کد خبر: 4283994
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۱
دیدار با خانواده شهید ابوالفضل محمدی

ردپایی از جلسات قرآنی شهیدپرور استاد موسوی بلده

حضور در خانه پدری شهید ابوالفضل محمدی از سلسله‌برنامه‌های هفتگی دیدار اعضای کمیته شهدای قرآنی سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، مجدد خاطرات جلسات قرآنی استاد سیدمحسن موسوی‌بلده را زنده کرد؛ جلساتی که شاگردان شهید آن با وجود آنکه سالهاست آسمانی شده‌اند، اما همچنان حاضر و ناظرند.

شهیدبه گزارش خبرنگار ایکنا، اعضای کمیته شهدای قرآنی سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، روز گذشته چهارشنبه 31 اردیبهشت و در ششمین دیدار خود با خانواده شهدای قرآنی در سال جاری رهسپار خانه پدری شهید ابوالفضل محمدی شدند.

شهید ابوالفضل محمدی؛ متولد 1342 بسیجی روحانی بود که بهمن‌ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

او یکی از همان بیست‌واندی شاگرد شهید جلسات درس قرآن استاد سیدمحسن موسوی‌بلده در مؤسسه دارتحفیظ القرآن الکریم واقع در خیابان ایران بود و به نظر می‌رسد که همچنان حداقل هفته‌ای یک بار نام او در محفل قرآنی استاد، یادآوری شود، چرا که همچنان در این جلسات رسم است تا نام شاگردان شهید خوانده شود و باقی شاگردان به جای ایشان، حاضری بگویند. 

بی‌شک تولد و پرورش در خانواده‌ای مذهبی اینکه فرزندی از اهالی آن خانواده را در راه و طریقتی درست، اصولی و ولایی پرورش دهد، تعیین‌کننده است اما سرشت و ضمیر پاک که از جانب خداوند ممکن است در وجود هر انسانی به ودیعه گذاشته شود، امری است که چندان به بستر محیطی که در آن قرار دارد مربوط نیست که اگر آن بستر نیز فراهم باشد که دُرّ وجودی هر فردی در لفافه صدفی که او در آن پرورش یافته است، بیش از پیش غلتان و درخشان می‌شود. شهید ابوالفضل محمدی از جمله آن جواهرات است که محیط خانه نیز در پرورش اصولی او نقش تعیین‌کننده‌ای داشته است.

بنا به گفته خواهرانش از همان ابتدا، شاید حتی کودکی و بعد نوجوانی اشراف، تسلط و حساسیتی وصف‌ناپذیر نسبت به انجام امور و تکالیف دینی‌اش داشت؛ معمولاً زبانش روزه بود؛ خوراکی بسیار کم داشت و البته با وجود آنکه پرمشغله بود اما گوش به فرمان پدر و مادر داشت و تسلیم اوامر و خواسته‌های آنها بود.

چنین جوانی که از همان ابتدا در مراقبت از گوهر وجودی خود اهتمام دارد تا مبادا به ابتلائات دنیوی آلوده شود، غیر از  جهد و کوشش فردی در این مسیر به دنبال، راهنمایانی نیز می‌گردد تا از  مصاحبت و مجالست با ایشان نیز بهره‌ها ببرد و کلام و منش آنها نیز  تا حد زیادی او را در این مسیری که آن را انتخاب کرده است، پابرجا و ثابت‌قدم نگاه دارد.

شهید ابوالفضل محمدی به این منظور پای منابر و مجالس مرحوم آیت‌الله فاطمی‌نیا و مرحوم آیت‌الله حق‌شناس تلمذها می‌کند و از آنجا که طلبه حوزه علمیه نیز بود لاینقطع از محضر درس مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی نیز سود می‌برد. 

