به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، سردار رحیم صارمی، فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) در عملیات خیبر و از سرداران جبهه تفحص در طلائیه، در جمع زائران راهیان نور و خبرنگاران کاروان رسانه و در یادبود شهید «فوزیه شیردل» با خوشامدگویی به زائران گفت: میدانم از لحظهای که آماده حرکت شدید، دلتان برای طلائیه میلرزید، اصلاً طلائیه کجاست؟ مگر در این جا چه شده؟ وقتی به کشور حمله شد، اینجا یکی از محورهای عملیاتی علیه ایران بود. بعثیها میخواستند از اینجا عبور کنند و بروند دشت جُفیر را بگیرند، بعد به جاده اهواز ـ خرمشهر برسند.
وی افزود: شهدای این منطقه، این خاک را تطهیر کردند، این خاک را پاک کردند، زمانی پنج سال و نیم به طور مداوم در اینجا تفحص کردیم، یاد شهید «محمدشهرام گودرزی» هم بخیر که شب و روز نمیشناخت، در اینجا کمک ما بود، در دزفول دانشجو بود، روزهای مرخصیاش را پیش خانوادهاش نمیرفت، میآمد کمک ما، استخوانهای شهدا را از اینجا جمع میکردیم. از شهدا استخوانها ماند، اما عزیزان، آن چشمان زیبا کجاست؟ همه با این خاک عجین شده است.
عملیاتهای صورت گرفته در دشت طلائیه
این فرمانده دوران دفاع مقدس به عملیاتهای صورت گرفته در این منطقه اشاره کرد و گفت: بعد از عملیات بیتالمقدس که پادگان حمید و دشت جفیر را گرفتیم، دشمن اینجا یک دژ زد که برای همیشه اینجا بمانند، ما هم غفلت کردیم، دو ماه بعد از عملیات بیتالمقدس تا عملیات بعدی طول کشید، دشمن هم آمد در این دو ماه، خاکریز زد، سنگرهای مثلثی، نونی و ... زد، همه جا را سیم خاردار کشید و میادین مین زد.
ناممکنها را ممکن کردیم
سردار صارمی افزود: دشمن به وسیله مسلح کردن زمین، زمان را از ما گرفت، قبلاً اگر سر شب حرکت میکردیم و نصف شب بالای سر دشمن میرسیدیم، این دفعه حرکتمان تا صبح طول میکشید، صبح هم اگر ما را میدیدند، کاری از دستمان برنمیآمد، عملیات رمضان را انجام دادیم که قدمالفتوح بود، دشمن سعی داشت جلوی ما را بگیرد، در جنگ جاهایی بود به نام ناممکن، مثل والفجر 8، امروز حتی تئوریسینهای بزرگ به آن دیوانگی میگویند، ولی ما این دیوانگی را کردیم. فکه که ناممکنترین بود، 16 کیلومتر باید روی رملها میرفتیم تا به دشمن برسیم؛ اینجا هم یکی از آنجاهایی است که دشمن میگوید مگر میشود همه جا پر از آب باشد، جادهای هم پشت سرش باشد و بیایند عملیات انجام دهند.
این فرمانده دوران دفاع مقدس ابراز کرد: به خاطر اینکه باید موفق میشدیم، آمدیم عملیات خیبر را انجام دادیم، از ناممکنها ممکن ساختیم، عملیات آبی ـ خاکی که حتی امروز هم در نوع خودش بینظیر است.
توکل؛ همراه عملیاتهایمان بود
وی به نقل خاطرهای در این عملیات پرداخت و گفت: در این عملیات سه گردان ما داشتند به دشمن میزدند، قََدرترین گردان ما وسط بود، سمت راست یک گردان، سمت چپ هم یک گردان، گردان سیدالشهدا(ع) و گردان قاسم(ع) به جلو میروند، گردان ابوالفضل(ع) که قَدَر هم بود و فرمانده شجاع و نترسی داشت، نمیتواند قدم از قدم بردارد، میگوید نمیتوانم. نیرو بفرستید. در همه جای دنیا رسم است هر کجا لشگری متوقف شود، فرمانده جنگ نیرو برایش میفرستد، اما مهدی باکری برعکس همه دنیا عمل کرد، گفت هیچ کسی را نمیفرستم، خودتی و خودت، توکل کن، از خدا بخواه کمکت کند. فرمانده گردان ابوالفضل(ع) میفهمد که از خدا دور شده است، وقتی میشکند و خدایی میشود، خدا کمکش میکند تا جایی که بیشتر از گردانهای دیگر به پیش میرود، باید توکل کنیم، عملیاتهای ما اینگونه بود.
