کد خبر: 4294444
تاریخ انتشار : ۰۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
فلسفه اشک/ ۲۰

زنده نگه داشتن چراغ ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی

زنده نگهداشتن یاد امام حسین(ع) و تشویق به گریه برای امام حسین(ع)، زنده نگه داشتن چراغ ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی بود؛ زیرا امام حسین(ع) مظهر عدالت‌طلبی و ظلم‌ستیزی و قیام او الهام‌بخش عدالت‌خواهان بود.

سه شنبه*****اشک و گریه برای امام حسین(ع) فقط یک واکنش عاطفی نیست، بلکه تجلی عمیق یک فلسفه انسانی و معنوی است. این اشک‌ها، زبان بی‌زبانی است که ظلم‌ستیزی، عدالت‌خواهی و عشق به آزادی را فریاد می‌زند. گریه برای امام حسین(ع)، در واقع بازخوانی مظلومیت حقیقت در طول تاریخ است؛ یادآوری این که چگونه راستی در برابر زور ایستاد و با خون خود، جاودانگی اخلاق و ایمان را ثبت کرد. این اشک‌ها، قطره‌های آگاهی‌اند که وجدان‌های خفته را بیدار می‌کنند و پرسشی همیشگی پیش روی انسان می‌گذارند: «آیا تو نیز در راه حق، چون حسین ایستاده‌ای؟» 

فلسفه گریه برای اباعبدالله(ع)، نوعی پیوند عاطفی و معنوی با اسوه شجاعت و ایثار است. این اشک‌ها، فقط برای غم کشته شدن یک انسان نیست، بلکه برای از دست رفتن نماد مقاومت در برابر باطل است. هر قطره اشک، بیعت دوبار‌ه با آرمان‌های حسینی است و تجدید پیمانی است با راهی که او برگزید. به تعبیری، گریه برای امام حسین(ع)، تمرینی برای حفظ حافظه جمعی امت و زنده نگاه داشتن درس‌های عاشورا است تا ظلم‌ستیزی و دفاع از حق، هرگز به فراموشی سپرده نشود.  

این مسئله سبب شد تا خبرگزاری ایکنا همزمان با ماه محرم امسال به موضوع مهم «گریه، کارکرد‌ها و آثار آن» بپردازد و بخش‌هایی از کتاب «فلسفه اشک» نوشته سیدعبدالله حسینی را به نظر مخاطبان خود برساند. این کتاب از سوی مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی منتشر شده است که در ادامه بخش بیستم با عنوان «حفظ و گسترش روحیه حق‌طلبی و ظلم‌ستیزی» را از کتاب یاد شده می‌خوانید.

حرکت امام حسین(ع) برای مبارزه با ظلم و ستم بود. بنی‌امیه و بنی عباس از ستمگرترین حاکمان تاریخ بودند. تفکر دینی حاکم در دوران بنی‌امیه و بنی عباس، مخالفت با حاکم را هر چند ستمگر و فاسق و فاجر باشد، جایز نمی‌شمرد و اطاعت آنان را در هر حال واجب می‌دانست. حاکمان اموی و عباسی ظلم وستم خویش را بر پایه دین استوار کرده بودند و ادعای جانشینی خدا را داشتند. بنی امیه علاوه بر از بین بردن نقش مردم در انتخاب خلیفه، مقام خلیفه را از جانشینی پیامبر(ص) به جانشینی خدا بالا برده بود و ادعای جانشینی خدا را داشتند.

ائمه، اهل بیت(ع)، صحابه و تابعان پرهیزگار، خلافت اموی و عباسی را مسخ شده و نامشروع می‌دانستند و از سویی زمینه مبارزه هم فراهم نبود. بنی‌امیه و به ویژه بنی عباس، رهبری سیاسی و دینی را از ائمه(ع) گرفته بودند و مسلمانان در امور سیاسی، از حاکمان و از امور دینی، از عالمان درباری، پیروی می‌کردند.

بنی امیه و بنی عباس تفکر و فعالیت سیاسی و عدالت خواهانه و هواخواهی از اهل بیت علیهم السلام را بر نمی‌تافتند. حجاج، یکی از ستمگران بی نظیر تاریخ، در دشمنی با تشیع بی‌نظیر بود. شیعیان را به جرم دوستی حسن(ع) و حسین(ع) می‌کشت.

