کد خبر: 1409074
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۹

نحوه شهادت رزمنده افغان از زبان برادرش

گروه جهاد و حماسه: شهید محمد داوود احمدی، رزمنده افغان که تعمیرکار تانک‌های روسی بود، در حین آزمایش یکی از این تانک‌ها، به همراه 5 رزمنده دیگر در زیر آب ماند و شهید شد.

8 سال دفاع مقدس، علاوه بر اینکه خسارات و سختی‌های بسیاری را برای ملت ایران به همراه داشت، سرشار از شگفتی‌ها و الگوهائی بود که تا نسل‌های بعدی نیز برای این ملت راه‌گشا و کارساز خواهد بود.

یکی از بزرگترین شگفتی‌های دفاع مقدس، شهدای غیرایرانی آن دوران بود. حضور مجاهدان عراقی‌ و افغانی در جبهه‌های حق علیه باطل، برگ زرینی از آن دوران طلائی بود. مجاهدانی که شیفته امام(ره) بودند و مبارزه علیه رژیم بعثی را بر خود واجب می‌دانستند. در ادامه خاطراتی از  سید حبیب‌الله احمدی، برادرشهید محمد داوود احمدی را با هم مرور می‌کنیم.

«سال 1359 بود که من و برادرم محمد داوود به ایران مهاجرت کردیم. جنگ ایران و عراق تازه شروع شده بود. در آن زمان پادگان‌ها اعزام نیرو به جبهه، مهاجران افغانستانی را با معرفی و تأیید احزاب جهادی برای آموزش و حضور در جبهه‌های ایران می‌پذیرفتند. من هم چون مجاهد بودم و آشنایی با اسلحه داشتم و هم مقلد حضرت امام(ره)، علاقه‌مند شدم که ثبت نام کنم.

عضویت در لشکر 30 زرهی

وقتی برای ثبت نام در پادگان بلال حبشی مراجعه کردم، خیلی زود پذیرش شدم. مدتی زیادی نگذشت که ما را فرستادند به خرمشهر، در منطقه «دارخوین» لشکر30 زرهی آنجا مستقر بود. هنوز در اطراف آن جا عراقی‌ها بودند.

نیرو زیاد بود، حدوداً پنجاه، شصت نفر از مجاهدان افغانستان هم بودند. مسئولان در هنگام تقسیمات عده‌ای را به قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) فرستادند و عده‌ای را هم در لشکر 30زرهی در سه‌راه خرمشهر، من و برادرم با جمعی اعزام شدیم برای آموزش بازسازی تانک در لشکر30 زرهی پیش سید ظاهر. سید ظاهر افغانستانی و از ولایت بلخ بود.

او اولین نفری بود که تانک‌های غنیمتی و سوخته عراقی‌ها را بازسازی می‌کرد و برای استفاده دوباره به خط مقدم می‌فرستاد. شاید اغراق نباشد اگر بگویم پیش او کسی تانک‌های روسی را نمی‌توانست براند، چه برسد به تعمیر و بازسازی آن. نیروهای ارتش هم با تانک چیفتن آشنا بودند.

تانک‌های عراقی همه روسی بودند، مثل تی 50، تی 55 و تی 72، بی تی آر را  بردیم، سیدظاهر دوره تعمیرات تخصصی تانک‌ها را در افغانستان گذرانده بود و در کارش استاد بود. او هم تعمیر تانک می‌کرد و هم برای ما و بچه‌های سپاه و بسیج آموزش تعمیرات تانک می‌داد. ده دوازده نفر از مجاهدان شیعه عراقی که نمی‌خواستند به لشکر صدام خدمت کنند، با مهمات و ماشین نظامی‌شان فرار کرده و آمده بودند تسلیم نیروهای ایرانی شده بودند. آنها هم همراه ما در لشکر 30 زرهی بودند و عاشقانه کار می‌کردند.

تعمیرکار تانک‌های روسی شد

بعد از آموزش‌ها خودم شدم تعمیرکار موتور تانک. در اسفندماه 63 قرار بود عملیات بدر انجام شود. در آن عملیات، فرماندهان تصمیم داشتند با تانک از رودخانه‌های کارون و دجله عبور کنند و به طرف عراقی‌ها پیشروی کنند. به همین خاطر قرار شد که در تانک‌ها تغییراتی داده شود که بتوانند زیر آب حرکت کنند و آب هم داخلشان نفوذ نکند.