سردار صارمی ادامه داد: ما در مقابل تانک تی 72 دشمن در خیبر فقط کلاش و آر پی جی داشتیم، امکانش را هم نداشتیم که ما هم تانک بیاوریم، روز پنجم چند تا تانک آوردند که مال عراقیها بود که در عملیاتهای قبلی گرفته بودیم و مال تیپ 20 لشکر حضرت رسولالله(ص) بود که فرماندهاش هم سردار یزدان، الان زنده است.
علت نامگذاری سهراه شهادت در طلائیه
در ادامه سردار صارمی به محلی به نام سهراه شهادت که در دشت طلائیه قرار دارد، اشاره کرد و دلیل نامگذاری این سه راه را اینگونه توضیح داد: اینجا دژ جمهوری اسلامی است که از پاسگاه شهابی شروع و به اینجا ختم میشود، یک طرف هیچ آبی نبود، طرف دیگر هم دریاچه هور است که الان خشک شده و میخواهند احیایش کنند، دژی که ابتدا زائران از آن وارد میشوند، امتدادش میرود داخل خاک عراق و به نهر سوییپ میرسد، الان هم امتدادش را بریدهاند، آن طرف هم خاکریزی است که به جاده قمر میخورد، به جزایر مجنون، جایی که مقتل شهید هاشمی آنجاست، آنجا هم یک بریدگی انداختند و مرز است، محل تلاقی این سه دژ را سهراه شهادت میگویند.
حسینوار میجنگیدیم
وی تصریح کرد: سه راه شهادت جایی است که در روز 62/12/3 با رمز یا رسولالله(ص) به تیزی ذوالفقار علی(ع) به مظلومیت علی اصغر(ع) این عملیات شروع شد، لشگریان حضرت رسول(ص)، 19 فتح، 33 المهدی(عج)، 7 ولیعصر(عج) و 14 امام حسین(ع) به این خط زدند، هر کس از این سهراه گذشت یا رفت جلو شهید شد یا همین جا شهید شد که بیشتر از بچههای لشگر حضرت رسول(ص) بودند، شب دوم هم میآیند و نمیتوانند عبور کنند، همت، فرمانده قَدَر آن زمان ما هم نمیتواند این خط را بشکند، از لشگر امام حسین(ع) کمک میخواهند، فرمانده والای آن، حسین خرازی برای نیروهایش صحبت میکند، عزیزان؛ این عملیات حسینی است، حسینوار وارد جنگ میشدیم، حسینوار میجنگیدیم، حسینوار هم شهید میشدیم. خرازی شبانه با نیروهایش میآید و این خط را میشکنند، سه، چهار کیلومتر هم جلو میروند، ولی بیشتر از پنج روز نمیتوانند دوام بیاورند.
سردار صارمی عنوان کرد: دشمن میدانست اینجا گلوگاه است و پشت این گلوگاه به دلیل وجود جادههای آسفالته، پشتیبانی و آوردن نیرو راحت است، به همین دلیل از این سه راهی دست برنمیداشت، ما سلاحهایی که بتوانیم هواپیما، هلیکوپتر و تانک را بزنیم نداشتیم، ما فقط کلاش و آر پی جی داشتیم، دشمن بچههای ما را درو کرد، همت به عقب رفت، دشمن بعثی به محور دیگر به نام هورالعظیم فشار میآورد که بالاتر از آن هورالهویزه است و به این منطقه متصل است، در آنجا لشگرهای 16 جوادالائمه(ع)، 21 امام رضا(ع)، 12 امام حسن(ع) و تیپهایی هم از برادران ارتش ما بودند، آنجا را شیمیایی میزنند و همه را بیرون میکنند، فقط جزایر مجنون میماند.
