قیام امام حسین(ع) بزرگترین، مؤثرترین و ماندگارترین قیام در طول تاریخ زندگی آدمیان است و همواره از وقوع آن تاکنون مورد مطالعه و مداقه محققان و پژوهشگران علوم انسانی، اجتماعی، سیاسی، دینی و ... قرار گرفته است و بیتردید همچنان بدان توجه خواهد شد. همچنین آراء و انظار مختلفی درباره چرایی و چگونگی آن مطرح شده است از جمله برخی آن را با نگاهی عقلانی و برخی از زاویه قیامی با رویکرد عشقی تفسیر کردهاند.
علامه محمدرضا حکیمی در کتاب «امام حسین (ع): پیام معصومین (ع) به انسانها و انسانیتها» در این باره میگوید: در موضع اجتماعی، آنچه مهم است نشر آگاهی و فرهنگ مبارزه است و یکی از عمدهترین قسمتهای فرهنگ عاشورا، شناخت اجتهادی جامعه است نسبت به تعدی و خیانت و ستم و نقض اصول و محو حقوق و اتلاف اموال. عاشورا... پوچی عمر عابدان و زاهدانی را که به زهدی گسسته از تعهدهای اجتماعی و تحرکهای اقدامی دل خوش کرده بودند برملا ساخت. نشان داد که دین خدا امانت الهی است که هرگاه زمامداران در نگاهداری آن خیانت کنند هیچ چیز مهمتر از مبارزه با آنان نیست. ایشان یادآور شد که انسان ودیعه خدایی است که هرگاه حاکمیتها مسیر او را منحرف سازند، مهمترین تکلیف ایستادن در برابر آنهاست.
و «محرم» یک ماه نیست بلکه فصلی ممتد برای سیاهنشانی دلهای آزادگان جهان است، دلهایی که هر سال با یاد و ذکر سیدالشهدا(ع) بر خوان سوگ او و یاران باوفایش مینشینند.
گروه اندیشه ایکنا برای سوگنشینی عالمانه مخاطبان خویش، پای سخنان یکی از عاشوراپژوهان نامی کشورمان نشست. کسی که قهرمانان حماسه عاشورا را نه تنها از پنجره مظلومیت ابدی بلکه از زاویه عقلانیت، تدبر و تدبیر شناخته است و در این شناخت به دنبال شناساندن این حماسه عقلانی به من، تو و ماست.
محمد اسفندیاری؛ تاریخنگار، پژوهشگر تاریخ اسلام و نویسنده توانای ایرانمان است. اهل خرد و اندیشه دینی، از او کتابهای ارزشمندی چون؛ عاشوراشناسی؛ پژوهشی درباره هدف قیام امام حسین(ع)، حقیقت عاشورا، کتابشناسی تاریخی امام حسین(ع)، آسیبشناسی دینی، انسانم آرزوست، شعله بیقرار و... را خواندهاند و در هر مجال با تحقیقات او به معرفتی نو از دین و دینداری رسیدهاند. اسفندیاری در این گفتوگو به تحلیل تاریخی قیام امام حسین(ع) از دریچه عقلانیت پرداخت و همچنین تحلیل «
عشقی» نسبت به قیام امام حسین(ع) را رد و در این زمینه دلایلی را بیان می کند. مشروح سخنان او را با هم میخوانیم و میبینیم:
ما در عصر حاضر (از مشروطه به بعد) حرکت امام حسین(ع) در عاشورا را با تعابیر متعدد و متنوعی، تعبیر و تشریح میکنیم؛
قیام، حماسه، رستاخیز، نهضت و انقلاب؛ این تعبیرات از بس که تکرار شده و بسامد داشته است برای ما عادی شده است ولی در پیشامشروطه این تعبیرات به هیچ وجه وجود نداشت و کسی به آن حماسه، قیام و انقلاب امام حسین(ع) نمیگفت؛ ما از عصر مشروطه به این طرف یک بُعد از حرکت امام حسین(ع) یعنی بُعد حماسی و انقلابی را کشف کردیم.
البته تعبیر انقلاب از مفاهیم دوران مدرن است؛ هانا آرنت، فیلسوف سیاسی که تکنگاری خوبی در مورد انقلاب دارد به تفصیل در این باره توضیح داده است؛ در دوره سنت به ندرت انقلاب رخ میداد؛ از وقتی بشر با علم توانست طبیعت را تسخیر کند و توانست در کوه غیرممکن تونل بزند و علم بر طبیعت پیروز شود، بشر به این اندیشه افتاد که با علم نه تنها طبیعت، بلکه جامعه را نیز میتوان تسخیر کرد.
