جلالالدین محمد بلخی، مشهور به مولانا، خداوندگار طریقت مولویه، از بزرگان ادب و عرفان اسلامی است. او در بلخ در خانوادهای اهل علم و صاحب ذوق در ربیعالاول سال 604 هجری قمری پا به جهان گذاشت. پدر او، محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلماء، از اعاظم فقها و منبریهای صاحب سخن و اهل ذوق زمان خود بوده و در میان مردم مقامی رفیع داشته است. سلطانالعلماء به علت برخی درگیریها با حکومت سلطان محمد خوارزمشاه که طبق نقلها تحت تأثیر امام فخر رازی(فیلسوف، فقیه، مفسر و اندیشمند بزرگ سدههای ششم و هفتم) بوده، بلخ را نخست به قصد اقامه حج ترک کرده و پس از سفرهای بسیار به دعوت علاءالدین کیقباد، پادشاه سلجوقی روم، در قونیه رحل اقامت افکنده و جلسات درس خود را در آنجا برپا میدارد.
جلالالدین که در زمان فوت بهاء ولد در سال 628، 24 سال سن داشت، از محضر اساتید و مشایخ بزرگی بهره برده و علم اندوخته بود؛ به اصرار شاگردان پدر بر مسند او نشسته و به تدریس فقه و علوم دینی میپردازد. در حدود سال 642 اتفاقی به ظاهر ساده اما سرنوشتساز در زندگی جلالالدین بلخی رخ میدهد، او با درویشی دورهگرد، مشهور به شمس(به زندگینامه او در همین مقدمه خواهیم پرداخت) برخورد میکند. این برخورد تأثیری عمیق بر روح و جان جلالالدین گذاشته و باعث تحول چشمگیر و بنیادین در باورها و اندیشههای او میشود، به گونهای که جلالالدین پس از دیدار با شمس نسبت به جلالالدین پیش از این دیدار، تفاوتهای بسیار دارد.
او که حالا واله و شیفته شمس شده، این شیفتگی او را به سوی عشق الهی کشانده و باعث میشود از ظواهر شریعت فراتر رفته و به باطن آن روی آورد، از مدرسه رویگردان شده و خانقاهنشین شود؛ شاعری پیشه کرده و پس از دوریهای متناوب از مراد خود، شمس، غزلهایی سوزناک سراییده و به سماعی عاشقانه مشغول شود. او پس از قطع امید از دیدار مجدد شمس، شمس خود را در صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی مییابد، که «مثنوی معنوی» حاصل این دوران و خواهش حسامالدین چلبی برای سرودن کتاب شعری مانند «حدیقهالحقیقه» سنایی(شاعر و عارف نامدار) برای ارشاد اهل طریقت است.
عاقبتالامر در سال 672 هجری، مرغ ملکوتی جان مولانا جلالالدین بلخی، در شهر قونیه از قفس تن رها شده و به موطن اصلی خویش بازمیگردد. آرامگاه ایشان اکنون در این شهر وجود دارد و زیارتگاه بسیاری از جویندگان معناست.
شمسالدین محمد تبریزی، معروف به شمس پرنده، از دراویش و عرفای نامدار سدههای ششم و هفتم هجری است. از دوران آغازین حیات او اطلاع چندانی در دسترس نیست و به طور کلی حیات او، مگر در زمان حضورش در قونیه، در ابهام قرار دارد. بیشتر شناخت ما از شخصیت و زندگی شمس، برآمده از مجموعه گفتارهای اوست که با عنوان «مقالات شمس» وجود دارد و آخرین تصحیح آن توسط محمدعلی موحد منتشر شده است.
او به طور کلی دارای شخصیتی رمنده و جامعهگریز بوده و زندگی خود را همواره در سفر گذرانده و به هیچ وجه تمایلی به شهرت نداشته است. با این وجود، چنانچه خود میگوید بسیار با اهل اندیشه و عرفان نشست و برخاست داشته است، از معروفترین مصاحبان او میتوان علاوه بر مولانا، به شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی(عارف و اندیشمند بزرگ) اشاره داشت. از او پس از ترک دائمی قونیه، به علت حسادتهای اطرافیان مولانا، دیگر اطلاع روشنی در دست نیست اما سال وفات او، 645 نقل شده و مقبرهای در خوی به او منسوب است.
