به گزارش ایکنا؛ در این شماره از دو فصلنامه علمی - پژوهشی «فلسفه» مقالاتی با عناوین «نسبت زبان و منطق در فلسفه هگل» نوشته محمدهادی حاجیبیگلو و احمد علی اکبر مسگری؛ «اصل پراگماتیکی: عالی ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس» تالیف عطیه زندیه؛ «ضرورت تعلیم فلسفه برای نیل به سعادت از دیدگاه محمدبن زکریای رازی» به قلم ثریا سلیمانی و عباسعلی منصوری؛ «انرگیا و انتلخیا: نقدی بر ارسطو از منظر رویکرد منادولوژیک» نوشته سید محمدعلی شامخی و سیدمحمدرضا حسینیبهشتی؛ «نظریه مرحلهای و تحلیل بقا بر اساس نظریه مشابهت زمانی» تالیف طیبه شاهوردیان، محمد سعیدیمهر و سید محمدعلی حجتی؛ «بررسی کارکردهای فطرت در اندیشه ی غزالی، در مقایسه با آثار ابن سینا» به قلم ناهید شبانی شهرضا و حسن احمدیزاده؛ «عینیت مفاهیم و داوری های اخلاقی در دیدگاه فیلیپا فوت؛ فهم های متفاوت از نظریه خیر طبیعی و مسائل پیش روی آن» نوشته ستاره عزتآبادی و سعیده کوکب منتشر شده است.
نسبت زبان و منطق در فلسفه هگل
در چکیده مقاله نسبت زبان و منطق در فلسفه هگل آمده است در این نوشتار به نسبت بین زبان و منطق در فلسفه هگل خواهیم پرداخت. در ابتدا بین دو وجه مهم زبان، یعنی وجه نشانه شناسانه و وجه معناشناسانه، تمایز خواهیم نهاد. خواهیم دید زبان از وجه نخست صرفا بر مبنای قواعد دستوری یا به منزله ساختاری از نشانه ها لحاظ میشود. اما هنگامی که، به شکل انضمامی، وجه معنایی زبان نیز در تحلیل وارد گردد، با زبان همچون قلمرو عام بازنمایی ها روبهرو خواهیم شد. از همین لحاظ است که هگل زبان را، به منزله عرصه بازنمایی ها، مبنای نحوهای از شناخت به معنای آشنایی میداند که شرط و پیش فرض شناخت فلسفی ست. در وهله سوم نشان خواهیم داد که زبان به منزله مبنای نحوه شناخت مبتنی بر آشنایی، همان نقطه آغاز سیر پدیدارشناسی روح است. به همین معنا ست که هگل پدیدارشناسی را نردبان صعود آگاهی عرفی تا سطح آگاهی فلسفی میداند. به تعبیر دیگر، پیشروی دیالکتیکی قالبهای آگاهی از سطح آگاهی و زبان عرفی آغاز میشود و به سطح منطق همچون حقیقت زبان میرسد. در این وهله چهارم روشن میشود که مقام منطق دقیقا وارونه مقام آگاهی عرفی ست و از این لحاظ میتوان گفت زبان یعنی منطق بالقوه و منطق یعنی زبان بالفعل.
اصل پراگماتیکی: عالی ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس
نویسنده مقاله اصل پراگماتیکی: عالی ترین مرحله وضوح در پراگماتیسم پیرس در طلیعه نوشتار خود آورده است «اصل پراگماتیکی» مبنای پراگماتیسم پیرس است. او در تاسیس این اصل تحت تاثیر دکارت و اصطلاح «وضوح» او، و کانت و معنای «پراگما» از سوی اوست. پیرس ابتدا وضوح را از منظر دکارت و لایبنیتس معنا میکند، اما آنها را کافی ندانسته و مورد انتقاد قرار میدهد. پس از آن، اصل پراگماتیکی خود را ارائه میدهد و آن را به عنوان عالیترین مرحله وضوح معرفی میکند. او در نامگذاری این اصل واژه «پراگما» (نه پراکتیک) را برمیگزیند، چون مطابق نظر کانت «تجربه» در معنای پراگما دخالت تام دارد. این اصل، اصلی منطقی است که در نظریه تحقیق پیرس مطرح میشود و به آثار عملی محسوسی توجه دارد که درپی هر عقیده ای ایجاد میشود. پیرس در نظریه تحقیق از عقیده سخن میگوید آنگاه که انسان را آماده عمل میکند. او وظیفه فکر را ایجاد عادت، و هویت عادت را هدایت به سوی عمل میداند. بدین ترتیب، وی میان عقیده، عمل، عادت و آثار محسوس و عملی عقیده ارتباط برقرار میکند. این اصل همچنین اصلی معنا شناختی است که کارکرد اصلی آن برطرف کردن معضلات مابعدالطبیعه و روشن ساختن بیمعنایی برخی از گزارههای آن است.