علاقه او به اعضای خانواده سبب می‌شود که بیش از اندازه مراقب آنها باشد؛ مراقبت از خورد و خوراک و پوشاک؟! نه؛ مراقبت از اینکه نکند آنها از مسیر صلاح و صواب منحرف شوند تا جایی که خواهر بزرگترش می‌گوید: ما در همسایگی خانه پدری بودیم و آن زمان بچه‌های من کوچک بودند و من گاه آنها را نزد مادر می‌سپردم، یک بار که دیر وقت مراجعت کردم و بچه‌ها را به حال خواب دیدم از مادر پرسیدم بچه ها چیزی خوردند و خوابیدند؟ شهید ابوالفضل گفت: نگو و مپرس که آنها چیزی خوردند؟ بگو آیا آنها نمازشان را خوانده‌اند؟!

چنین دلواپسی و نگرانی نشان از این دارد که او بیش از آنکه نگران خوراک جسم بچه‌ها باشد، نگران خوراک روح آنهاست، به هر حال لقمه نانی پیدا می‌شود که فرد توش و توان جسمی برای زندگی پیدا کند، اما آنچه که ممکن است دیگر پیدا نشود و با سپری شدن زمان، غیرقابل جبران باشد، تربیتی است که باید در مسیر حق و حقیقت صورت گیرد و منجر به پرورش نسلی خداترس، باایمان در مسیر جلب رضایت الهی شود.

این میزان مراقبتی که فرد از خود دارد و در جهت پالایش و تزکیه نفس خود برمی‌آید؛ موجب آن شده که او نسبت به تکالیف اجتماعی و آنچه که به آن در قبال همنوع خود وظیفه و رسالت نیز دارد، احساس مسئولیت کند. او در قالب یک نیروی بسیجی به فرمان امام(ره) مبنی بر تأمین نیرو برای مقابله با دشمن بعثی، برای نخستین‌بار در 16 سالگی است که راهی جبهه می‌شود و وقتی مجدد عزم به عزیمت به جبهه‌ها را دارد، مخالفت می‌شود اما به هر حال خود را در قامت یک بسیجی گمنام به جبهه‌ها می‌رساند.

این احساس مسئولیت و احساس وظیفه در ادای دین به امام و انقلاب به تأسی و تأثیری است که او به واسطه تربیتی که در مکتب اهل بیت(ع) داشته، برایش به ارمغان رسید. شهید ابوالفضل محمدی مداح اهل بیت(ع) بود و در خادمی ایشان احساس غرور و افتخار می‌کرد. 

او تشنه شهادت بود چنانکه خواهرش تعریف کرد برای نخستین بار در هفده‌سالگی در حالی که قاب عکسی را به سینه اش چسبانده بود به سراغم آمد و گفت: این عکس رزمنده‌ای است که قرار است به زودی شهید شود و از من خواسته که اگر اینگونه شد، حتماً همین عکس در حجله‌ای که برای او تدارک دیده می‌شود گذاشته شود. من که هیچگاه تصور نمی‌کردم، آنچه او در بغل دارد؛ عکس خودش باشد گفتم خدا نکند که هیچ خانواده‌ای داغ جوانش را ببیند. عکس را به من نشان داد، قلبم ریخت؛ عکس خودش بود. تصور می‌کنم پس از شهادتش غیر از آن عکس، چیز مناسبی را پیدا نکردیم که بتوانیم با آن حجله‌ای برپا کرده و اعلامیه‌ای چاپ کنیم.

و اکنون بعد از آن همه سال همچنان همان میزان خلوص و ازخودگذشتگی را در میان بازماندگان خانه باصفای مرحوم حاج اصغر محمدی؛ معتمد بازار و پدر شهید می‌توان یافت. مادر پیری که حضور این جمع او را یاد پسر شهیدش می‌اندازد و یکی از نگرانی‌های اصلیش این است که میهمانان پسرش به نحو شایسته‌ای پذیرایی شوند تا مگر در عالم رؤیا که موفق به دیدار او می‌شود، چهره همیشه خندان او را رضایتمند ببیند و خواهران شهید که هیچ چیزی نمی‌خواهند، جز سلامتی رهبر و سربلندی اسلام و مسلمین در سایه زعامت ایشان.   

گزارش از امیرسجاد دبیریان

انتهای پیام
captcha