در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران، روزهای هفتم و هشتم مهرماه، به ترتیب باعنوان روزهای بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا جلالالدین بلخی، این دو نقطه تلاقی ادب و اندیشه نامگذاری شده است؛ به همین مناسبت گروه اندیشه ایکنا، با علیرضا حاجیاننژاد، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، که در حوزه مطالعات عرفانی پژوهشهایی دارد به گفتوگو نشسته است که در دو بخش به مخاطبین عرضه میشود، بخش نخست آن، حول محورهایی چون؛ زبان فارسی و نقش آن در هویت ملی و همچنین تأثیر برگزاری بزرگداشتهایی برای بزرگان علمی و فرهنگی ایران، در حفظ هویت ایرانی و در بخش دوم گفتوگو به مولانا، زمانه و اندیشههای او خواهیم پرداخت.
مشروح بخش نخست این گفتوگو را در ادامه با هم میخوانیم و میبینیم:
ایکنا – نظر شما در رابطه با نامگذاری روزی با عنوان «روز بزگداشت مولانا» چیست؟ و اساسا اینگونه مناسبتها در حفظ و معرفی هویت ایرانی چه نقشی میتوانند ایفا کنند؟
بله روز ۸ مهر، در تقویم فرهنگی جمهوری اسلامی، روز بزرگداشت مولوی ثبت شده است، این سؤال مطرح میشود؛ چرا بزرگداشت میگیریم؟ چه ضرورتی هست؟ از این کار چه بهره یا دستاوردی نصیبمان میشود؟ زمانی که تمام مراکز علمی و دانشگاهی خصوصاً رشتههای زبان و ادبیات فارسی درباره مولوی کلاس و بحث دارند، محققین درباره آن تحقیق کرده، مینویسند و گفتوگوهایی در این خصوص انجام میشود، دیگر چه نیازی است در تقویم، یک روز را به نام روز مولوی یا هر شخصیت دیگر علمی - فرهنگی بنامیم؟
بیشتر بخوانید:
آموزههای مولانا، مسیری فرامرزی به سوی مقام آدمیت است
پاسخ این پرسشها را میتوان به این شکل بیان کرد، این اقدام میتواند یک ضرورت باشد برای زدودن گرد غفلت از جامعه؛ زیرا غفلت جامعه نسبت به این گونه مسائل قطعاً زیانهای بسیار بزرگی در پی خواهد داشت. جامعهای که میراث فرهنگی خود را نشناسد، قبل از هر چیز دچار گسست فرهنگی خواهد شد و به جامعهای بیهویت تبدیل میشود و تقریبا هیچ جامعهشناس، فرهنگشناس و هیچ انسان خردمندی در دنیا یافت نمیشود که به این نکته باور نداشته باشد، اینکه یکی از اجزای اصلی هویت ملی هر کشور، زبان آن کشور و محصولات علمی و فرهنگی رشد یافته در فضای آن زبان است؛ پس بزرگداشت شخصیتهای علمی و فرهنگی، بخشی از هویت فرهنگی ماست و جامعه بیهویت جامعهای بیشناسنامه است.
نکته بعدی اینکه، ما ناگزیریم میراث فرهنگی و علمی خود را بشناسیم، در غیر اینصورت، از جهات گوناگون دچار آسیب خواهیم شد؛ به عنوان مثال، عامل پیوستگی فرهنگی خود را از دست میدهیم که این مسئله موجب میشود یکی از عناصر وحدت بخش خود را در بزنگاههای تاریخی از دست بدهیم. اهمیت این مسئله زمانی برای شما مشخص میشود که میبینید کشورهای کوچک، بیسابقه و فاقد پیشینه تمدنی، امروزه با ساخت سریالها، فیلمها و صرف هزینههای گزاف مادی و معنوی، برای خود پیشینه ساختگی میسازند، بنابراین حتما این مسئله هویت، امتیازی دارد در غیر اینصورت این هزینهها دلیل و توجیه منطقی نداشتند.
برای مثال، شاید در ذهن اقلیتی از مردم جامعه، این موضوع مطرح باشد که ما، در مقابل کشورهای توسعه یافته چیزی برای ارائه نداریم و آنها در تمام مسائل اقتصادی و فرهنگی نسبت به ما برتری دارند، در چنین شرایطی ضرورت ایجاب میکند ما برای حفظ موجودیت و هویت خود، دورههای درخشان تمدن ایرانی – اسلامی را به معرض نمایش بگذاریم؛ زیرا ما هر زمان که از آن دوران طلایی خود غافل شدیم، دچار ضعف و فتور شدهایم. اکنون قبل از اینکه به مولوی بپردازیم به عنوان مثال؛ به دوره سامانی نگاهی بیندازیم، این حکومت 180 سال بر بخش وسیعی از ایران حاکمیت داشت، اگر 15 سال ابتدایی آن را مانند هر حکومتی، دوران آشفتگی، انقلاب و جنگ و 15 سال پایانی آن را نیز، دوران نابسامانی و ضعف در نظر بگیریم، حداقل 150 سال حکومتی درخشان بر قلمرو خود داشتند.
