به کار تولید دانش موثر در حوزه علوم انسانی نمیآید.
به هر دو گروه باید گفت آنچه عرضه میدارید دچار یک نارسایی و کاستی است و این کاستی را مشخصا در ارتباط با گزاره معرف قاعده منطقی که عرض کردم میشود دریافت. این هر دو به وجود مقتضی توجه میکنند ولی به فقدان مانع بیتوجه هستند. هر دو مقتضای عصر جدید و عصر قدیم را لحاظ میکنند که برای یک گروه این اقتضای بازگشت به سنت است و برای یک گروه این اقتضا در توجه به نیازهای معاصر است؛ ولی هر دو فقدان مانع را در نظر نمیگیرند یعنی این نکته مهم را در نظر نمیگیرند که چرا برای گروه اول یعنی کسانی که به عصر جدید نگاه انتقادی دارند، دانش قدیم کارساز واقع نشده و از سنت آبی گرم نشده است. همچنین گروه دوم یعنی کسانی که به سنت بدبین هستند و به اندیشه جدید دلبستهاند توجه ندارند که چرا دانش جدید گره از کار ما نگشوده است. چرا قادر به ارتقای آگاهی در گردش نزد ما به گونهای که منجر به توسعه بشود نشده است. این پرسش دامنگیر هر دو رویکرد است؛ هم رویکردی که دل و دین به سنت باخته و هم رویکردی که جان و جهان به عصر جدید سپرده و همت خود را معطوف به ایدههای جدید کرده است.
من میخواهم این نکته را عرض کنم که ما اتفاقا در هر دو گروه با یک شباهت و یک نقصان مواجه هستیم. شباهتی که در هر دو گروه میشود سراغ گرفت آویختن به یک دستگاه آگاهی به شیوهای متعصبانه است و نقصانی که در هر دو باید جست ناتوانی در ایجاد یک دستگاه انتقادی و پرسشگرانه نسبت به دیدگاه مألوف و محل علاقه و مراجعه خود است. همین جا است که میتوان سره علم را از ناسره شبهعلم جدا کرد.
برای رسیدن به علم به بخشی از اندیشه جدید نیاز داریم که هم دلبستگان اندیشه جدید و هم ناقدان اندیشه جدید آن را به صورت نظاممندی کنار گذاشتند و آن بخش، بخش انتقادی و پرسشگرانه عصر جدید است. این وجه انتقادی عصر جدید چیزی است که ما در سنت خود نداریم. این آن بخش از عصر جدید است که به کار ما میآید؛ برای رسیدن به علم و نه شبهعلم.
آنچه از عصر جدید به کار ما نمیآید نحوه نگاه عصر جدید به سنت است. از قضا همین بخش مورد توجه کسانی قرار گرفته که به علوم انسانی معاصر آویخته و نگاهی به سنت ندارند. این نحوه نگاه که در علوم انسانی جدید میتوان از آن سراغ گرفت پیامد اندیشه غربیان است؛ پیامد نظام آگاهی در غرب است که در کانون آن کلام و فلسفه قرار دارد. نظام آگاهی غربی در ارتباط با چنین رویکردی ظهور و بروز پیدا کرده و دانشهای علوم انسانی در کنه خود و در کدهای سازنده جانمایه خود معرف تقدم بخشیدن به امر فلسفی و امر کلامی هستند ولی سنت ما از این قرار نیست. بنابراین علوم انسانی آنگاه که به سنت میپردازد مهارت کافی برای فهم سنت ما را ندارد چراکه در سنت ما اگر به تاریخ نگاه کنیم همیشه فقه در کانون آگاهی بوده و نوع ویژهای از نظام آگاهی نزد ما از دیرباز برقرار بوده که در آن فقه محور بوده و نه فلسفه.
بنابراین ما نیاز به علوم انسانی داریم که ظرفیت و بضاعت و قابلیت بازگشت به این سنت را دارد. اگر به چنین علوم انسانی مجهز نشویم و اگر چنین رویکردی به علوم انسانی نداشته باشیم آنچه در پی مواجهه با سنت خود از دل علوم انسانی بیاعتنا به سرشت سنت ما پدید میآید، سنتسازی است تا فهم سنت. علوم انسانی آنگاه کارآمد است که به فهم سنت منجر شود و از دل فهم سنت، راهی به سمت مقتضیات امروز و مناسبات معطوف به آینده باز کند. علوم انسانی کنونی این قابلیت را ندارد که سنت فقهکانون ایرانی که از پیشااسلام تا امروز تداوم داشته را فهم کند. پس علوم انسانی در معنای جدید ظرفیت فهم سنت ایرانی را ندارد و در فرض آویختن به این علوم انسانی، بدون تلاش برای درک سنت ایرانی یک علوم انسانی متکلفانه خواهیم داشت که سنتسازی میکند. مثلا به فارابی اقتداری میدهد که در تاریخ آگاهی ایران فارابی حائز چنین اقتداری نبوده است. این ذهنیت غرباندیش فلسفهپایه معاصر ما است که فارابی را برجسته میکند و سعی میکند فارابی را در خاستگاه تفکر ایرانی قرار دهد.
