مقوله رنج و درد از جمله موضوعات انسانی است که هر روز با آن سروکار داریم؛ مانند همه حواس انسانی که یک روی در برون و روی دیگر در درون دارد، رنج و درد هم از این قاعده مستثنی نیست یعنی گاهی ما رنج و دردی را به صورت فیزیکی تحمل میکنیم که چاره دوای این علت، مراجعه به طبیب است و چه خوش طبیبی که بتواند دوای جمله علتهای ما باشد اما گاهی در زندگی درد و رنجهایی است که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و ميتراشد؛ یافتن طبیب برای این زخمها و درد و رنجها زهی سعادت و توفیق میخواهد.
سؤال اساسی این است که آیا فلسفه و حکمت همان طبیبی است که میتواند درد و رنج بشر را مرهم باشد یا اصلاً فلسفه، نوشدارویی دارد تا بتواند این دردها و رنجها را التیام ببخشد و درمان کند؟ نه اینکه صرفاً مانند مسکن لحظهای باشد و بعد از گذران روزگاران دوباره درد، سر باز کند و روز از نو و روزی از نو؛ چراغ به دست گرد شهر بگردیم تا دوای جدیدی را طلب کنیم بلکه این دردها و رنجها انسانی را مرهمی باشد.
خبرنگار ایکنا برای یافتن سؤال «تأثیر فلسفه در کاهش دردها و رنجهای بشر» به سراغ اساتید فلسفه که عمر خود را در این راه صرف کردهاند رفته تا نظر آنها را در این باره بپرسد. گفتوگوی اول با غلامرضا اعوانی با عنوان «فلسفه غم و غصه نیست بلکه شادی است» قبلا منتشر شده است.
گفتوگوی دوم با منوچهر صدوقیسها، استاد پیشکسوت فلسفه اسلامی است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
فلسفه هیچ نقشی در کاهش آلام و رنج بشر ندارد؛ فلسفه به دو معنا طلاق میشود که یکی مطالب فلسفی است و دیگری فلسفیدن یا تفلسف است؛ تفلسف امر شخصی فیلسوف است. بله؛ فیلسوف با تفلسف خود به یک معنایی زندگی میکند اما اینکه فلسفه برای مردم یک حالت فیزیکال ایجاد کند، خیر. فلسفه یکسری مفاهیم ذهنی است که مابهازای خارجی ندارد؛ مثلاً ما میگوییم عصا یک شیء فیزیکالی در خارج است اما فلسفه اینطوری نیست.
خیر؛ نهایت فلسفه شناخت است و شناخت هم یک امر ذهنی است و عینی نیست.
بله میشود بستگی دارد شناخت چگونه باشد. فلسفه خاص ممکن است منجر به این اتفاق شود اما فلسفهای که از وجود حرف میزند ممکن است که دردآور باشد؛ مثل فلاسفه بدبین و گریان مانند شوپنهاور یا بعضی از هندیها که میگویند زندگی همهاش درد است. صرف تفکر، تجلی خارجی پیدا نمیکند اما آثارش تجلی خارجی دارد.
این ابتهاج برای خودشان بوده است نه دیگری؛ آیا به کسی منتقل میشد؟
دیدن با تأثیر حرفشان جدا است.
شما تعشق به فیلسوف پیدا میکنید نه فلسفهاش؛ زیرا شما نمیدانید که فلسفهاش چیست.
درست است اما شما شائق فیلسوف میشوید نه فلسفهاش که این دو بحث متفاوتی است.
خیر؛ اینها شعر است. فیلسوف یک حقیقت فیزیکال خارجی است. بنده یک عمر میگویم کاش من ملاصدرا را میدیدم؛ بله او ابتهاج دارد ولی ربطی به فلسفه ملاصدرا ندارد. فلسفه امر شخصی و ذهنی است. فلسفه شناخت است که منجر به چیزهایی در خارج میشود ولی خود فلسفه بهماهو فلسفه امر ذهنی است.
خرقانی صوفی بود. ما صوفی، عارف و فیلسوف داریم؛ بعد از ملاصدرا عرفان و فلسفه به لحاظ نظری درهم آمیخت. اکنون ما نمیتوانیم بگوییم آقای طباطبایی فیلسوف بودند یا عارف؛ هر دو هست یعنی یک مجموعه ترکیبی از عرفان و فلسفه است.
نه؛ نقیض هم نیستند؛ معرفت و حقیقت واحد است.
این موضوعات در سطح مطرح است ولی در نفسالامر یک حقیقت است و دو تا نیست و شناخت حقیقت هم یک چیز است؛ منتها مراتب ما در شناخت متفاوت است اما خود شناخت دو تا نیست؛ یک حقیقت واحده خالده است که هو هویت یا «Identitent» دارد یعنی او خودش است و غیر از خودش نیست و واحد است.
شناخت واقعی هم باید واحد باشد یعنی یکی باشد و دو تا نمیشود اما چون به حقیقت نمیرسیم مراتب شناخت ما تشکیکی میشود؛ یعنی این شناخت ما است که بالا و پائین دارد نه اینکه اصل شناخت با هم فرق داشته باشد.
گفتوگو از سجاد محمدیان
انتهای پیام