گذشتگان ما بیشتر تقدیرگرا بودند ولی بشر امروز تغییرگراست و دوست دارد جامعه را تغییر دهد؛ مارکس میگفت فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر کردهاند و اکنون نوبت تغییر جهان است و روشنفکران باید به جای تفسیر جهان به فکر تغییر آن باشند. در دوره سنت کسی نمیگفت ما دائما باید جهان را تغییر دهد ولی امروز علم تحولات اجتماعی پیشرفت زیادی کرده است.
انقلاب از آنِ دوره مدرن است و در دوره سنت به ندرت رخ میداد. در دوره سنت از معدود انقلابهایی که رخ داد انقلاب علیه خلیفه سوم بود که طیفهای مختلفی بودند؛ یک طرف مالک اشتر، عمار یاسر و محمدبن ابی ابکر و طرف دیگر هم عایشه، طلحه و زبیر بودند. حرکت امام حسین(ع) نیز در مقطعی کاملا انقلابی بود ولی گذشتگان به این بُعد حماسی توجه چندانی نداشتند زیرا خودشان در دل سنت میزیستند؛ آنچه بیشتر در کانون گذشتگان بود مظلومیت امام حسین(ع) و نه ظلمستیزی ایشان بود؛ گریه، اشک و ماتم بود ولی امروزه وقتی سخن از امام حسین(ع) به میان میآید واژگان دیگری مانند جهاد و شهادت تداعی میشود.
اکنون کلیدواژگان جهاد، شهادت، آزادی، آزادگی، نهضت و ... در تعبیرات انسان از قیام عاشورا شنیده میشود؛ گذشتگان بیشتر به مظلومیت امام حسین(ع) توجه داشتند و در عصر حاضر ضمن اینکه مصیبت امام(ع) را میبینیم، به جنبه ظلمستیزی قیام نیز توجه میکنیم. یکی از تحریفاتی که به نظر بنده رخ داده است فروکاستن عزاداری امام حسین(ع) به مصیبت و گریه است که میتوان آن را مغالطه کنه و وجه دانست یعنی یک پدیده که وجوه گوناگونی دارد ما یک وجه را بگیریم و آن را به کنه پدیده منحصر کنیم.
فروکاستن عاشورا به مصیبت و گریه
یکی از بزرگترین تحریفاتِ دامنگیر گذشتگانمان این بود که نهضت امام حسین(ع) را به «مصیبت» فروکاستند. به طور مثال اگر از کسی بخواهند که تهران را تعریف کند او بگوید تهران مرکز و پایتخت ایران است و صرفا بر همین وجه تمرکز کند در حالی که قبلا تهران، پایتخت ایران نبوده است. اگر ثابت کردیم قیام امام حسین(ع) یک قیام انقلابی بود در اینجا با این پرسش بزرگ مواجهیم که آیا انقلاب با عقلانیت سازگار است یا خیر؟ برخی میگویند اساسا انقلاب با عقلانیت سازگاری ندارد و برخی هم میگویند آفت انقلابها ناعقلانیت است که بنده هم این اعتقاد را دارم زیرا همه انقلابها، غیرعقلانی نیست و البته میتواند آفت آن باشد.
گروهی که میگویند ناعقلانیت در ذات انقلاب وجود دارد معتقدند ملتها نباید انقلاب کنند و باید به اصلاحات تن دهند آن هم با مهندسی تدریجی و گام به گام؛ پوپر در عصر حاضر اعتقاد به چنین نظریهای داشت و جامعهشناسان چپ هم این باور را دارند. بنابراین بشر «دموکراسی» را ایجاد کرد تا جلوی انقلابها را بگیرد که این موضوع خود تفسیری میطلبد. دموکراسی دو رکن دارد؛ یکی اینکه هر کسی را که مردم میخواهند به قدرت برسانند؛ رکن دوم دموکراسی و چه بسا مهمتر این است که مردم هر کسی را که نمیخواهند، میتوانند از قدرت عزل کنند یعنی با وجود دموکراسی نیازی به انقلاب وجود ندارد.
این بحث در کشور به صورت جدی آغاز نشده است و ما یک کتاب مرجع تألیفی در باب انقلاب و اسلام نداریم و در گذشته جهان اسلام هم این بحث وجود نداشته است؛ بحث این بود که در برابر حکومت ظالم چه باید کرد؟ برخی میگفتند باید «قیام به سیف» کرد که خوارج و زیدیه این اعتقاد را دارند و در مقابل این دو گروه، شیعیان اثنیعشری و اهلسنت بودند که معتقد به قیام به سیف نبودند و میگفتند باید با نصیحت و اندرز اصلاحات ایجاد کنیم. بنابراین حرکت و قیام امام حسین(ع) تا یک مرحلهای کاملا عقلانی بود و توانست این قیام را با عقلانیت پیوند بزند.