ضرورت تعلیم فلسفه برای نیل به سعادت از دیدگاه محمدبن زکریای رازی
در چکیده مقاله ضرورت تعلیم فلسفه برای نیل به سعادت از دیدگاه محمدبن زکریای رازی میخوانیم اگرچه از بین رفتن اکثر آثار محمد بن زکریای رازی بررسی اندیشههای وی را دشوار نموده، اما مطالعه آثار به جای مانده از وی نشان میدهد که مساله سعادت برای او یک مساله مهم بوده است. در اندیشه رازی سعادت همان رهایی از درد و و رنج و رسیدن به بیرنجی است و چون عالم ماده مقرون و مشحون با رنج است و قوای جسمانی سبب پیوند ما با این عالم هستند، لذا سعادت انسان در رهایی از این عالم و قوای جسمانی است. زکریا معتقد است که انسان میتواند بدون کمک گرفتن از دین و تنها به کمک عقل و فلسفه این راه رهایی را بپیماید. وی فلسفه و داشتن سیرت فلسفی را تنها راه سعادتمندی و نائل شدن شخص به سعادت حقیقی میداند. و در نظام فکری او فلسفه و داشتن زیست فلسفی نقش ضروری و بدیل ناپذیر در بحث سعادتمندی نوع انسانی ایفا میکند. در این مقاله اثبات مدعاهای فوق و اینکه فلسفه چگونه میتواند سبب رسیدن به سعادت شود، به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
انرگیا و انتلخیا: نقدی بر ارسطو از منظر رویکرد منادولوژیک
در طلیعه نوشتار انرگیا و انتلخیا: نقدی بر ارسطو از منظر رویکرد منادولوژیک میخوانیم مقاله حاضر کوششی است برای ارزیابی و نقادی نظریه حرکت ارسطویی از منظر رویکرد منادولوژیک - رویکردی که میکوشد همه چیز را بدون دخالت معجزهآسای غیر، و صرفا با اتکا به درون زایی جوهر توضیح دهد. این رویکرد میراثی لایبنیتسی است و در این نوشته نیز چیستی آن با رجوع به منادولوژی لایب نیتس توضیح داده خواهد شد. اتخاذ رویکرد منادولوژیک در فهم نقادانه ارسطو موجب پدید آمدن تعبیری متفاوت با تعبیر رایج از فلسفه او خواهد شد که این تعبیر را تعبیر طبیعت شناسانه نام نهادهایم. در این پژوهش به مفاهیم انتلخیا، دونامیس/فوسیس و انرگیا پرداخته شده است. بخش اصلی این نوشتار با تکیه بر تعبیر طبیعت شناسانه به سراغ تمایز موجودات طبیعی و مصنوعی و جدایی متحرک و محرک میرود تا نشان دهد نظرات ارسطو در این حوزهها نه با رویکرد طبیعت شناسانه سازگارند و نه خود قدرت مقاومت در برابر انتقادات و پرسشها را دارند. این مقاله تلاشی است بران آشکار کردن این نکته که ارسطویی ماندن مستلزم گذر از ارسطو است. مقاله حاضر رویکردی تاریخی و تبارشناسانه ندارد و صرفا تحلیلی است فلسفی درباره مفهوم خودمتحرک بودن، در موجودات غیرمجرد، از طریق خوانش ارسطو به اتکای منادولوژی.