شعبی، محدث معروف - که خود از مخالفان جدی شیعه و از همکاران بنی امیه بود - می‌گوید: در عید قربان در «واسط» بودم که حجاج خطبه غرّایی خواند و بعد از آن مرا نزد خود خواست و گفت: امروز عید قربان است و می‌خواهم پیرمردی از مردم عراق را قربانی کنم! بعد یحیی بن یعمر - شاگرد ابوالاسود و از کسانی که قرآن را اعراب گذاری کرده است - را آوردند. حجاج به او گفت: تویی که می‌گویی حسن و حسین ذریه رسول خدا هستند؟ اگر نتوانی از قرآن این ادعایت را ثابت کنی تورا می‌کشم. یحیی به آیه‌ای از قرآن که عیسی را ذریه ابراهیم خوانده است - با اینکه عیسی پدری نداشت و از طرف مادر از نسل ابراهیم بود - استناد کرد و جانش را نجات داد. 

در دوره بنی عباس هم - بعد از قیام نفس زکیه - فشار بر شیعیان و علویان افزایش یافت. در سال ۱۴۵ قمری پس از گذشت نه سال از حکومت منصور، محمد و ابراهیم فرزندان عبد الله بن حسن بن حسن(ع) قیام کردند. منصور این دو و بسیاری از نوادگان امام حسن(ع) را به شکل فجیعی به شهادت رساند و علویان را نیز دربند کشید. این روند در حکومت مهدی عباسی (۱۶۹-۱۵۸) و هادی عباسی (پانزده ماه) ادامه یافت. در دوره حکومت هادی، اسحاق بن عیسی - یکی از نوادگان عمربن خطاب - حاکم مدینه شد. او بر خاندان ابوطالب بسیار سخت می‌گرفت و در سخت‌گیری زیاده‌روی می‌کرد. او فرمان داده بود که آل ابوطالب همه روزه به حضورش برسند و هریک از آنها ضامن دیگری باشد. اگر کسی حضور نیافت، ضامنش در اختیار حکومت باشد. 

دوران حکومت هارون الرشید (۱۷۰-۱۹۳) از سخت‌ترین دوران‌ها برای علویان و شیعیان و عدالت خواهان بود. هرچند در دوره مأمون از این فشار‌ها کاسته شد، اما در دوره متوکل این فشار‌ها دوباره افزایش یافت. او در سال ۲۳۶ قبر امام حسین(ع) را که الهام بخش قیام بود، ویران کرد دستور داد محل قبر را شخم بزند و آب بر آن جاری کنند تا کسی جای آن را نداند و به زیارت آن نرود و از حرکت او الهام نگیرد. وی امام هادی(ع) را از مدینه احضار و در پادگان نظامی «سامرا» جای داد و هفتاد نفر از علویان را نیز از مصر به سامرا فراخواند. در این دوره فشار بر علویان به گونه‌ای بود که مردم از داشتن رابطه با علویان بیم داشتند. 

ابن سکّیت، دانشمند نحوی معروف عرب و معلم خصوصی فرزندان متوکل، تنها به جُرم دوستی حسن و حسین به شکل وحشیانه‌ای به قتل رسید؛ زیرا او حاضر نشده بود که فرزندان متوکل را برتر از حسن و حسین(ع) بداند. 

در بغداد و در زمان متوکل، نصربن علی یکی از محدثان اهل سنت، حدیث معروفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده بود که متوکل دستور داد تا او را هزار تازیانه بزنند. متن حدیث این گونه بود: «من أحبنی وأحب هذین وأباهما وأمهما کان معی فی درجتی یوم القیامه؛ هر که من و این دو(حسن و حسین) و پدر و مادر این دو را دوست داشته باشد، با من و در درجه من در بهشت خواهد بود».

در چنین شرایطی که هیچ‌گونه فعالیت و مبارزه با ظلم و ستم ممکن نبود و از طرفی بنی عباس هرگونه مخالفت با خلیفه را با حربه دینی، ناموجه جلوه می‌داد، زنده نگهداشتن یاد امام حسین(ع) و تشویق به گریه برای امام حسین(ع)، زنده نگه داشتن چراغ ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی بود؛ زیرا امام حسین(ع) مظهر عدالت‌طلبی و ظلم‌ستیزی و قیام او الهام‌بخش عدالت‌خواهان بود.

پیوند کربلا و عاشورا با اشک، پیوند امام حسین(ع) با دل آدمی بود. دل، مفتی شهر وجود است؛ اگر بین دل و چیزی پیوند ایجاد شود، این پیوند جاودانه خواهد شد.

امام خمینی(ره) در این باره می‌گوید: مسئله، مسئله تباکی نیست. مسئله، مسئله سیاسی است که ائمه ما با همان دید الهی که داشتند، می‌خواستند که این ملت‌ها را با هم بسیج کنند و یکپارچه کنند از راه‌های مختلف تا آسیب‌پذیر نباشد. 

انتهای پیام
captcha