ذاتباوران برای هر چیز ذات قائل هستند، مثلا در مورد تمدن غربی میگویند ذات این تمدن غرب فلان شاخصهها را دارد و ذات تمدن اسلامی نیز فلان ویژگیها را؛ بنده بر این باورم که ذات انقلابها خشن و ناعقلانی نیست گرچه میتواند از آفات مهم یک انقلاب باشد. امام حسین(ع) «انقلاب» را با «عقلانیت» چون شیر و شکر درآمیخت.
بنده بدون تعصب دینی و مذهبی و به عنوان یک مورخ معتقدم حرکت امام حسین(ع) هم عقلانی است و هم انقلابی؛ در عین حال دو گروه مخالف نظر بنده هستند؛ برخی میگویند حرکت امام(ع) عقلانی، مدبرانه و سنجیده نبود و گروه دیگر میگویند حرکت امام حسین(ع) مافوق عقل بود؛ یکی از کسانی که نهضت امام حسین(ع) را عقلانی نمیداند ابن خلدون است؛ او میگوید امام حسین(ع) شایستگی برای خلافت داشته است ولی یزید نداشته است؛ او شهادت امام را محکوم کرده است و در عین حال میگوید حرکت امام(ع) عقلانی نبود و در محاسباتش دچار اشتباه شد.
در مقابل اینها گروه دیگری هستند که میگویند نهضت امام حسین(ع) مافوق عقل بود که استاد مطهری، آیتالله جوادی آملی و سعید حجاریان این رأی و نظر را دارند و حرکت سیدالشهدا(ع) را با عشق تفسیر میکنند و به تعبیر حافظ شیرازی؛ (عشق از اول سرکش و خونی بود/ تا گریزد هرکه بیرونی بود/ عقل میگوید الحذر و عشق میگوید العجل) امام حسین(ع) به این ندای العجل پاسخ داد و به شهادت رسید.
بنابراین دو اشکال به عاشوراپژوهان وجود دارد؛ به گذشتگان که بُعد حماسی عاشورا را نمیدیدند و معاصران که بُعد حماسی قیام عاشورا را میبینند ولی میخواهند با عشق تفسیر کنند که من بنا دارم در این مجال ابتدا پاسخ این گروه را بدهم.
معیاری به نام عشق در دین نداریم
اول اینکه ما در دین، معیاری به نام عشق نداریم. همچنین در دین منطقی مافوق عقل نداریم و هر چیزی باید منطبق با عقل و شرع باشد یا مخالف آن نباشد. اگر بگوییم قیام امام حسین(ع) مافوق نظر عقل بود ولی نتوانیم تفسیر عقلانی ارائه دهیم، امام حسین(ع) مافوق بشر خواهد شد که قابل اقتدا نیست ولی اگر امام(ع) را بشر مافوق بدانیم قابل الگو و اقتداست؛ لذا کسانی که میگویند قیام امام حسین(ع) مافوق نظر عقلا بود این قیام را تکلیفی شخصی و خصوصی میدانند که یک استثناست در حالی که درست نیست و خود امام حسین(ع) فرمودند من در این قیام الگوی شما هستم.
با فراعقلی دانستن قیام امام حسین(ع) ما هیچ یک از مجرمان را نخواهیم توانست توبیخ و مذمت کنیم و خواهند گفت کار امام(ع) در چارچوب عقل نبود و اصلا فراعقلی دانستن قیام سیدالشهدا(ع) با خود نظر امام(ع) در تنافی است زیرا ایشان وقتی مسلم را به کوفه فرستادند، فرمودند که تو ببین رأی بزرگان و خردمندان کوفه چیست و اگر موافق بودند من به این شهر خواهم آمد و اگر اینگونه نبود، نمیآیم.
اشکال دیگر این است که ایثار و شهادت خود امری عقلانی است و اینکه انسان در این مسیر به شهادت برسد؛ در غیر دین و مکاتب مادی هم ایثار و شهادت، عقلی است و کسی ممکن است دیندار نباشد ولی برای دفاع از وطن، میهن و محرومان و مستضعفان ایثار کند و به شهادت برسد.
بنابراین بنده شش اشکال به کسانی دارم که قصد دارند قیام امام حسین(ع) را با عشق تفسیر کنند و میگویند نمیتوان آن را با عقل تفسیر کرد.