ایکنا ـ اشاره کردید دو رویکرد وجود دارد که هر دو به شبهعلم میانجامد. یک رویکرد بیاعتنا به سنت که در پی علوم انسانی جدید است که درباره آن توضیح دادید. لطفا درباره رویکرد دوم یعنی رویکرد بازگشت به سنت توضیح دهید و اینکه چگونه این رویکرد به تولید شبهعلم میانجامد؟
بله؛ این یک بخش ماجرا بود. بخش دوم ماجرا جایی است که به علوم انسانی جدید بیاعتناییم و به سنت برمیگردیم و دل به سنت خوش میکنیم و میگوییم در فراغ علوم انسانی جدید کاری انجام خواهیم داد. همچنانکه که عرض کردم این نیز همچون رویکرد نخست اگر به نگاه انتقادی ضمیمه نشود به جای خوبی نمیرسد چراکه پیامد چنین رویکردی زینت المجالس شدن سنت است. در رویکردی از این دست به سنت، ما به جای فهم پرسشگرانه و انتقادی سنت که راه به آینده باز کند، سنت را به شیوه احیای تراث ارج مینهیم و به احیای تراث سنت میپردازیم. سنت مربوط به گذشته است و به زمانهای تعلق دارد که از آن عبور کردیم. آنچه در ارتباط با سنت باید انجام داد زندهسازی سنت نیست، سنت زندهشدنی نیست. اگر بخواهیم سنت را زنده کنیم سنتواره را به جای سنت بر اینجا و اکنون خود حاکم میکنیم و دچار واپسگرایی میشویم. سنت زمانی ارزش دارد که تلاش کنیم در چارچوب انتقادی آن را محل بحثی واقع کنیم که گوهر نهفته در آن را آشکار کند. خلاصه اینکه هم آویختن به علوم انسانی جدید بدون نگاه انتقادی و توجه به سنت ایرانی اسلامی و هم آویختن به سنت قدیم بدون توجه به رویکرد انتقادی کاری انجام نمیدهد.
سنت مثل معدن طلاست. آنچه در سنت نهفته است جای دیگری غیر از این معدن نیست ولی اینکه صرفا به این معدن مراجعه کنیم کافی نیست. نگاه احیای تراثی مثل این میماند که قطعات سنگ معدن را با احترام برداریم و روی پیشخوان کتابخانه بچینیم. مراجعه به سنت بدون نگاه انتقادی چنین است. سنت ارزشمند است ولی ارزشش زمانی روشن میشود که محل نقد پرسشگرانه واقع شود. این کاری است که ما در ارتباط با سنت خود نکردیم و سنت خود را به شیوه زینت المجالسی پاس داشتیم.
شما چند کتاب انتقادی در مورد بوعلی پیدا میکنید؟ چند کتاب انتقادی در مورد ملاصدرا پیدا میکنید؟ حداکثر این است که کتابهای بهتری در شرح و توضیح مافی الضمیر سنت به رشته تحریر در بیاوریم. ما فراموش کردیم اهمیت سنت به نقد سنت است. این کاری است که غربیها برای سنت خود کردند و علوم انسانی جدید پیامد این تلاش است. غربیها هنوز دارند سنت یونانی خود را به نقد میکشند. هزاران کتاب ارزشمند در نقد این آثار تولید شده و هر هفته و هر ماه شاهد برآمدن و معرفی آثار ارزشمندی هستیم ولی ما به اندازه انگشتان یک دست، آثار انتقادی درباره سنت خودمان نداریم.
ایکنا ـ فکر کنید وضعیت شبهعلم در علوم انسانی ما به کجا خواهد کشید و چطور میشود از آن فاصله گرفت؟
شبهعلم در علوم انسانی زمانی از میان خواهد رفت که به جای دل خوش کردن به سنت خود و بیاعتنایی به عصر جدید و به جای بیاعتنایی به سنت خود و دل خوش کردن به علوم انسانی جدید راه سومی برگیریم. این راه سوم دو رکن دارد: اول، لحاظ وجه انتقادی عصر جدید، چیزی که پیامد تاملات معاصر است گرچه ریشه در سنت ما نیز دارد. دوم، توجه به سنت خود به مثابه عرصه آگاهی مرتبط با زیست و جهان امروز و بازگشت به سنت خودمان.
این دو رویکرد زمانی به هم میرسند که مواجهه انتقادی به سنت خودمان داشته باشیم، چیزی که اساسا جای خالی آن مشهود و مشخص است. زمانی این اتفاق میافتد که به ایجاد علوم انسانی ایرانی دل ببندیم. وصف «ایرانی» صفتی ایدئولوژیک نیست بلکه معرف پدیداری است که در ارتباط با زاد و توش آگاهی ما نقشآفرین است. شیوه زیستن ما از این بومزیست میآید. فکر میکنم چنین رویکردی سودمند واقع خواهد شد.
انتهای پیام