وی گفت: دشمن وقتی میفهمد که جزایر مجنون پشت طلائیه مانده، جزایر مجنون بیش از 50 حلقه چاه نفت داشت، الان هم به برکت شهدا نفت کشف شده، قرار است بیش از 100 حلقه چاه بزنند. دشمن همه فشارهایش را برای جزایر مجنون میآورد، نمیدانست چه کسانی در آن هستند، اگر میدانست باور کنید نمیآمد و آن همه نیروهایش را به کشتن نمیداد، احمد کاظمی، مهدی زینالدین، مهدی باکری و همت، اگر میخواستیم در رابطه با اطلاعات به مسائلی برسیم پیش زینالدین میرفتیم، در رابطه با استقامت، صبر و تحمل نزد همت، در رابطه با تاکتیک و تکنیک پیش مهدی باکری و در رابطه با عملیاتهای جسورانه نزد احمد کاظمی میرفتیم.
پیام امام(ره) به رزمندگان اسلام، نیرو میداد
سردار صارمی اظهار کرد: دشمن شروع میکند به گرفتن جزایر مجنون، باید کاری کنند اما کار از دستشان خارج شده بود، نزد امام(ره) در تهران میروند، امروز هم وقتی به بنبست میرسیم به طرف رهبر بزرگوارمان میرویم، مثل فتنه 88 یا بحرانهای دیگر. نزد امام(ره) رفتند و گفتند که چند محور گرفته شده، طلائیه گرفته شده، جزایر مجنون داخل آب است، اگر آنجا را از ما بگیرند آبروی ما در دنیا میرود، امام(ره) میفرماید: «امروز حفظ جزایر مجنون، حفظ اسلام است»، این پیام را تمام رزمندهها میشنوند، قدرت میگیرند، میگویند میمیریم اما یک قدم عقب نمینشینیم.
این فرمانده دوران دفاع مقدس به نقل قولی از یکی از فرماندهان بعثی در این رابطه پرداخت و گفت: شخصی به نام سعدالحمدان میگوید به من دستور دادند که تیپ تا دندان مسلح تانک را بردار و برو این ایرانیها را از جزیره بیرون بریز، من هم بخاطر اینکه درجهای بگیرم گفتم میروم این چند نفر را بیرون میکنم، عقبه که ندارند. یک تیپ زرهی را میآورد جلو، ولی نمیدانست حمید باکری جلویش است، میبیند حرکت کند است، خودش میآید جلو تا ببیند چه خبر شده، افرادش میگویند یک لاغر اندامی ایستاده، یک تعداد هم بسیجی هستند، میترسیم و واهمه داریم. آن شخص لاغر اندام حمید باکری بود، وقتی حمید با نیروهایش جلوی دشمن ایستاده بود، دشمن نمیتوانست عبور کند، حمید سر نماز تیر میخورد، رگبار میخورد و میافتد. تا زمانی که حمید بود، دشمن جرئت پیدا نمیکرد، وقتی حمید میافتد دشمن وارد جزایر هم میشود.
وی افزود: وقتی امام(ره) آن پیام را دادند، همه قدرت میگیرند، آن زمان شهید همت مریض شده بود و تب و لرز داشت، وقتی این پیام را میشنود میگوید الان دیگر جای درنگ نیست، بلند میشود که برود جزایر مجنون، یکی دو گردان هم میآورد، خدا حفظ کند قاسم سلیمانی را ــ که امروز هم دشمن اسلام از نامش میترسدــ، میرافضلی را میفرستد، قرار میشود که سمت راست و چپ بیایند و شناسایی کنند، بعد بروند نیرو بیاورند، همت میرود داخل کانال مرکزی بغل جزایر مجنون، توپ یا خمپارهای به زمین میخورد، خانم همت، زمان بدرقه همسرش میگفت: میترسم خدا این چشمان زیبا را بگیرد. موقعیتش میرسد، خمپاره منفجر میشود، یک ترکش میآید و از چانه به بالای همت را برمیدارد و میبرد، میرساند به خدا. همتی که میگفت میجنگیم برای خدا، شهید میشویم برای خدا، میخوریم برای خدا و همه چیزمان برای خداست، خدا میبردش پیش خودش. بعد میرافضلی هم شهید میشود. همت شهید شد دشمن هم فشارش را بیشتر کرد اما تا آخر جنگ هم جزایر مجنون در دست ما ماند و هرگز در تصرف دشمن درنیامد.
خاطرههایی از زبان سردار
سردار صارمی به ذکر چند خاطره پرداخت و گفت: یک سال بچههای شاهد آمده بودند برای تهیه گزارش، بیل مکانیکی را روشن کردیم، دفعه دوم که بیل وارد خاک شد آثار شهید را دیدیم، سه چهار بار دیگر که بیل وارد خاک شد، شهید از کمر به پایین آویزان شد، بیل را خاموش کردیم و شهید را برای دفن منتقل کردیم.