نقد مادون عقل دانستن قیام عاشورا
اما میرسیم به کسانی که قیام امام را مادون عقل میدانستند و میگویند امام حسین(ع) با محاسبه و سنجیده قیام نکردند؛ این عده در تاریخ کم بودند و البته شاید برخی هم با توجه به عظمت و مظلومیت امام(ع) شرم داشتند که این مسئله را بر زبان بیاورند ولی ابن خلدون از کسانی است که بر زبان آورد. گرچه او امام حسین(ع) را شایسته خلافت و حضرت را شهید میدانست.
قیام امام حسین(ع) به صورت کلی دو مرحله داشته است؛ مرحله اول از مدینه به سمت مکه و مرحله دوم حرکت از مکه به سمت کوفه بود. در مرحله اول قیام، صددرصد عقلانی و با رعایت تمامی جوانب امور بود؛ خلاصه اینکه امام حسین(ع) در مدینه بودند، خبر به ایشان رسید که معاویه مرده است و یزید جانشین او شده است و از امام(ع) بیعت میخواهد و حضرت خائفا یترقب مدینه را به سمت مکه ترک کردند. امام(ع) با رعایت تقیه و بدون درگیری این مرحله را طی فرمودند و به مکه رسیدند.
سیدالشهدا(ع) در مکه بیدرنگ به سمت کوفه حرکت نکردند و حدود سه - چهار ماه در مکه ماندند و اوضاع را خوب بررسی کردند که چه باید بکنند؛ بعد از مدتی که در مکه بودند، نامههای زیادی به ایشان رسید که به نظر بنده بین 50 تا 150 عدد بود (ابن طاووس میگوید 12 هزار نامه بوده است و بنده معتقدم این عدد درست نیست)؛ مضمون نامه این بود که شیعیان کوفه وقتی دیدند معاویه مرده است به امام حسین(ع) گفتند شما بیایید و البته گفته بودند: العجل العجل العجل ثم العجل؛ یعنی با شتاب به سمت کوفه بیایید؛ یعنی کوفه کاملا آماده قیام و انقلاب بود و فقط نیازمند یک رهبر بودند.
به هر حال هر انقلابی نیازمند رهبر است و مردم هم میگفتند ما نیاز به رهبر داریم؛ آماده بودند مقابل امویان بایستند؛ برتولت برشت کتابی دارد به نام «زندگی گالیله»؛ قهرمان نمایشنامه یعنی آندرا میگوید بدبخت ملتی که قهرمان ندارد و گالیله پاسخ میدهد بدبخت ملتی است که احتیاج به قهرمان دارد. یعنی مردم بدبخت هستند که محتاج قهرمان باشند و مردم کوفه چنین وضعی داشتند یعنی همه پا به رکاب اما محتاج رهبر بودند.
نظرسنجی مسلم بن عقیل و نامه به امام حسین(ع)
علاوه بر نامهها پیکهای متعددی هم به سمت مکه آمد که امام(ع) را دعوت میکردند؛ با این همه، امام حسین(ع) بیدرنگ به سمت کوفه نرفتند، بلکه مسلم بن عقیل را به نمایندگی از خودشان به سمت کوفه فرستادند و به او مأموریت دادند تا اوضاع کوفه را بررسی کند و ببیند آیا مردم که این نامهها را نوشتهاند آمادگی لازم را دارند؟ مسلم رفت تا نظرسنجی کند و امام حسین(ع) به ایشان توصیه کردند وقتی به کوفه رفتی فقط از جوانان نظرسنجی نکن زیرا ممکن است تصمیم هیجانی بگیرند، لذا سراغ ملا و ذوی الحجی (خردمندان) و ذوی الفضل (دانایان) برو؛ مسلم مدتی ماند و بعد از نظرسنجی، نامه دعوت برای امام حسین(ع) نوشت بنابراین حرکت امام(ع) تا اینجا کاملا عقلانی است.
مسلم از کوفه نامهای به امام حسین(ع) نوشت و گفت: من پیامآور شما هستم و به شما دروغ نمیگویم؛ ان اهل جمع الکوفه معک. مردم کوفه با شما هستند و به محض اینکه نامه مرا خواندید به سرعت به سمت کوفه بیایید و بعد از این نامه بود که امام حسین(ع) به سرعت به سمت کوفه حرکت کردند. بنابراین اینکه برخی میپرسند چرا امام حسین(ع) به سمت کوفه حرکت کردند پاسخ روشنی دارد.
