کد خبر: 4267805
تاریخ انتشار : ۰۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۵
یادداشت

آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی؛ بحرِ بی‌کنار

در طرفداری از حق صریح اللهجه بود. وقتی ناجنسی و بی تدبیری می‌دید در نقد تیز می‌راند و گرم می‌تاخت و هیچ بیم فروماندن نداشت. با این همه سبک‌روح بود. در این دنیای تیره و پرعقده، می‌کوشید در حد توانش بر نیکی و روشنی زندگی بیفزاید و برای همین محترم بود.

آیت‌الله سید مرتضی مستجابی؛ بحرِ بی‌کنارحسین شجاعی؛ مدرس و پژوهشگر علوم قرآن، یادداشتی به مناسبت رحلت آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی نوشته و در اختیار ایکنا قرار داده است که می‌خوانیم؛

 

در دو گز چلوار پیچیدند فضلی بی‌کران

در به دستی خاک جا دادند بحری بی‌کنار

چندی پیش در شامگاه ۳۰ بهمن ۱۴۰۳ آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی بار هستی دنیوی را فروهشت و از رنج و تعب آن آسود. این پیرقلندر پیمانه خود را پر کرد و از جهان کناره گرفت و ارادتمندانش را حیران در این سرای حیرت وانهاد.

دوستان و ارادتمندان این مجتهد پهلوان تاکنون در شناسایی ابعاد شخصیتی او چیزی فروگذار نکرده‌اند و نکته بسیار گفته‌اند؛ علاوه بر کلیپ‌ها و خاطره نگاری‌هایی که در گوشه و کنار فضای مجازی از ملاقات‌ها منتشر شده، در زمان حیات او چندین بزرگداشت برایش تدارک دیده شد و اینها همه سوای از کتاب یاران موافق، ارج‌نامه «مجتهدی پهلوان» و دو جلد خاطراتش است که به تبیین ابعاد مختلف شخصیتی او پرداخته‌اند.

در روز‌های آینده بیش از آنچه گفته آمده در مورد فضایل این خیّر سلامت، مجتهد پهلوان، استاد اخلاق و عالم مردم‌دار از کسانی که مؤانست بیشتری با او داشته‌اند خواهیم شنید لذا این یادداشت را می‌بایست صرفاً دلنوشتی از یک ارادتمند تلقی کرد که به احترام یاد استاد، نگاشته شده است؛ نه در آن نکته‌ای پنهان وجود دارد و نه خاطره‌ای ناشنیدنی. آنچه می‌گویم توصیفی از روحانی محبوبی است که در دوره حاضر کمتر نظیری را می‌توان برایش جست.

حضرت آیت‌الله مستجابی، پیرمردی مهربان، شیرین، ساده، صمیمی، خوش‌ذات، خوش‌قریحه، خوش‌حافظه، خوش‌سخن، خوش‌مشرب و خوش‌ذوق بود. خنده‌های ملیحش دل انگیز بود. مناعت طبع، سخاوت و بلندنظری‌اش زبانزد عام و خاص بود. درِ خانه‌اش تا روز آخر به روی کسی بسته نبود. هر که زنگ خانه را می‌نواخت بی هیچ سوالی در به رویش باز می‌شد. برای درد‌های مردم گوشی شنوا بود و سخنانش مرهمی بر زخم‌ها. سفره‌دار بود و از سفره‌اش همه متنعم بودند. هر ظهر، خوان رحمتش را می‌گسترد و هر که در خانه بود، می‌بایست پای سفره‌اش می‌نشست. 

چند باری که از روی ادب قصد ترک خانه هنگام گستردن سفره را داشتم با عتابش روبه رو شدم. کسر شأن خود می‌دانست که مهمان در خانه‌اش باشد و پذیرایی تام از او نکند. چیزی را برای خود نمی‌اندوخت و هرچه در خانه‌اش بود را میان مریدان و مهمانان تقسیم می‌کرد.

با اینکه از روزگار تلخی‌های زیادی دیده بود، اما تلخ نشد. ولایتش، اصفهان را با جان و دل دوست داشت و از خشکی زاینده رود دلش خون بود. بی اعتنا به دنیا بود، اما پیرانه‌سر طراوات و شادابی ایام شباب را داشت. گود زورخانه را رها نکرد و تا روز‌های آخر در حد توان ورزش می‌کرد. جاذبه‌اش همه خلق را مفتون کرده بود.