نظریه مرحلهای و تحلیل بقا بر اساس نظریه مشابهت زمانی
نویسنده مقاله نظریه مرحلهای و تحلیل بقا بر اساس نظریه مشابهت زمانی در چکیده مقاله خود آورده است چهاربعدگرایی به عنوان یک هستیشناسی اشیای مادی بر این اعتقاد است که بقای اشیا در زمان، مشابه امتداد آنها در مکان است. یکی از نسخههای مهم این نظریه مشهور به نظریه مرحلهای، بر این باور است که اشیا عادی، مراحلی لحظهای هستند که به واسطه داشتن مشابههای زمانی مختلف در زمانهای مختلف بقا دارند. یکی از ایرادات عمده این نظر این است که این نظریه، در تبیین حقیقی بقای اشیا در زمان توفیقی ندارد. این نوشتار دو هدف دارد: ما نخست تبیین نظریه مرحلهای از بقا و برخی مسائل وابسته بدان (یعنی مسائل اتصاف زمانی، ارجاع و شمارش غیرزمانمند) را ارائه مینماییم و سپس به ذکر برخی از دشواریهایی که اتخاذ چنین رویکردی پدید می آورد، میپردازیم. با قطع نظر از نارسایی تحلیل نظریه مرحلهای از بقا و اتصاف زمانی و نقدهای مختلفی که از این حیث بر آن وارد شده است، چنین مینماید که راهبردهای آن در حل مشکل آن در شمارش غیرزمانمند مغایر ملاکهای متعارف وحدت و کثرت عددی میباشد.
بررسی کارکردهای فطرت در اندیشه ی غزالی، در مقایسه با آثار ابن سینا
در چکیده مقاله بررسی کارکردهای فطرت در اندیشه ی غزالی، در مقایسه با آثار ابن سینا میخوانیم غزالی در آثار مختلفش، ابراز میکند که هر انسانی بر فطرتی بینشان (الفطره الاصلیه) متولد میشود اما این والدین هستند که انسان را از فطرت نخستینش به آئین خاصی سوق میدهند. او فطرت را در معانی مختلف و با رویکردهای متفاوت به کار میبرد. در رویکرد انسان شناسی دینی، از نظر غزالی، اولا نمی توان به سادگی پذیرفت که فطرت اصلی انسان که با آن متولد میشود دقیقا مطابق با اسلام است و ثانیا برای رسیدن به حقیقت، باید به فطرت اصلی توجه نمود. همچنین غزالی در محک النظر و احیاءالعلوم، با رویکرد منطقی نسبت به فطرت، آن را گاهی مترادف با عقل میداند و گاهی ابزاری شهودی برای فرایند استدلال های منطقی. در جستار حاضر برآنیم تا به اهمیت مفهوم فطرت در اندیشه غزالی و تاثیرپذیری وی در این بحث، از ابن سینا توجه کنیم و نشان دهیم که غزالی، گاهی فطرت را در مباحث انسان شناسانه دینی مورد توجه قرار داده و گاهی در مباحث معرفت شناسانه و نیز در برخی از مبادی منطق. از این رو، غزالی و ابن سینا را در متن آثارشان مورد توجه قرار خواهیم داد، البته آثاری که در آنها از فطرت بیشتر سخن گفته اند، تا مقایسه دقیقتری میان آراء آن دو در خصوص فطرت داشته باشیم.
عینیت مفاهیم و داوریهای اخلاقی در دیدگاه فیلیپا فوت
نویسنده مقاله عینیت مفاهیم و داوریهای اخلاقی در دیدگاه فیلیپا فوت؛ فهمهای متفاوت از نظریه خیر طبیعی و مسائل پیش روی آن در طلیعه نوشتار خود آورده است تبیین عینیت مفاهیم و داوریهای اخلاقی، از جمله مهمترین دغدغههای فیلیپا فوت در طول عمر فلسفه ورزیاش بوده است و دیدگاه او در این باب در آثار متاخرش، به عنوان اثری مهم و تاثیرگذار شناخته میشود. فوت در این دوره معتقد است که داوریهای اخلاقی، به دسته ای از داوریها تعلق دارند که بر مبنای خیر طبیعی شکل میگیرند. در این دیدگاه، خیر طبیعی هر موجود زنده، با توجه به سبک زندگی گونهای که بدان تعلق دارد بدست میآید. در مقاله حاضر، ضمن شرح اجمالی دیدگاه فوت در تبیین عینیت احکام و داوریهای اخلاقی، با طراحی گفتوگویی میان منتقدان و مدافعان فوت، به بررسی قوت و ضعف نظریه خیر طبیعی خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که نزاع میان مدافعان و مخالفان فوت، بر اختلاف میان دو رویکرد تفسیری از «زندگی انسانی» بنا شده است؛ رویکرد مبتنی بر سعادت و رویکرد مبتنی بر فاعلیت. گرچه رویکرد مبتنی بر فاعلیت میتواند تا حدی به نقدهای مطرح پاسخ دهد، اما خود اشکالات دیگری را پدید خواهد آورد.
انتهای پیام