برای این کار در داخل محوطه لشکر 30زرهی، مسئولان حوض بزرگی ساختند تا تانک‌هایی را که برای آزمایش آماده می‌شدند در آن تست کنند. هر تانکی اگر مشکلی نداشت، به خط مقدم منتقل می‌شد و اگر مشکلی داشت، دوباره به تعمیرگاه فرستاده می‌شد. از کارهای اولیه ما ساخت هواکش با ارتفاع دو متر بر تانک‌ها بود. در ابتدا هواکش ساخته شده کوچک بود و فقط برای خارج شدن دود تانک مناسب بود. اما به مرور به تجربه بهتری رسیدیم که هواکش را بزرگ کنیم به اندازه‌ای که در مواقع اضطرار سرنشینان تانک هم می‌توانستند از آن خارج شوند.

شبی که برادرم شهید شد، ساعت هشت یا نه شب بود، کارم را تعطیل کرده و رفته بودم به آسایشگاه، برادرم داوود هنوز نیامده بود. برادرم در بخش تعمیرات و بازسازی برجک تانک کار می‌کرد، در جایی که بعد از تعمیرات و شناج بستن به تانک‌ها، آنها را برای حرکت و تست نهایی در زیر آب آماده می‌کردند. آن شب هم او با همکارانش تانکی را آماده کرده بودند و می‌خواستند آب‌بندی نهایی کنند.

بچه‌های آسایشگاه هم از دیر کردن برادرم نگران بودند و مدام از من می‌پرسیدند. سریع رفتم به دفتر فرماندهی و پرسیدم که«برادرم هنوز نیامده، خبری شده؟» آنها گفتند: نه خبری نیست برادرت با همکارانش رفته‌اند آزمایشگاه، تا تانکی را آزمایش کنند. دیدم هیچ خبری نیست، اما چند نفری دور و بر حوض با نگرانی ایستاده‌اند و می‌گویند که تانک در زیر آب خاموش شده است. آنها به گروه نجات زنگ زده بودند که بیایند و گیر ماندگان در آب را نجات بدهند. هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آمد و با نگرانی منتظر گروه نجات بودیم.

شهادت به همراه 5 رزمنده دیگر در زیر آب

دو سه تا بلدوزر آمد و به خاطر آب بسیار زیاد هیچ کاری نتوانست و ما ناگزیر شدیم که کانال بزنیم. بولدزرها کانالی را به طرف رود کارون، برای هدایت آب حوض آزمایشگاه حفر کردند. وقتی آب کم شد و برجک تانک نمایان شد، سریع وارد عمل شدیم و دیوانه‌وار برجک تانک را برداشتم، گمان می‌کردم بی‌هوش شده‌اند. متأسفانه هر پنج نفرشان مظلومانه به شهادت رسیده بودند. غیر از برادرم، سید داوود، دو نفر از شهدا ایرانی بودند. دو شهید دیگر هم ازمجاهدان عراقی بودند.

گروه پزشک از پادگان قمر بنی‌هاشم که در نزدیکی لشکر 30زرهی بود، آمده بودند. آنها پس از بررسی معاینات پزشکی، برای مسئولان گفته بودند که «این‌ها شهید شده‌اند»، تمام رزمندگان هم فهمیده بودند که آنها شهید شده‌اند. ولی برای من نگفته بودند. حتی زمانی که از آنها پرسیدم «‌وضعیت برادرم چگونه است؟» گفتند:«هنوز امیدی برای نجات است».

پیکر شهدا را به بخش پزشکی تیپ قمر بنی‌هاشم(ع) منتقل کردند. من هم رفتم ولی در آنجا مرا به بهانه سردی هوا و لباس‌های خیس، نگذاشتند که بمانم. گروه پزشکی مرا پس از تزریق آمپول مسکن به استراحتگاه فرستادند. فردای آن شب، قادری، فرمانده پادگان مرا پیشش خواست. تا آن زمان هم نمی‌دانستم که چه اتفاقی افتاده است.

با نگرانی رفتم و پرسیدم که«چه شده؟» او گفت:«هیچ خبری نشده» و بعد بسیار آرام گفت: «تسلیت می‌گویم، برادرت شهید شده است» هیچ نگفتم، هیچ‌کاری نکردم، حتی گریه هم نکردم، چون نمی‌توانستم. انگار بخشی از صندلی شده بودم. پیکر برادرم را به شهر مشهد بردم و در بهشت رضا(ع) به خاک سپردم.

captcha