از دستار بر سر‌های معتدل عصر خویش بود. در موضوعات دینی_ اجتماعی نه با یک غوره سردی‌اش می‌شد و نه با یک مویز گرمی‌اش. تعصب کور نداشت. همین هم باعث شده بود در دل همه جا داشته باشد. از اقصی نقاط جهان برای دیدنش می‌آمدند و در خدمتش می‌کوشیدند.

ایامی را به یاد دارم که یک ایرانی مقیم آمریکا -با افتخاری که بدان می‌بالید- مدتی را در خانه او صرف خدمتش می‌کرد. با اینکه سالیان بسیار تنها بود، اما ارادتمندانی داشت که بی هیچ جیره و مواجبی، صرفاً به خاطر جذبه و مهربانی او در همه ساعات روز و شب گردش می‌چرخیدند و امورات منزلش را رتق و فتق می‌کردند. هیچ کس را نمی‌راند. همه نوع صنفی با هر مرام و مسلکی با او نشست و برخواست داشت؛ از عارف و صوفی و واعظ و مداح گرفته تا ورزشکار و هنرمند و ادیب و فیلسوف و سیاستمدار. برایش چپ و راست و مؤمن و کافر فرقی نداشت و همچون امام موسی صدر معتقد بود «ما برای انسان گرد هم آمده‌ایم». صلح کل بود. عظمت روحی و سرآمدی علمی‌اش باعث نشد تا خود را تافته‌ای جدا بافته از مردم ببیند. با اینکه از سرآمدان عصر خود اجازه اجتهاد داشت و بزرگ خاندان صدر در ایران و عراق و لبنان بود، اما هر که به دیدارش می‌رفت ساعتی گوارا با او می‌گذراند.

وجودش مروت محض بود. در نجابت و نژادگی‌اش حرف نبود. درشتی و نرمی‌اش به‌هم آمیخته بود. بی ادا و بازی و بدون ریاکاری رفتار می‌کرد. خودش بود؛ بایسته و رشک‌انگیز. نگاه روشنی به زندگی داشت. حرف که می‌زد گو اینکه شعر می‌سرود. کمتر می‌شد کنارش بنشینی و شعر نشنوی. کمتر می‌شد کنارش بنشینی و خاطره نشنوی.

دنیا دیده بود. از عراق و هند و لبنان گرفته تا برلین و برخی از کشور‌های اروپایی را گشته بود. از همه جا و از همه کس خاطره داشت؛ از جمالزاده و کسروی گرفته تا ابوالحسن اصفهانی و کاشانی و قاضی و نواب صفوی. با چند زبان آشنا بود و گاهی به زبان‌های مختلف ضرب المثل نقل می‌کرد. تاریخ ناطق بود و صحبتهایش منبع تاریخ معاصر بود. برگ‌های مسکوتی از تاریخ معاصر به همت او امروزه برای ما روشن شده است و به همین خاطر نیز مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تدوین خاطراتش همت گمارد.

علاقه‌اش به امام موسی صدر را همواره اظهار می‌کرد. این پیوند کارش را به جایی رسانده بود که حتی برای حل معمای ربودن آقا موسی به هند رفت و تن به ریاضت داد. رفتارش در عین صلابت، نمکین بود. کلامش در عین استواری، شیرین بود. در بذله گویی آیتی بود و این به محضرش مزه و طرفگی می‌داد. اگر با دیگران شوخی می‌کرد می‌توانست خودش را هم دست بیندازد.

در طرفداری از حق صریح اللهجه بود. وقتی ناجنسی و بی تدبیری می‌دید در نقد تیز می‌راند و گرم می‌تاخت و هیچ بیم فروماندن نداشت. با این همه سبک‌روح بود. در این دنیای تیره و پرعقده، می‌کوشید در حد توانش بر نیکی و روشنی زندگی بیفزاید و برای همین محترم بود.

به خاک سپردن این دردانه دهر نه فقط برای دوستدارانش بلکه برای ایرانیان جای غبن و دریغ دارد. در اندیشه‌ام که با رفتن چنین سرمایه‌هایی چه بر سر جامعه‌ای می‌آید که انبان‌هایش تهی از معنا شده است.

خدایش بیامرزد و به ما در فقد آن عزیز صبر دهد.

انتهای پیام
captcha