در تمام عرصههای سیاسی، علمی، فرهنگی، دین و فلسفه، دوران سامانی، دورانی درخشان بوده است؛ و دانشمندان بزرگی نظیر ابوریحان بیرونی و ابن سینا پرورش یافتهاند، گرچه دوران اوج ایشان در زمان غزنوی واقع شد، همچنین کتابهایی چون کتب اربعه شیعه، صحاح سته اهل سنت، شاهنامه، ترجمه تفسیر طبری و تاریخ طبری همگی محصول این دوران هستند. بنابراین شناخت این دوران و دورانهای شکوه و عظمت تاریخی ما میتواند، الگویی فرهنگی و حتی سیاسی در مقابل ما قرار دهد؛ همانگونه که شناخت روزگار افول و شکست میتواند، عبرتهای بسیاری برای ما داشته باشد، چنانچه معروف است، ملتی که تاریخ خود را نداند، محکوم به تکرار خطاهای گذشته خود است.
اما درباره مولانا باید گفت؛ هر آنکس که با زبان فارسی، فرهنگ و تمدن ایرانی آشنا باشد، نمیتواند انکار کند او یکی از قلههای شکوهمند شعر، ادب و عرفان در جهان است. تعیین روزی برای بزرگداشت مولانا، صرفا نباید برای پرکردن روز هشتم مهر در تقویم باشد، باید از این روز استفاده کرد و با شناخت مولوی به این مهم دست یافت که چه الگو، آموزش و تربیتی میتواند مولانا پرورش دهد.
باید بررسی کرد که اگر مولانا شکوهمند و از عناصر وحدت بخش جامعه ایرانی است، چه چیزی او را به این نقطه رساند و با شناخت این مسائل، میتوانیم باز هم مولاناهایی پرورش دهیم. نه تنها مولانا، بلکه ما با شناخت شرایط پرورش هر یک از بزرگانمان میتوانیم چون اویی را پرورش دهیم، فرهنگ ایرانی، همانطور که یکبار مولانا و حافظ پرورش داده است؛ اگر ما شرایط را فراهم آوریم دوباره ظرفیت پرورش چنین بزرگانی را دارد. اگر این نگاه و راهبرد را نداشته باشیم، نه تنها قادر به پرورش شخصیتهای بزرگی نخواهیم بود؛ بلکه چنانچه گفته شد با عبرت نگرفتن از گذشته، مجدد درگیر دورانهایی از رکود علمی، رخوت فرهنگی و فترت خواهیم شد.
ایکنا - درباره نقش ادبیات خصوصا شعر فارسی در تاریخ تمدن ایرانی – اسلامی بیشتر توضیح بفرمایید.
گفتنی است ادبیات فارسی، مخصوصا شعر فارسی، تقریبا استثنائی در میان تمام دورانهای رکود و فترت بوده است، هماره تولیداتی در این حوزه داشتهایم، به گونهای که شعر فارسی امروز بسیار فربه است، بطوریکه، اگر در کوچه و بازار کسی بگوید ادبیات فارسی، نخستین چیزی که به خاطرها متبادر میشود شعر است و این مسئله یک بعد مثبت و یک بعد منفی دارد. بعد منفی این پدیده، به فراموشی رفتن نثر فارسی و بعد مثبت آن، فهمیدن عظمت و شکوه شعر فارسی است، نشان میدهد شعر فارسی آنچنان غنی است که توانسته نسلهای گوناگونی را درگیر خود کند. اگر بخواهیم این مسئله را در قالب مثال بیان کنیم، شعر فارسی مثل تکفرزند یک خانواده است که تمام امکانات، توجهات و ظرفیتهای آن خانواده متوجه او بوده است. یعنی، محدودیتهایی که حوزههای مختلف تمدنی همچون؛ موسیقی و هنرهای نمایشی در ایران در طول تاریخ با آن مواجه بودند و به دلایل مختلف از جمله؛ مسائل حاکمیتی هماره دچار افت و خیزهایی شدند، باعث سرازیر شدن تمامی استعدادها به سمت شعر شد و این شعر بود که همیشه بار تمام حوزههای فرهنگی و تمدنی را در ایران به دوش کشیده است. در شعر فارسی اوج موسیقی، تصویرگری و نمایش را شاهد هستیم.