وی به نقل خاطرهای از یکی از همرزمان شهیدش پرداخت و گفت: یک روز در جزایر مجنون نشسته بودم و با خودم فکر میکردم و به بچهها نگاه میکردم که بیشترشان جوان و نوجوان بودند، به خودم میگفتم تو اینجا چه کار میکنی، ممکن است همه ما شهید شویم، چرا اینجا آمدی، در همین فکرها بودم که یکی از عزیزان که کوچک هم بود، 14 سال سن داشت به نام محمد زارعی، از سنگر خارج شد، دوان دوان با سرعت آمد، جلویش را گرفتم، گفت: آقا رحیم برو کنار من وعده دارم، برو کنار که دیرم شده، رفتم کنار، او رفت طرف سنگرش، پایش را که میخواست داخل سنگر بگذارد یک خمپاره آمد و دقیقاً با هم رفتند داخل سنگر، مگر میشود آدم بگوید با خمپاره وعده دارم که به خدا برسم، بله در این جنگ شده است.
قصه اعزام شهید مرحمت بالازاده
این فرمانده دوران دفاع مقدس به ذکر خاطره دیگری پرداخت و گفت: شهید مرحمت بالازاده حدود 13، 14 سال سن داشت از لحاظ چهره و اندام هم کمتر از سنش نشان میداد، وقتی برای اعزام نیرو میرود به او میگویند آمدی پدرت را که جبهه است ببینی؟ میگوید آمدم بروم جبهه، میخواهم پدر صدام را دربیاورم. میگویند مرحمت تو کوچکی پسر. از اردبیل میرود تبریز، آنجا هم بدتر از قبل جوابش را میدهند. به تهران میرود، میرود پاستور، آقا که میآید او را صدا میزند، میآیند ساکتش کنند، آقا میگوید بگذارید بگوید. مرحمت میگوید: آقا بگویید روضهخوانها اسم حضرت قاسم(ع) را از روضهها حذف کنند. زمانیکه عمویش به قاسم 13، 14 ساله گفت قاسم در این نبرد کشتهشدن هست، میگوید: عمو شهادت شیرینتر از عسل است. من میخواهم بروم جبهه ولی نمیگذارند، یا آن روضه را حذف کنید یا من هم باید بروم، آقا دستنویسی به او میدهد، مرحمت آن را میگیرد و میرود از تبریز اعزام میشود. اعزام او هیچ چیزی برایش نداشت نه قبولی در کنکور بود، نه پاس کردن واحد، فقط تکلیف بود، میرود و در تخریب مشغول خدمت میشود. روزی که مهدی باکری شهید شد، فردایش مرحمت بالازاده شهید میشود.
وی خطاب به زائران گفت: شما آمدهاید این منطقه اینها را بشنوید، نه اینکه ببینید، اینجا بوییدنی است، اینجا باید دلتان را بشکنید، اینجا باید دل بسپارید، اگر همینطوری بیایید، عکسی هم بگیرید و بروید، مفت باختهاید، همه ما به این خاطر آمدیم که از دشت طلائیه و شلمچه رهتوشه بگیریم.
این یادگار جبهههای حق علیه باطل گفت: پروفسوری برای شرکت در همایشی که مربوط به موزهها بود به تهران سفر کرده بود، قمقمه و چکمه و … را میبیند که ما نگهداری میکنیم، اینها برایش چیزهای بیمعنی بود، بعد از همایش آنها را آوردند فکه، شلمچه، اروند و طلائیه، این پروفسور وقتی معنویت فضای اینجا را حس میکند میگوید به خدا اگر یک قسمتی از طلائیه در پاریس بود نمیدانید ما چکارش میکردیم. از بوسنی و هرزگوین، ونزوئلا، کشمیر، پاکستان و لبنان میآیند اینجا سراغ طلائیه، طلائیه بوییدنی است، لمسکردنی و دیدنی نیست.
سردار صارمی مسافران سرزمین نور را مورد خطاب قرار داد و گفت: خوشا به حال شما که آمدید دلتکانی، وقتی دلتان شکست، خودتان و دوستانتان را دعا کنید، انشاءالله خداوند ما را با شهدا محشور فرماید.