امام حسین(ع) اگر به سمت کوفه نمیرفتند، سه فرض پیشرو داشتند؛ اول اینکه در مکه و
خانه خدا کشته میشدند و امام قصد نداشتند در کنار خانه خدا شهید شوند و حرمت خانه خدا شکسته شود برعکس عبدالله بن زبیر که باعث حرمتشکنی کعبه شد؛ امام معتقد بودند من دو وجب دورتر از خانه خدا کشته شوم بهتر است تا در خانه خدا. فرض دوم اینکه امام به کوفه میرفتند و میرسیدند ولی پیروز نمیشدند که باز کاری عقلانی است و فرض سوم اینکه در کوفه پیروز شده و قدرت را به دست میگرفتند.
اگر امام(ع) به سمت کوفه نمیرفتند چه میشد؟
حال اگر امام به سمت
کوفه نمیرفتند و انزوا و عزلت میگزیدند چند اشکال ایجاد میشد؛ اول اینکه در تاریخ مینوشتند چرا امام حسین(ع) به دهها نامه، پیک و دعوت مردم کوفه که گفتند العجل العجل جواب ندادند و بیاعتنایی کردند؟ چرا امام(ع) شیعیانشان را تنها گذاشتند؛ الان ما به مردم کوفه اشکال میکنیم که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند ولی اگر امام(ع) نمیرفتند این اشکال عکس میشد.
اشکال دوم این بود که چرا به نامه مسلم بن عقیل اعتنایی نکردند؛ مسلم که گفته بود به سرعت بیایید و سوم اینکه اگر امام به کوفه نمیرفتند و در جای دیگر شهید میشدند، میگفتند پیروزی در کوفه و یا امید به پیروزی در این شهر بیشتر بود و امام چرا نرفتند و چهارم اینکه میگفتند امام(ع) از جانشان ترسیدند و عقب نشستند. بنابراین رفتن امام(ع) به سمت کوفه کاملا عقلانی و سنجیده بود و امام حسین(ع) قیام خود را با عقلانیت چون شیر و شکر بهم آمیخت.
یک نکته در پایان عرض کنم و آن اینکه برخی میگویند شیعیان کوفه امتحان بدی داده بودند و چرا امام حسین(ع) به آنان اعتماد کرد؛ شیعیان کوفه چهار بار امام(ع) را دعوت کردند ولی امام حسین(ع) بار چهارم حرکت کردند و سه بار پاسخ منفی دادند؛ اول زمانی که میان امام حسن(ع) و معاویه آتشبس شد برخی از شیعیان مانند حجر بن عدی نزد امام حسین(ع) رفتند و گفتند شما امام حسن(ع) را رها کنید و ما را به فرماندهی سپاه بگمارید و ما با شمشیر به بالای سر معاویه میرویم ولی ایشان نپذیرفتند.
بار دوم هم زمانی بود که امام حسن(ع) به شهادت رسیدند و پیمان صلح نقض شد و دوباره شیعیان از امام حسین(ع) درخواست کردند تا به کوفه بروند ولی نپذیرفتند؛ بار سوم هم زمانی بود که معاویه برای یزید جشن خلافت گرفت و برخی به او تبریک گفتند و این بار هم باز برخی از شیعیان از امام حسین(ع) درخواست کردند که به کوفه بیایید ولی امام(ع) نپذیرفتند ولی در بار چهارم امام دلیل موجه داشتند و پذیرفتند زیرا معاویه مرده بود و یزید بر تخت سلطنت نشسته بود.
به نظر بنده قیام امام حسین(ع) چند مرحله دارد؛ در یک مرحله از آن یعنی هنگامی که امام از سمت مکه به سمت کوفه رفتند، حرکتی کاملا تهاجمی، انقلابی و حماسی واقع شد؛ مدعای دوم بنده اینکه انقلاب با عقلانیت قابل جمع است؛ سه بار ایشان را به انقلاب دعوت کردند ولی امام(ع) پاسخ منفی دادند، زیرا با عقلانیت قابل جمع نبود و امام عده و عده کافی نداشتند.
انسان در تمام انقلاب و رخدادها باید مجموعهای از موارد را پیشبینی کند اما در قضیه امام حسین(ع) چیزی پیش آمد که قابل پیشبینی نبود یعنی در کوفه ناگهان کودتایی شد و نعمان بن بشیر را برداشتند و به جای او عبیدالله بن زیاد را گذاشتند و شرایط بهم ریخت. بنابراین قیام امام حسین(ع) کاملا عقلانی بود و نه فوق عقل و نه مادون عقل.
به کوشش محسن مسجدجامعی
انتهای پیام