شعر فارسی در واقع، منبعی غنی برای تاریخ تمدن ایرانی و مکمل نواقص منابع منثور است، یعنی، اگر فردی بخواهد تاریخ سده هشتم هجری را مطالعه کند، بدون مراجعه به شعر حافظ و اکتفا به منابع منثور به مقصود نرسیده و برداشت صحیحی از تاریخ آن دوره نمیتواند داشته باشد. (شعر فارسی خصوصا از زمانی که با عرفان و تصوف جلوهگاه تفکر ایرانی – اسلامی شد، یعنی اگر فرد بخواهد تمدن اصیل ایرانی – اسلامی را بشناسد حتما باید به شعر فارسی مراجعه کند).
البته منکر عظمت شخصیتهایی چون؛ بوعلی، فارابی و فلاسفهای مانند ایشان نیستم، اما خاستگاه برخی اندیشههای آنها خارج از تمدن ایرانی – اسلامی بوده؛ ولی اگر بخواهیم تفکری اصیل و ریشهدار را در این حوزه فرهنگی مشاهده کنیم، ناگزیر باید به شعر و حتی نثر فارسی، خصوصا شعر و نثر عارفانه فارسی مراجعه کنیم. باید گفت این پیوند میان ادبیات فارسی و عرفان، پیوند بسیار مبارکی بوده و اگر رخ نمیداد، مشخص نبود چه بلایی بر سر زبان و ادبیات فارسی میآمد.
ایکنا – با توجه به این توضیحات شما، ادبیات فارسی میتواند نقشهای گوناگونی در عرصههای مختلف اجتماعی برعهده داشته باشد. آیا آنچنان که باید، به ظرفیتهای آن توجه شده است؟
متأسفانه زبان و ادبیات فارسی و ظرفیتهای آن، خصوصا در زمینه دیپلماسی فرهنگی، که مسئلهای بسیار کلیدی و راهگشا بوده و میتواند جانشین نبرد در غلبه ملتها بر یکدیگر باشد و کشورها از طریق آن میتوانند در معتدلترین حالت، آرا و اندیشههای خود را به دیگر ملل بشناسانند، مورد کمتوجهی قرار گرفته است. خود را متخصص ادبیات ملل نمیدانم، اما تا جایی که مطالعه کرده و خواندهام، به این نتیجه رسیدهام که ادبیات فارسی، حتی قلههای نه چندان رفیع آن، نسبت به بسیاری از ادبیاتهای ملل برتری دارد اما به نظر مبلغین، محققین و دانشمندان نسبت به این زمینه کملطفی و کمتوجهی داشتهاند.
اگر بخواهم مثالی عینی در این زمینه بگویم، درباره بحث مولانا که بهانه گفتوگو شد، ما نسبت به شناساندن شرحها و تحقیقات خود در زمینه مثنوی کمکاری داشتهایم. یکی از دوستان ایرانی من که در یکی از دانشگاههای معتبر خارجی، عرفان و مثنوی تدریس میکرد؛ زمانی به من گفت، آخرین تحقیق و بهترین شرح مثنوی، شرح علامه جعفری است. با تمام ارادتی که نسبت به علامه جعفری دارم اما باید بگویم این دوست ما به خود زحمت جستوجوی بیشتر را نداده بود تا ببیند، شرحهای بهتری نسبت به شرح ایشان چه پیش از آن و چه پس از آن، موجود است و این نشانه کمکاری ماست. همچنین در حوزه کشورهای عربی همچون عراق، لبنان، عمان و غیره ما 200 میلیون مخاطب، بالقوه میتوانیم برای مثنوی داشته باشیم، اما یک ترجمه و شرح عربی مناسب از مثنوی نداریم. این مسئله میتواند در نگرش جوامع این کشورها و تعصب ایشان بر ضد فرهنگ ایرانی و به تبع آن در نزدیکتر شدن بیشتر ملتهای اسلامی، تأثیر بسزایی داشته باشد و این، همان دیپلماسی فرهنگی است که نسبت به آن کمتوجهی شده است.